تبیان، دستیار زندگی
ای کاش آبی داشتم تا عطش و خستگی راه را با خنکای وجودم فرو می‏نشاندند! غدیر، خسته و تنها، سر در گریبان فرو برده و رؤیاهایش را آه می‏کشد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

برکه‏ای پر از پر پروانه

غدیر

ظهر بود؛

گرم و تن‏سوز؛ خاک‏ها، از شلاق شعله‏های خورشید، زخمی.

ظهر بود که صدای صاعقه زمان، حادثه‏ای را رقم می‏زد.

صدا، پروانه‏ای می‏شد که روی هزاران شانه خسته و خاک‏گرفته می‏نشست.

برکه، خودش را تا مرز دریا شدن باور کرده بود.

برکه، روی پاهایش ایستاد و موج موج خنده بر چهره میهمان‏ها پاشید.

برکه، ایستاده بود و بهار را در آغوش می‏کشید.

برکه، تمام پروانه‏های تنش را در آسمان آبی صحرا رها کرده بود و در خودش نمی‏گنجید.

غدیر دیگر برکه نبود.

«غدیر ای باده‏گردان ولایت     رسولان الهی مبتلایت

ندا آمد ز محراب سماوات     به گوش گوشه‏گیران خرابات

رسولی کز غدیر خم ننوشد     ردای سبز بعثت را نپوشد»

غدیر دف می‏زد و بر طبل‏های شادی می‏کوبید.

ناگهان، دست‏های خورشید، در دست‏های وحی گره خورد.

آسمان خودش را روی پاهای خورشید انداخت.

تمام ستاره‏های آسمان، به شب‏نشینی چشمان خورشید آمدند.

دست‏های وحی، بالا می‏رفت و دست‏های خورشید را بالاتر می‏برد.

هزاران باور، می‏دیدند و تبریک می‏گفتند.

«اشهد انک امیر المۆمنین الحق الذی نطق بولایتک التنزیل و اخذ لک العهد علی الأمهم.

غدیر فریاد می‏کشید و دهان‏های تعجب، خشک شده بود.

غدیر فریاد می‏کشید و صدای پای بهار، تا آسمان هفتم پیچیده بود.

... و خدا، ولایت علی علیه‏السلام را به انسان هدیه کرد و حصار محکم خود را به بشر ارزانی داشت. چشمه حیات جاری شد تا بنی‏آدم، عطش بی‏حد و حصر خود را فرو بنشاند به زلالیِ محبت مولا

غدیر فریاد می‏کشید و رسول، طنین صدایش را در برکه به نجوا نشانده بود.

«من کنت مولاه فهذا علی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله».

دست بیعت

از دوردست، صدایی، سکوت صدا را می‏آشوبد. به گمانم صدای زنگ کاروان است که در همهمه وحشت‏افزای تنهایی برکه می‏پیچد.

ای کاش لحظه‏ای کنار من درنگ کنند تا تنهاییِ خود را با حضورشان قسمت کنم.

ای کاش آبی داشتم تا عطش و خستگی راه را با خنکای وجودم فرو می‏نشاندند! غدیر، خسته و تنها، سر در گریبان فرو برده و رۆیاهایش را آه می‏کشد.

کاروان نزدیک و نزدیک‏تر می‏شود. ناگاه، صدایی، در سکوت کاروان پیچید. صدایی، حجاز را به لرزه افکند.

«بایستید! دهان‏های باز برگشتند     تمام گردنه‏های حجاز برگشتند

همین که پرده خاموش کاروان افتاد     صدا دوید و در آغوش کاروان افتادم»

رفتگان را فرا خوانید و جاماندگان را دریابید که پیامی مهم دارم.

سکوت، به زمزمه نشست. زمزمه‏ها بلند و بلندتر و موجی از همهمه در کاروان افتاد. دستان خدا در دست رسول اللّه‏ صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، بالا رفت.

اینجا نقطه آغاز دلتنگی‏های علی است؛ شروع داستان حق‏طلبی فاطمه علیهاالسلام . غدیر، رنج روزهای نیامده علی است؛ ابتدای بیست و پنج سال خانه‏نشینی ذوالفقار

«مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَولاه». تاریخ سال‏خورده حجاز، هنوز هم هجوم بی‏دریغ دستانی را که برای بیعت پیش می‏آمدند، به خاطر دارد.

شادباش‏های آمیخته با کینه فرود آمدند.

سیل تبریک‏های پیاپی که بوی نفرت می‏داد.

عقده‏ها سر باز کرده و زخم‏های چرکینی که متولد شد.

...  و خدا، ولایت علی علیه‏السلام را به انسان هدیه کرد و حصار محکم خود را به بشر ارزانی داشت. چشمه حیات جاری شد تا بنی‏آدم، عطش بی‏حد و حصر خود را فرو بنشاند به زلالیِ محبت مولا.

و حب علی، سرآغاز همه خوبی‏ها گشت. راه راست نمایان و دین خدا تکمیل شد.

آینده تاریخ انسان، به دست‏های «ید اللهی» علی سپرده شد تا در سایه‏سار محبت و عدالت بی‏دریغش، به آرامش برسد.

بارانی از رحمت، باریدن گرفت. خدا، مهر علی را به خاک هدیه کرد و خاک، بارور شد، نام علی را به گوش آب‏ها خواند و رودها خروشیدند، یاد علی را به درخت‏ها، سپرد و درخت‏ها، سبز شدند.

صدای هلهله می‏آید؛ اما حزنی غریب، گلوی لحظات را می‏فشرد غدیر، شاد و غمگین است.

اینجا نقطه آغاز دلتنگی‏های علی است؛ شروع داستان حق‏طلبی فاطمه علیهاالسلام . غدیر، رنج روزهای نیامده علی است؛ ابتدای بیست و پنج سال خانه‏نشینی ذوالفقار.

غدیر، اولین پژواک از اندوه بی‏شمار، چاه دلتنگی‏های مرتضی است.

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان


ابراهیم قبله آرباطان

خدیجه پنجی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.