تبیان، دستیار زندگی
نصف شب است و کوچهها و خیابانها خلوتند...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

چهل پنجره / پنجره پنجم


اتاق آن قدر روشن هست که بشود کتاب خواند. کتاب زندگی امام رضا را بر میدارم، سرم را به میله های تخت تکیه میدهم و کتاب را باز میکنم. ورق میزنم.


پنجره اتاقی که بابا توی مسافرخانه گرفته، درست روبه روی حرم است. از اینجا، هم گنبد طلایی پیداست و هم کبوترها را میتوانم ببینم که دور و بر گنبد و گلدسته ها پرواز میکنند.

من تخت کنار پنجره را برای خودم برداشته ام تا از آنجا بهتر حرم را ببینم.

چهل پنجره / پنجره

خیلی وقت است که شب شده. گنبد، توی سیاهی آسمان مثل یک خورشید بزرگ میدرخشد؛ انگار خورشید، از آسمان به زمین آمده. بابا و مامان خوابیده اند؛ اما من خوابم نمیبرد. اگر هم ببرد، خیلی طول نمیکشد که از خواب میپرم.

مامان قرص هایم را کنار دست خودش گذاشته. ساعت کوچکمان را هم آورده تا وقت قرص خوردن من زنگ بزند. بعضی وقتها که خوابم و ساعت زنگ میزند، یکدفعه از خواب میپرم و فکر میکنم که باید بلند شوم و بروم مدرسه. چقدر دلم برای مدرسه و بچه ها تنگ شده! روی تخت مینشستم.

بابا چراغ اتاق را خاموش کرده؛ اما اتاق روشن روشن است. نور از بیرون توی اتاق میتابد. شاید از گنبد است.

مامان و بابا، هر دو تایشان آرام خوابیده اند و من خوابم نمیبرد.

اتاق آن قدر روشن هست که بشود کتاب خواند. کتاب زندگی امام رضا را بر میدارم، سرم را به میله های تخت تکیه میدهم و کتاب را باز میکنم. ورق میزنم. تا اینجا را خوانده ام که مسافری که پولش را گم کرده بود، پیش امام آمد. باید بقیه اش را بخوانم.

از توی خیابان، زیر پنجره صدای قدم های کسی می آید. کسی آهسته و سنگین میرود. نصف شب است و کوچه ها و خیابانها خلوتند. چه کسی تو کوچه است؟ مسافر است؟ برای زیارت آمده؟ کجا میرود؟ این وقت شب چکار میکند؟…


منبع: دانستنیهای رضوی

بخش حریم رضوی