زنان کارتنخواب جوانتر شدهاند
بیخانمانهای شهرمان جوانتر شدهاند، آنقدر جوان كه بعضیهایشان به زحمت 20 سالشان میشود، حالا دیگر كارتنخوابی در پایتخت مرد و زن نمیشناسد؛ از مردان و زنان سالمند گرفته تا دختران جوان کم سن و سال.
میترسم و حق دارم كه بترسم! بعد از نیم ساعت سرگردانی در كوچه پسكوچههای خلوت و طولانی حوالی میدان اعدام سابق، دم غروب به بنبستی رسیدهام كه ته آن خانهای كلنگی و تاریك جا خوش كرده است و به محض در زدنم، مرا میبلعد تا جزئی از حیاطش شوم و آنجا 10-12 زن معتاد كارتن خواب دورهام كنند تا با خشم و تنفر و شك، از حمله مردم به سرپناهشان بگویند و التماس كنند كاری كنم كه اهالی محل، تنها گوشه امن دنیا را كه متعلق به آنها مانده است، روی سرشان خراب نكنند تا ناچار نشوند از ترس یخ زدن در خیابان یا به هوای بشقابی غذای گرم یا جای خواب، به هر حقارتی تن بدهند.
«نگذار آواره بشویم. من كارتن خواب بودم. 10 سال هم معتاد بودم. از خودم بدم میآمد، اما حالا ترك كردم. اینجا از بقیه زنها مراقبت میكنم.» لیلی آستینهایش را بالا میزند. منظورش از «اینجا» خانهای است كه یكی از سازمانهای مردم نهاد به عنوان سرپناه برای زنان معتاد كارتن خواب در ضلع شرقی میدان اعدام اجاره كرده است تا زنهای معتاد شبهایشان را در آن بگذرانند و حالا من و عكاس در حیاطش، روی خرده شیشهها، ایستادهایم تا شرح هجوم همسایههایی را كه نمیخواهند سرپناه زنها در محلهشان باشد به این مركز بشنویم.
لیلی اصرار دارد دستهایش را ببینم. ساعدها و مچ دستهای او دیگر جا برای زخم خوردن ندارند. بیش از سی جای زخم افقی و عمودی را كه گوشت اضافه آوردهاند نشانم میدهد. خانه لیلی پیشتر پاركها و زیر پلها بوده است، كوچههای تاریك، خرابهها و خانههایی كه بهای ماندن در آنها زیر پا گذاشتن حیثیتش بوده است.
لیلی شرمش میآید بیشتر بگوید. سرش را پایین میاندازد. بیش از 30 بار خواسته خودش را از شر دنیا خلاص كند، اما نتوانسته است. همیشه آدمهایی پیدا شدهاند كه معتقد بودهاند نجات دادن جان آدمی كه قصد جانش را كرده، ثواب دارد و ثواب كردهاند و بعد دوباره او را با مچهای بخیه خوردهاش رها كردهاند گوشه خیابان و به قول او به هم گفتهاند: «بیچاره! از آن زنهای معتاد كارتن خواب بود.»
بغضش صدایش را خش دار كرده است: «حالا كه بعد از این همه سال، جایی، سازمانی، انجمنی، به فكرمان افتاده كه حداقل جای خواب و یك وعده غذای گرم داشته باشیم، همسایهها نمیگذارند. این دومین بار بود كه حمله كردند. حدود ساعت شش و نیم غروب شنیدم در میزنند.»
لیلی اول خیال كرده بود لابد یكی از زنهای كارتن خواب است كه پناه آورده، اما همهمهها را كه شنید فهمید دوباره همسایهها به قصد دعوا آمدهاند. «در را باز نكردم. زنگ زدم به پلیس. نیامدند. مردم در را از پاشنه در آوردند. بیل و كلنگ و تیشه دستشان بود. شیشهها را شكستند. زنها را زدند. فحشمان دادند. گفتند باید از محلهشان برویم.» لیلی یكی از دستها را گذاشته روی شكم بزرگ و برآمدهاش و با 2 انگشت دست دیگر، سیگارش را نگه داشته. «به یكی از مردها گفتم من هم جای دخترتم. نزن! لگد زد توی شكمم.»
منیره میآید و پی حرفش را میگیرد: «خیابان خوابی یعنی تا صبح هی بیخودی راه بری تا كسی نفهمه جایی نداری بری. آنقدر راه بری تا پاهات تاول بزنه. پاهای من هم تاول زده. زن تنهایی كه شب جا نداره باید پناه ببره به جایی كه دلش نمیخواد.» منیره بیشتر نمیگوید. انگشتهای كشیده او و سیگاری كه بینشان جا خوش كرده، سوژه عكاس شده است.
سیگارش را پرت میكند كف خیابان: «خیلی دلم میخواد خانوادهام قبولم كنند، اما...جایی ندارم.»
منیره حق دارد از خیابان خواب شدن بترسد و حتی اگر این همه زیبا هم نبود باید میترسید مثل شهربانویی که ، یك دنیا قصه ترسناك از خیابان خوابی دارد و بیشتر وقتش را در پارك و زندانها گذرانده است.
وقتی كارتن خواب باشی، هر روز باید از مردم كتك بخوری، یكی كیفت رو میدزده، یكی شناسنامهات رو، یكی پولت رو، یكی آبروت رو، چیزی برایم نمانده ، نه آبرو، نه هویت، نه خانواده و...»
و حالا...
از محلههای خلوت و خالی اطراف میدان اعدام كه به خیابان اصلی میرسم هوا تاریك شده است، منتظر تاكسی ایستادهام اما بیشتر خودروهای گذری با هر شكل و مدلی سرعتشان را نرسیده به من و زنهای مسافر دیگر كه گوشه خیابان ایستادهاند كم میكنند، به زمین نگاه میكنم تا چهرهام را از نگاه رهگذرانی كه هنگام گذشتن از كنارم زیر لب زمزمه میكنند و میخندند، پنهان كنم.
