تبیان، دستیار زندگی
من اقرار میکنم که پیامبری عیسی حق بود و کتاب او هم...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

چهل پنجره / پنجره هجدهم


هیچ کس تکان نمیخورد. تنها نگاهها بود که میان امام و جاثلیق میرفت و باز می آمد. همه منتظر بودند جاثلیق سۆال کند، امام پاسخ دهد و در آخر، یکی از آن دو در بحث بماند.


در بارگاه مأمون برو و بیایی بود نگفتنی. خدمتگزاران دربار مأمون در رفت و آمد بودند و تدارك مجلس را میدیدند. مأمون سر از پا نمیشناخت. شک نداشت که امام در بحث و گفت و گو با بزرگان نصرانی و یهودی و زرتشتی میماند و از عزّت و ابهتش در میان مردم کاسته میشود.

فضل بن سهل، صبح به دنبال امام رفته بود تا ببیند امام قصد آمدن دارد یا نه.

چه امام می آمد و چه نمی آمد، مأمون هردو صورت را به نفع خود میدید.

چهل پنجره / پنجره هجدهم

امام که همراه حسن بن محمد نوفلی وارد شد، مجلس را از انبوه مردم و امیران لشکر پر دید.

محمد بن جعفر، عموی امام هم در میان بنی هاشم نشسته بود. با ورود امام، مأمون برخاست. محمد بن جعفر هم همراه جمع بنی هاشم برخاست و با امام نشست.

نقره، پشت سر جمعیت، گوشه ای نشست. امام برای نقره، هنوز در پشت پرده ای حریر مانده بود.

مأمون مدتی با امام صحبت کرد. همه منتظر شروع بحث بودند که مأمون رو به جاثلیق، بزرگ قوم نصرانی کرد و گفت:

ای جاثلیق، این مرد، علی بن موسی بن جعفر، از اولاد فاطمه، دختر پیامبر اسلام است و فرزند علی بن ابی طالب. دوست دارم با او سخن بگویی و بحث کنی و به انصاف قضاوت کنی.

جاثلیق گفت: ای خلیفه، من چگونه میتوانم با کسی بحث و جدل کنم که دلیل هایش از کتابی است که من منکر آنم و آن را قبول ندارم و از سخنان کسی دلیل می آورد که من او را به پیامبری نپذیرفته ام و به او ایمان ندارم؟

جمعیت در سکوت ماند تا ببیند امام چه جوابی میدهد. نگاه مأمون به امام برگشت.

امام فرمود: ای نصرانی! اگر برای تو از انجیل دلیل و حجت بیاورم، آیا به آن اقرار و اعتراف میکنی؟

جاثلیق گفت: آیا من آنقدر قدرت و جرأت دارم که آنچه را در انجیل آمده، رد کنم؟ به خدا سوگند که اگر از انجیل دلیل بیاوری، اقرار میکنم.

پس هر چه که میخواهی، از من بپرس. هیچ کس تکان نمیخورد. تنها نگاهها بود که میان امام و جاثلیق میرفت و باز می آمد. همه منتظر بودند جاثلیق سۆال کند، امام پاسخ دهد و در آخر، یکی از آن دو در بحث بماند.

جاثلیق پرسید: آیا تو پیامبری عیسی و کتاب او را انکار میکنی؟

نه، من اقرار میکنم که پیامبری عیسی حق بود و کتاب او هم از جانب خدا فرستاده شد و آنچه را که به امت خود بشارت داد و حواریون هم به آن اقرار کردند، قبول دارم؛ اما قبول ندارم پیامبری و نبوت عیسایی را که پیامبری و نبوت محمد (ص) را اقرار نکرد و کتاب او را بشارت نداد.

جاثلیق گفت: این را قبول داری که اگر دو شاهد عادل حکمی را بدهند، آن حکم را باید پذیرفت؟ بله.

جاثلیق گفت: دو شاهد بیاور که از امت خودت نباشند و پیامبری محمد را گواهی دهند. از کسانی شاهد بیاور که نصرانیها شهادتشان را قبول داشته باشند. 

