تبیان، دستیار زندگی
یکی از ویژگی‌های فیلم سینمایی «یکی می‌خواد باهات حرف بزنه» سیر صعودی حوادث داستان است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سیر صعودی حوادث در یک فیلم


یکی از ویژگی‌های فیلم سینمایی «یکی می‌خواد باهات حرف بزنه» سیر صعودی حوادث داستان است.

یکی می‌خواد باهات حرف بزنه»

این تجربه شاید برای شما هم آشنا به نظر برسد: ممکن است به صورت اتفاقی با دیدن چند دقیقه از یک فیلم بر خلاف میل اولیه نتوانید تماشای آن را به آسانی رها کنید. با این‌که شاید به آن نوع فیلم و بازیگرانش خیلی هم علاقه‌مند نباشید.

ویژگی داستان پیش‌رونده معمولا چنین است که توجه مخاطب را جلب می‌کند. یکی از بارزترین خصوصیات فیلم سینمایی «یکی می‌خواد باهات حرف بزنه» به کارگردانی منوچهر هادی همین سیر صعودی حوادث داستان است.

سیر صعودی یا بالارونده حوادث یعنی هر چه از داستان می‌گذرد رویدادها - که در برابر اراده قهرمان مانع می‌شوند - شدیدتر و نیرومندتر شوند. شخصیت بخواهد به خواسته‌ای برسد و نیروی مخالفی او را عقب بزند. او این‌بار توان بیشتری به کار‌ گیرد و دوباره بخواهد. بار دیگر مانعی قوی‌تر او را پس براند و این روند بارها و بارها تکرار شود تا به تعیین‌کننده‌ترین حادثه برسد و واکنش شخصیت در برابر این ماجرا تاثیری  بسیار ماندگار در زندگی او بگذارد. البته کشمکش شخصیت با نیروهای بازدارنده ممکن است به مرگ شخصیت نیز منجر‌ شود.

یکی می‌خواد باهات حرف بزنه»

قصه " یکی می خواد باهات حرف بزنه " با محوریت شخصیتی به نام لیلا شکل گرفته و تمام روایت فیلم برای نفوذ به زندگی ، گذشته و چرایی وضعیت کنونی لیلا طرح می شود . از همان ابتدا کاملا مشخص است که بین لیلا و دخترش یاسمین تضاد بسیار زیادی وجود دارد که این مطلب را می توان از پوشش لیلا و دخترش نیز فهمید ( شال آبی لیلا و کلاه قرمز یاسمین ) . این تضاد بین دختر و مادر سبب می شود که لایه های پنهانی زندگی لیلا بر خلاف میل باطنی وی رفته رفته آشکار شود .

در «یکی می‌خواد باهات حرف بزنه» مسیر درست‌ و تصاعدی مشکلات فزاینده به داستان پویایی می‌دهد. لیلا (آنا نعمتی) می‌خواهد به خواسته دیرینه تنها فرزندش، دختر نوجوانش که بر‌اثر تصادف هوشیاری‌اش‌ را از دست‌داده‌ و زندگی نباتی دارد، تحقق ‌بخشد.

او می‌خواهد مصطفی (شهاب ‌حسینی) پدر ‌دخترش و شوهر سابقش را به‌ بالین‌ وی بیاورد. لیلا هنگامی که  یاسمن را باردار بوده از مصطفی جدا شده و بعدها هم اجازه نداده پدر و دختر یکدیگر را  ببینند. یاسمن همیشه آرزو داشته‌ پدرش را ببیند. از ‌سویی در بیمارستان به مادر پیشنهاد داده‌اند اعضای بدن یاسمن را - پیش از آن که ظرف یک‌ هفته از میان برود - برای پیوند اعضا اهدا‌ کند‌ و  سبب نجات جان دیگران شود. برای اهدای عضو رضایت پدر ضروری است. پس لیلا به هر دو دلیل باید مصطفی را پیدا کند.

قصه " یکی می خواد باهات حرف بزنه " با محوریت شخصیتی به نام لیلا شکل گرفته و تمام روایت فیلم برای نفوذ به زندگی ، گذشته و چرایی وضعیت کنونی لیلا طرح می شود .

جست‌و‌جویی پرپیچ‌وخم آغاز می‌‌شود. هر بار مانعی سخت‌تر و دور از ذهن‌تر در برابر مادر یاسمن ظاهر می‌شود. مواجه‌ شدن لیلا با موانع نیرومندتر و دور ‌از ‌ذهن و متعدد علاقه و توجه مخاطب را تداوم می‌بخشد.

برخی از نیروهای بازدارنده را به گونه‌ای که داستان فیلم هم لو نرود فهرست‌وار بیان می‌کنم: پیدا نکردن نشانی از پدر یاسمن، برخورد تند‌ و‌ توهین‌آمیز خانواده او، بی‌خبری دیگران از مصطفی، و ماجرای زندان و...  در این شرایط حتی ممکن است مخاطب به نوعی مصالحه رضایت‌بدهد؛ یعنی بر برخی اشکالات اثر از جنبه منطقی چشم ‌بپوشد تا از پی‌گرفتن سیر امور غافل نماند. (‌شماری از مصادیق سستی در منطق فیلم: عدم تناسب خانه و ماشین لیلا با شغلش - به‌رغم اطلاع بعدی که مهریه‌اش را از شوهرش گرفته؛ یا به‌آسانی کنار آمدنش با اهدای اعضای یاسمن.)

