تبیان، دستیار زندگی
بلوز بافتنی، کاپیشن گرم، دستکشهای نازنازی، و کلاه شال گردن دوقلو، کنار همدیگر توی کمد دیواری به خواب رفته بودند.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

توی کمد دیواری چه خبره؟
لباس گرم

بلوز بافتنی، کاپیشن گرم، دستکشهای نازنازی، و کلاه شال گردن دوقلو، کنار همدیگر توی کمد دیواری به خواب رفته بودند. آنها شش ماه بود که داخل کمد خواب بودند و حسابی خر و پف کرده بودند. حالا دیگر هوا سرد شده بود. با سرد شدن هوا، دستکشهای ناز نازی انقدر وول خوردند تا کلاه و شال گردن را از خواب بیدار کردند. کلاه و شال گردن انقدر سر و صدا کردند تا صدای کاپیشن هم درآمد.

کاپیشن با صدای کلفتی گفت: "چی شده چرا نمی ذارید بخوابیم چقدر سر و صدا می کنید؟"

دستکشها گفتند: "هوا سرد شده دیگه نمی شه خوابید."

کاپیشن گفت: "کوچولوهای نازنازی بیایید توی جیبهای من بخوابید اینجا حسابی گرمه."

دستکشها خوشحال شدند و شیرجه زدند تو جیبهای کاپیشن و گفتند: "آخی اینجا حسابی گرمه."

بلوز گفت: "حالا که هوا سرد شده حتما می یان سراغ ما تا ما رو بپوشن."

دستکشها گفتند: "وای نه ما سردمون می شه . دوست نداریم برم بیرون. "

کلاه و شال گردن با همدیگر گفتند: "ولی ما خسته شدیم دوست داریم بریم بیرون."

بلوز بافتنی گفت: "اصلا از کجا معلوم که می خوان از ما استفاده کنند؟"

کاپیشن گفت: "خوب معلومه دیگه . مگه نمی بینی چقدر هوا سرده. اگه بخوان سرما نخورن باید بیان ما رو ببرن بپوشن دیگه! "

بلوز بافتنی از شنیدن این حرفها کیف کرد و نگاهی به آینه ی کمد انداخت.

یک دفعه در کمد دیواری باز شد. لی لی خانم می خواست یک لباس گرم بردارد و بپوشد. کاپیشن خودش را انداخت جلو. اما لی لی خانم بلوز را برداشت و گفت: "هنوز هوا خیلی سرد نیست و لازم نیست کاپیشن بپوشم. "

کاپیشن اخم کرد. لی لی خانم بلوزش را پوشید و لبخند زد. بلوز هم برای خودش ناز کرد.

کاپیشن هر چه منتظر شد خبری نشد. خسته شد و دوباره خوابش رفت. ناگهان نور مهتابی روی صورتش افتاد و از خواب بیدارش کرد. کاپیشن همان طوری که چشمهایش را بسته بود با صدای کلفتی گفت "خاموش کن. مگر نمی بینی خوابیدیم."

لی لی خانم گفت پاشو چقدر می خوابی دارد برف می آید. کاپیشن از جا پرید و با خوشحالی رفت به تن لی لی خانم. کلاه و شال گردن هم سر و گردنش را پوشاندند. اما خبری از دستکش نبود. لی لی خانم این ور را نگاه کرد اون ور را نگاه کرد ولی دستکشها را ندید. ناراحت شد دستهاشو کرد توی جیبهایش تا یخ نکنند، که دستکشها را از داخل جیبهایش پیدا کرد. حالا لی لی خانم حسابی آماده شده بود تا با کمک بابا یک آدم برفی بزرگ درست کند.

انسیه نوش آبادی

بخش کودک و نوجوان تبیان


مطالب مرتبط:

سنگ کوچولو

نرمولک بی‌ادب

کلاغه و کبکه

گزارش قلیچه‌ای

ماشین مورچه‌ها خراب شده

کتاب ماندگار

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.