تبیان، دستیار زندگی
داستان های کوتاه از شهدا و رزمندگان و دلیر مردان هشت سال دفاع مقدس شاید راوی خیلی از مطالب شهدا مشخص نباشد اما مهم این است که شهدا بودند و اکنون نیستند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

چیزی كه زیاد است صلوات


داستان های کوتاه از شهدا و رزمندگان و دلیر مردان هشت سال دفاع مقدس. شاید راوی خیلی از مطالب شهدا مشخص نباشد اما مهم این است که شهدا بودند و اکنون نیستند.

رزمندگان

«اوائل فتح فاو من و بهترین دوستم، علی ناهیدی، به دلیل عجیبی به مدت یک هفته با هم قهر کردیم. ما دو تا سر تیم های استقلال و پرسپولیس با هم دعوامون شد. من استقلالی بودم و علی پرسپولیسی. یک هفته قبل از عملیات، طبق معمول ما داشتیم برای هم کرکری می خوندیم و از تیمهای مورد علاقمون حمایت می کردیم که بحث کم کم جدی شد. علی زد به پروین و یک نفس گفت: شیش شیش شیشتایی هاش. من هم کم آوردم و  شروع کردم به بد و بیراه گفتن. بعدهم بیخیال هم شدیم و قهر کردیم. حالا دلم پیش علی مانده بود. از شب قبل و پس از شروع عملیات دیگر علی را ندیده بودم. دلم هزار راه رفت. هی با خودم می گفتم نکنه علی شهید یا اسیر شده باشه. نکند بد جوری مجروح شده باشه. ای خدا اگه چیزیش شده باشه، من جواب ننه باباشو چی بدم. دیگه داشتم رسما گریه می کردم که دیدم بچه دارند می خندند و هیاهو می کنند. یکهو شنیدم عده ای با لهجه ای فارسی شعار می دهند که: « پرسپولیس هورا - استقلال سوراخ!!!» با تعجب سرم را به طرف صدا گرداندم و صحنه ای عجیب و باورنکردنی را دیدم. دهها اسیر عراقی پابرهنه و شعارگویان به طرف ما می آمدند. پیشاپیش آنها علی، سوار بر شانه های یکی از درجه دار های سبیل کلفت عراقی بود و یک پرچم سرخ را تکان می داد و عراقی ها با دستور او شعار می دادند: پرسپولیس هورا - استقلال سوراخ

این اولین و آخرین بار بود که به این شعار حسابی و از ته دل خندیدم و شاد شدم. دویدم به سمت علی و او هم با دیدن من از شانه های آن بدبخت اومد پایین و همدیگر را بغل کردیم و صورت همدیگه را ماچیدیم (بوس کردیم). علی با خنده به من گفت: می بینی اکبر، حتی عراقیها هم طرفدار پرسپولیس اند. هر دو غش غش خندیدیم. عراقی ها هم که نمی دانستند دارند چه شعاری می دهند با ترس و لرز فریاد می زدند: پرسپولیس هورا - استقلال سوراخ*(1)»

حاج همت به آقا مهدی باکری گفت : نگهبانان لشکر شما برای نیروهای سایر لشکرها سخت می گیرند و اجازه نمی دهند راحت عبور و مرور کنند مگر ترکی بلد باشند. آقا مهدی در پاسخ گفت : شما یقین دارید که آنها نگهبانان لشکر ما هستند حاج همت گفت : من نه تنها نگهبانان لشکر شما را می شناسم حتی حد خط لشکر عاشورا را هم می شناسم . آقا مهدی با تعجب پرسید چطور چگونه می شناسید؟

حاج همت گفت : شناختن حد و حدود لشکر شما کاری ندارد اصلاً مشکلی نیست هر خطی که از آن دود به هوا بلند شده باشد آن خط لشکر عاشوراست چون همیشه کتری های چای لشکر شما روی آتش می جوشد. همگی خندیدیم

***

در سالهای دفاع مقدس چای مرهم خستگی جسمی رزمندگان اسلام بود. در میان لشکرها رزمندگان لشکر عاشورا انس و الفت بیشتری با چای داشتند . روزی در محضر آقا مهدی باکری و شهید حاج ابراهیم همت (فرمانده لشکر 27 حضرت محمد رسول الله « ص » ) بودیم که در آن صحبت از کنترل مناطق عملیاتی بود. حاج همت به آقا مهدی باکری گفت : نگهبانان لشکر شما برای نیروهای سایر لشکرها سخت می گیرند و اجازه نمی دهند راحت عبور و مرور کنند مگر ترکی بلد باشند. آقا مهدی در پاسخ گفت : شما یقین دارید که آنها نگهبانان لشکر ما هستند؟ حاج همت گفت : من نه تنها نگهبانان لشکر شما را می شناسم حتی حد خط لشکر عاشورا را هم می شناسم . آقا مهدی با تعجب پرسید چطور چگونه می شناسید؟

حاج همت گفت : شناختن حد و حدود لشکر شما کاری ندارد اصلاً مشکلی نیست هر خطی که از آن دود به هوا بلند شده باشد آن خط لشکر عاشوراست چون همیشه کتری های چای لشکر شما روی آتش می جوشد. همگی خندیدیم.

***

صدا به صدا نمی‌رسید. همه مهیای رفتن و پیوستن به برادران مستقر در خط بودند. راه طولانی، تعداد نیروها زیاد و هوا بسیار گرم بود. راننده خوش انصاف هم در كمال خونسردی آینه را میزان كرده و به سر و وضعش می‌رسید. بچه‌ها پشت سر هم صلوات می‌فرستادند،

برای سلامتی امام، بعضی مسئولین و فرمانده لشگر و ... اما باز هم ماشین راه نیفتاد.

بالاخره سر و صدای بعضی درآمد: «چرا معطلی برادر؟ لابد صلوات می‌خواهی. اینكه خجالت نداره. چیزی كه زیاد است صلوات.»

سپس رو به جمع ادامه داد: «برای سلامتی بنده! گیر نكردن دنده، كمتر شدن خنده یک صلوات راننده پسند! بفرستید.»

*(1): علی اصغر موذنی در آخرین یادداشت خود خاطره ای را از علی ناهیدی آورده است.

فرآوری: عاطفه مژده

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع: خاطرات شهدا-مهاجر جنوب- گروه حماسه و دفاع- صراط نیوز- راه همت- مبشر امید- دنبالی- و پیج شهید حسین باکری