یکی می‌خواد باهات حرف بزنه»

رویداد مرگ یاسمن دختر لیلا در اوایل فیلم به‌ سبب پیوند عاطفی‌ و‌ نزدیک مادر‌ و دختر و نیز پیوستگی‌‌اش با انگیزه‌های شخصیت‌ اول آن چنان  خطیر و سنگین است، که اگر سیر حوادث صعودی نبود به ‌احتمال زیاد وقایع بعدی در برابر آن رنگ می‌باخت و تعادل دراماتیک فیلم بر هم ‌می‌خورد. یعنی امکان ‌داشت تماشاگر دیگر به باقی ماجراها توجه ‌نکند.

در ‌آن ‌صورت شخصیت ‌اول با سهمگین‌ترین و تلخ‌ترین تراژدی‌ها مواجه ‌می‌شد و‌ احتمالا رویارویی او با هیچ معضلی ( جز مرگ خودش) در نظر مخاطب دیگر موثر و تعیین‌کننده نبود، اما پیش از مرگ یاسمن چند گره نگشوده دیگر برجای می‌ماند: یک‌ دخالت علیرضا (حمیدرضا‌ پگاه) در مرگ یاسمن و پنهان‌کاری او در این‌باره؛ دوم سرانجام ارتباط عاطفی علیرضا با لیلا؛ سوم سبب حقیقی جدا شدن لیلا از مصطفی و... کنجکاوی درباره این بخش‌های هنوز پنهان، تماشاگر را راضی می‌کند که درباره منطق  واکنش آرام مادر به مرگ فرزندش چندان مته ‌به ‌خشخاش نگذارد.

در‌واقع، جذابیت ماجراهای فوق سبب‌ می‌شود از دست‌ رفتن یاسمن به تدریج از کانون فیلم بیرون ‌بیاید و  پیداکردن نشانی از مصطفی و نیز زندگی گذشته و حال او در مرکز توجه‌ قرار گیرد. سیرصعودی داستان برگ برنده فیلم است، اما تغییر مرکزیت داستان را - از آنچه درون لیلا می‌گذرد به سرگذشت مصطفی - از منظری دیگر و در مجالی دیگر می‌توان از جنبه آسیب‌شناسانه نیز بررسی کرد.

بطور کلی می توان فیلم را به چهار بخش تقسیم کرد:

1- آغاز فیلم تا زمان مرگ مغزی یاسمین و در خواست دکتر بیمارستان برای پیوند اعضا

2- جستجوی لیلا برای یافتن مصطفی تا پیامک مژگان

3- ورود به کرمان و ماجراهای لیلا و مصطفی (همسر قبلی لیلا )

4- بازگشت به تهران تا انتها

بخش اول معرفی شخصیت لیلاست و در کنار آن زمینه سازی و ایجاد کنجکاوی برای ورود به گذشته لیلا ؛ که این کار با تضاد شخصیت دختر و مادر شروع می شود . پافشاری های یاسمین برای ازدواج با علیرضا و نیز اصرار وی بر پی بردن به چرایی طلاق لیلا همگی زمینه ساز نفوذ به زندگی قبلی لیلا است . در این میان به نگاه بدبینانه او نسبت به مردان که ریشه در گذشته او دارد ، اشاره می شود ( صحنه های ارتباط یاسمین و علیرضا در مطب و رابطه خود او با علیرضا ) . او همچون سگ نگهبانی تمام تلاش خود را می کند که کسی به دخترش نزدیک نشده و با زیر نظر گرفتن کلیه رفتارهای یاسمین تمام سعی خود را می کند یاسمین به عاقبت او دچار نشود . لیلا همانند مفتشی با دختر خود رفتار کرده که این اخلاق او در کارش نیز تاثیر گذاشته است (صحنه مدرسه دخترانه ) . ماجرای بین لیلا ، یاسمین و علیرضا تا لحظه شوک فیلم که همان مرگ مغزی یاسمین است ، ادامه دارد.

یکی می‌خواد باهات حرف بزنه»

در بخش دوم برای حفظ کنجکاوی مخاطب سعی شده است با نشان دادن رفتار تند مژگان و خانواده مصطفی با لیلا درستی حرفهای مادر با دختر درباره پدر زیر سوال رود . که این مطلب در بخش سوم نیز ادامه دارد تا لحظه ای که لیلا و مصطفی با هم ملاقات می کنند. نکته جالب اینجاست که در تمام این سه بخش، دیگر شخصیت ها، خلاف عقیده لیلا ، خود او را بخاطر غرور و خودخواهی بسیار زیاد و پافشاری وی در نبخشیدن افراد ، مسبب اصلی وضعیت حال حاضر می دانند . که با دیالوگی کوتاهی بین دختر و مادر در بخش اول و تکرار همان دیالوگ بین مادر و پدر در بخش سوم ، نویسندگان سعی کرده اند بر این نکته تاکید شود ( لیلا می پرسد تو جای من بودی چیکار می کردی؟ ، در جواب هم دختر و هم پدر می گویند : می بخشیدم ) که این نشان از عمق ارتباط روحی بین پدر ( مصطفی ) و دختر نیز هست . با توجه به سه بخش و نتیجه آن در بخش چهارم می توان گفت فیلم سفری‌ست روانکاوانه در گذشته لیلا برای درمان خودخواهی ، غرور و بدبینی وی.

فرآوری : مسعود عجمی

بخش سینما وتلویزیون تبیان


منابع : نقد ایران ، خبرآنلاین