امام فرمود: ای جاثلیق، از راه عدل و انصاف وارد شدی، بگو ببینم نظرت در مورد یوحنای دیلمی چیست؟

از کسی اسم بردی که مسیح او را بیشتر از هر کس دوست داشت. قسم میدهم تو را که بگویی آیا در انجیل هست که یوحنا گفت: مسیح به من مژده آمدن محمد عربی را داد و من این مژده را به حواریون دادم و آنها به محمد ایمان آوردند و او را قبول کردند.

روی لبهای بعضی لبخند نشست. نوفلی نفس عمیقی کشید. نقره زیاد سر در نمی آورد که بحث چیست.

جاثلیق گفت: آری، یوحنا این مطلب را از مسیح نقل کرده است و نبوت مردی را مژده داده است؛ اما مشخص نکرده است که او در چه زمانی ظهور میکند و نام او را هم نگفته تا ما او را بشناسیم. لبخندی بر لب مأمون نشست. جاثلیق به راحتی سخن امام را رد میکرد و اگر این بحث به شکست امام منجر میشد، مأمون به مقصود خود میرسید.

امام روبه جاثلیق کرد و گفت: اگر کسی را بیاورم که آن قسمت از انجیل را برای تو بخواند که نام محمد و اهل بیت و امت او در آن مده است، یا ایمان می آوری؟

بله، این دلیل محکمی است.

امام رضا رو به نسطاس رومی که در مجلس حاضر بود، کرد و گفت: ای نسطاس، آیا سفر سوم انجیل را از حفظ داری؟ نسطاس گفت: آری، از حفظ میدانم.

امام رو به جاثلیق کرد و گفت: ای جاثلیق، آیا تو انجیل نمیخوانی؟

جاثلیق گفت: به جان خودم سوگند که میخوانم.

امام گفت:

چهل پنجره / پنجره هجدهم

پس به سفر سوم انجیل گوش بده. اگر در آن نامی از محمد و اهل بیت او آمده، شهادت بده.

امام شروع به خواندن سفر سوم انجیل کرد تا رسید به جایی که نام پیامبر (ص) آمده بود. امام رو به جاثلیق کرد و گفت:

ای نصرانی، به حق مسیح و مادرش مریم، از تو میپرسم. آیا دانستی که من به انجیل دانا هستم و آن را خوب میدانم؟ جاثلیق گفت: بله، دانستم؟

امام پس از آن، بخشی از انجیل را تلاوت کرد که در آن نام محمد (ص) و اهل بیت و امت او آمده بود و سپس رو به جاثلیق کرد و گفت:

ای نصرانی، چه میگویی؟ آیا اینها که خواندم، گفته عیسی بن مریم نیست؟ اگر آنچه را که من از انجیل خواندم، تکذیب کنی، پس تکذیب کرده ای موسی و عیسی را و کسی که پیامبرش را انکار کند، قتل او واجب میشود؛ چون به پروردگار و پیغمبر و کتاب کافر شده است.

جاثلیق درمانده گفت: چیزهایی را که از انجیل برای من خواندی، انکار نمیکنم و اقرار میکنم. همهمه در میان جمع در گرفت. میان مأمون و فضل نگاه های خشم آلود و مضطرب رد و بدل میشد. مأمون سبیل میجوید و دندان بر دندان میسایید.

جاثلیق سر به زیر افکند و به فکر فرو رفت.

امام روبه جمعیت کرد. نقره تنها صدای امام را میشنید. امام فرمود:

ای مردم، گواه باشید که او اقرار کرد. و باز روبه جاثلیق کرد و گفت: هر سۆال دیگری که داری، از من بپرس.

جاثلیق باز سۆال کرد و امام برای او دلیل آورد و او در رد دلیل امام ماند. گاهی سکوت بر جمع حاکم میشد و گاه زمزمه در میگرفت. آنچه اتفاق افتاده بود، تازگی داشت.


منبع: دانستنیهای رضوی

بخش حریم رضوی