در تاكسی را كه میبندم، وارد حریم امن شدهام و چه خوب است كه مقصدی برای رسیدن دارم و چه خوب است كه از آن كوچههای تاریك فرار میكنم و چه خوب است كه غذایی گرم و سرپناهی مطمئن دارم و چه خوب است كه نشئه یا خمار نیستم.
سن كارتنخوابی زنان در کلانشهر بی در و پیكری به نام تهران به سرعت رو به کاهش است؛ حالا شاید در تاریكی شب نگاهمان به دختران کم سن و سالی هم بیفتد كه از روی ناچاری جز پاركها، زیر پلها، ساختمانهای نیمهكاره و داخل جویها، سرپناه دیگری ندارند تا در آن شب را به صبح برسانند؛ سرپناهی كه خودشان خوب میدانند چندان هم امن نیست
دور میشوم و حتی پشت سرم را هم نگاه نمیكنم، اما میدانم در یكی از آن كوچههای خلوت،در خانهای كلنگی و متروك، زنهایی هستند كه از ترس، شبها تا صبح خوابشان نمیبرد.
حوالی میدان اعدام ، مشت نمونه خروار از وضع امنیت زنها در شهرمان است و شهری كه بعضاً برای زنان سالمش امن نیست برای زنهای کارتون خوابش لابد زمهریری مرگبار است و چطور میشود انتظار داشت در آن، زنانی معلق در خماری و نشئگی و درد گرسنگی و سرما و كتك خوردن، قصد كنند اعتیاد و رفتارهای ضداجتماعی را ترك كنند ؟ آیا آنها حق دارند از ما انتقام بگیرند؟
با خودم می اندیشم:
اگر تا چندی پیش تنها تصور ما از یك بیخانمان، مردی با مو و ریش بلند و نامرتب، ظاهری چرك و كثیف و لباسهای كهنه و پاره بود، حالا باید به این تصویر، پیرزنهای رنجور و تنها یا زنان معتاد بیخانمان را هم اضافه كنیم، اما این پایان این ماجرای غمانگیز نیست.
سن كارتنخوابی زنان در کلانشهر بی در و پیكری به نام تهران به سرعت رو به کاهش است؛ حالا شاید در تاریكی شب نگاهمان به دختران کم سن و سالی هم بیفتد كه از روی ناچاری جز پاركها، زیر پلها، ساختمانهای نیمهكاره و داخل جویها، سرپناه دیگری ندارند تا در آن شب را به صبح برسانند؛ سرپناهی كه خودشان خوب میدانند چندان هم امن نیست.
بیخانمانی فقط درد زنان بیخانمان شهر ما نیست، زنان و دخترانی كه ناچار این نوع زندگی را انتخاب كردهاند، خوب میدانند كه باید تاوان سختی در این راه بپردازند.
این همان موضوعی است كه مدیرعامل سازمان رفاه و خدمات اجتماعی شهرداری تهران از آن به عنوان زنگ خطری برای كاهش سن آسیبهای اجتماعی زنان در پایتخت تعبیر میكند و میگوید: زنان معتاد كارتنخواب در پایتخت رو به افزایش هستند.
نیمه دوم سال كه از راه میرسد، داستان تكراری و نخنمای بیخانمانها و كارتنخوابهای شهرمان با چاشنی آماری از بیخانمانهای جمعآوری شده از سوی شهرداری توسط دستگاههای مسوول اعلام میشود بدون این که طرح این مسئله به ارائه راهكاری بینجامد كه در نهایت باعث تغییر محسوسی در وضع زندگی كارتنخوابهای شهرمان شود.
حالا دیگر برای كارتنخوابهای شهر ما تابستان یا زمستان فرقی نمیكند؛ در گرمای تابستان یا سرمای زمستان، آنها همیشه هستند هر چند مسوولان سازمانهای متولی فقط هنگام سرمای هوا به یادشان میافتند.
انگار آنها هم پذیرفتهاند كه همیشه باید كارتن خواب باقی بمانند، ما مثل همیشه امیدواریم هنوز هم ارادهای برای سامان دادن به وضع رقتانگیز بیخانمانهای شهرمان وجود داشته باشد.
اما با خواندن خبر ذیل در خبرگزاریها، دانستم که امیدواری ما سرابی بیش نیست!!!
دکتر محمد نفریه، معاونت اجتماعی و پیشگیری از آسیبهای سازمان بهزیستی، گفت: گزارشهایی که ادعا میکنند آمار زنان خیابانی و کارتن خواب با رشد قابل توجهی همراه بوده، بر پایه کدام تحقیق و پژوهش علمی و اجتماعی صورت گرفته است و نباید بر اساس اطلاعات بی پایه و غیر واقعی، جوسازی کرد...
انگار دوست داریم و میخواهیم وقایع حقیقی را زیر سوال ببریم تا شاید بتوانیم سرپوشی بر عمق فاجعه بگذاریم!!!
کتمان تا به کجا؟!!!
اما...
ما سادهلوحانه، حقیقی بودن آمار را پذیرفتیم!!
ولی با کثرت مظاهر حقیقی وجود این زنان در جامعه چه کنیم؟!
حداقل چارهای برای این اندک زنان کارتون خواب (!!)بیندیشید!
فرآوری: نسرین صفری
بخش اجتماعی تبیان
منابع: برگرفته از دو مطلب جام جم آنلاین/مجله اینترنتی برترین ها همراه با اضافات
مقالات مرتبط :