تبیان، دستیار زندگی
جام مسی را دوباره در دست گرفت...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

وضوی اشتباه


او به خاطر ظاهرسازی هم که شده، خودش را امام جماعت قصر کرده بود و جلوی بقیه نماز میخواند. دوست داشت خود را عابد نشان دهد و از این کار هم سیر نمیشد.


برده ی پیر ه کشید. مأمون با پشت دست به صورت او کوفت. برده ی پیر با ترس عقب رفت.

مأمون با خشم گفت: چرا عقب میروی، بیا سر جای خود؟

برده ی پیر که ترسیده بود، جلو رفت. جام مسی را دوباره در دست گرفت. مأمون لب تخت نشست و با پای خود تشت را جلو کشید و گفت: آهسته بریز وگرنه میدهم پوست سرت را دباغی کنند.

برده ی پیر ترسید.

مأمون میخواست وضو بگیرد وقت نماز بود.

وضو اشتباه

او به خاطر ظاهرسازی هم که شده، خودش را امام جماعت قصر کرده بود و جلوی بقیه نماز میخواند. دوست داشت خود را عابد نشان دهد و از این کار هم سیر نمیشد.

مأمون آستین هایش را بالا زد. صورت خود را جلو برد و گفت: اول کمی آب روی صورتم بریز!

برده ی پیر به اندازه ی دو مشت، بر صورت او آب ریخت. مأمون صورت خود را شست. ناگهان در قصر باز شد و امام رضا عَلَیه السَّلَام وارد شد.

مأمون که متوجه امام نشده بود، به سر برده ی پیر فریاد زد: حالا آب بر دست راستم بریز، برده ی پیر اطاعت کرد.

مأمون دست راستش را با دست چپ شست. امام رضا عَلَیهِ السَّلَام در دل به حال او خندید.

ناگهان نگاه مأمون به امام افتاد. سلام کرد و گفت: دارم برای نماز آماده میشوم. از هر چیز و هر کاری واجب تر است پسر عمو! مأمون به برده ی پیر گفت: حالا دست چپم. برده ی پیر روی دست چپ مأمون آب ریخت.

امام رضا عَلَیه السَّلَام که این اتفاق را میدید و میدانست کار او اشتباه است، برای او آیه ای از قرآن تلاوت کرد:

هیچ کس را در عبادت خدا شریک قرار نده .

مأمون کمی فکر کرد و برده ی پیر را بیرون فرستاد. بعد کمر راست کرد و با عجله بر سر و پای خود مسح کشید. او دوباره وضو نگرفت و جواب امام را هم نداد و مثل همیشه خودش را به نادانی زد.


منبع: کتاب دوست مهربان کبوترها

بخش حریم رضوی