تبیان، دستیار زندگی
میرزا محمد هاشم طباطبایی از سادات و بزرگان تبریز در عصر ناصری به زیارت خانه خدا می رود. در این مسیر طولانی اما از خانه و خانواده بی خبر است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

یک طفل از من، یک خواهر از تو

گزیده نامه های میرزا محمد هاشم طباطبایی در سفر حج


میرزا محمد هاشم طباطبایی از سادات و بزرگان تبریز در عصر ناصری به زیارت خانه خدا می رود. در این مسیر طولانی اما از خانه و خانواده بی خبر است.

 سفر حج

میرزا محمد هاشم طباطبایی از سادات و بزرگان تبریز در عصر ناصری به زیارت خانه خدا می رود. در این مسیر طولانی اما از خانه و خانواده بی خبر است. چند نامه می نویسد که بی جواب می ماند و دلواپسی اش بیشتر می شود.

دخترش مرده و کسی دستش نمی رود برای میرزا محمد بنویسد. میرزا محمد دلشوره ی مردانه دارد، از راه دور برای رتق و فتق امور می نویسد و از خانه می پرسد، مضمون را مکرر می کند، چند نامه  دیگر می نویسد تا اینکه کسی خبری از خانه بفرستد.

تا مکه همینجور بی خبر می رود، محرم می شود و حاجی می شود و هنوز منتظر خبری از خانه است.

بعد از پایان اعمال می میرد، انگار نخی که او را به دنیا نگه داشته بریده. تمام راه را چشم به کاغذی مانده که خبری بیاورد. میرزا محمد بی خبر از خانه، جوار قبر حضرت ابوطالب دفن می شود.

در دارالسلطنه ی تبریز، فرزند میرزا مهدی قاضی حفظه الله تعالی مفتوح دارد:

فرزندا، این که خودت کاغذ نمی نویسی محمول به عادت قدیم می تواند بود اما هیچ کس نمی نویسد، بوی آن می دهد که حادثه و سانحه روی داده باشد. نمی خواهید بنویسید و مرا بی خبر گذارید و نمی خواهید در اثنای سفر پریشانم کنید. با تقدیرات آسمانی نوشتن و ننوشتن، گفتن و نگفتن، فایده ندارد مخصوصا مقرب الخاقان کلانتر در کاغذنویسی خالی از مراقبتی نبود، این که او هم نمی نویسد، ظن غالب به آن سو می رود که در همشیره ات بلایی بوده و آفتی رسیده باشد. اصل حالت هم این حوادث را نشان می دهد. از دست من و تو چه بر می آید. پادشاهان با قدرت چه توانستند. رضاً بقضاء الله و تسلیماً لامره. خداوند اجر آخرت به من و مادر بیچاره اش دهد. هوش ندارم که چیزی بنویسم ولی از این یک فقره ناگزیرم و می ترسم خلاف این نوشته، کمی یا بیش حالتی دست داده، مایه ی تشویش شود.

دخترش مرده و کسی دستش نمی رود برای میرزا محمد بنویسد. میرزا محمد دلشوره ی مردانه دارد، از راه دور برای رتق و فتق امور می نویسد و از خانه می پرسد، مضمون را مکرر می کند، چند نامه ی دیگر می نویسد تا اینکه کسی خبری از خانه بفرستد.

عقیده و سلیقه ی آن فرزند نباید در هیچ باب، مخالف و مغایر سلیقه ی من باشد، امری است حکمی و اضطراری و خلاف آن در دو جهان، معیوب و مکروه بلکه مورث شآمت (بدفالی و شومی) و بی برکتی و ناسازگاری است ولی این امید را دارم که طبعا و سجیةً هم، تجربه و عقیده ی مرا بی رغبت و کاره نباشی از راه وسوسه و پریشانی خیال.

این معنی را به صراحت اظهار می کنم که کلانتر با من به علت قرابت دوست نبوده بلکه دوستی این قرابت را فراهم آورده. تصورها میکنم که بعضی کلمات و حالات رکیکه ی زنانه که در آنها عرض عام است و چنان می دانند که اگر آنجوره هواخواهی به فرزندان و خواهران خود نکنند، ادای حق مهر خود را نکرده اند. تازه برودت ها احداث کند یا کرده باشد و آن فرزند را هم خدا نخواسته، شیاطین انس به قدر الوسع، تصرف و تغییری داده باشند، یک طفل از من و یک خواهر از تو رفته است، یک دوست مجرب ممتحن عاقل را هم خودمان از دست بدهیم. وانگهی با بودن آن طفل های بیچاره، از هر راه ظاهری و باطنی از کمال مهر و صفا ناگزیرند. این قدر را صریحا و قطعا بدانید که از رفتن آن طفل، جگرم کباب و از تصور بچه هایش هر ساعتی در انواع انقلابم. اما مادامی که نفس من باقی است، هیچ تفاوت در مقام دوستی و محرمیت من با کلانتر نخواهد شد، بلکه اگر زنده ماندم خواهند دید که به اضعاف خواهد افزود. این قدرها را بر سبیل احتیاط و سر بعضی حالات در عالم پدر فرزندی نوشتم بعد از آن را خود بهتر خواهی دانست. اگرچه عزت و اعتبار بچه با پدر است ولی مهر مادر را اثر حالت دیگر است و آن فرزند نمی داند و من بی مادری دیدم. از پرستاری و مراقبت آن طفلها، به قدر مقدور، غفلت نکنند، دیگر گریه و ملامت نمی گزارد چیزی بنویسم.

شب 20شعبان از منزل ماران گرجستان.

بخش ادبیات تبیان


منبع: همشهری داستان - شماره 18