نمی تونی، تلاش نکن!
چرا از قدرت ذهن برای ایجاد یک واقعیت منفی استفاده می کنیم ؟ اگر ذهن ما بتواند سلامتی ، تنعم و شادی و یا به همان سادگی بیماری ، فقر و نومیدی بیافریند ، چرا در همه لحظات زندگی ، تنعم و شادی را بر نمی گزینیم ؟
اگر یک روز غول چراغ جادو جلویتان ظاهر شد و به شما گفت سلامتی و شادی را انتخاب می کنید یا بیماری و غم را ، کدام را انتخاب می کنید ؟ اگر جنبه های مثبت انتخاب مسلم است ، چرا در مواقعی منفی ها را انتخاب می کنیم ؟ باید چیز دیگری در کار باشد، چیزی عمیق تر که ما را وادار به زندگی با اندیشه های منفی می کند .
ما این سرچشمه تفکر منفی را متاسفانه " احساس ناشایسته بودن "می دانیم ، اعتقادی عمیق به این که « من به قدر کافی خوب نیستم » . واژه ها و عبارت های دیگری نیز برای آن در نظر گرفته شده است که از جمله می توان به تامین نبودن ، استحقاق نداشتن ، یا کمی عزت نفس اشاره کرد .
احساس شایسته نبودن روی تمامی نقطه نظرهای مثبت ما تاثیر منفی گذاشته ، افکار منفی را اعتبار می بخشد .
وقتی به جنبه مثبتی از خود برخورد می کنیم ، بلافاصله احساس ناشایسته بودن پای پیش گذاشته ، فرمان دیگری صادر می کند . « نه نیستی » . وقتی چیز مثبتی برای خود آرزو می کنیم ، احساس ناشایسته بودن می گوید :« نه تو استحقاق آن را نداری » . وقتی برای ما اتفاق خوشایندی می افتد ، احساس ناشایستگی اغلب به ما می گوید :« نه این واقعیت ندارد .»
اما وقتی درباره خود فکر بدی می کنیم ، احساس ناشایسته بودن در مقام موافق ظاهر می شود :« بله همینطور است ، از این هم که فکر می کنی بدتر... » وقتی به خود می گوئیم که نمی توانیم به خواسته خود برسیم ، احساس ناشایسته بودن می گوید « بله حالا واقع بینانه فکر می کنی » . وقتی اتفاق ناگواری برای ما می افتد ، احساس ناشایسته بودن قبل از همه در مقام توجیه خود می گوید : « ببین ، هر چه گفتم درست بود ...»
می توانیم احساس ناشایسته بودن را به مثابه کسی بدانید که روی شانه شما نشسته و مرتب بیخ گوشتان جیغ می کشد « نه نمی توانی این کار را بکنی » ، « لایق نیستی » « سعی هم مکن ، بی فایده است » ، فکر می کنی کی هستی ؟ « هرگز از عهده انجام این کار برنمی آیی» .« آرام بگیر» «سزاوار نیستی »، « کسی بهتر از تو باید این کار را بکند » و غیره غیره .
اما در حقیقت ، مایوسانه درصدد پنهان کردن این حقیقت هستند که احساس ارزش نمی کنند . به اعتقاد آنها بی ارزش بودنشان واقعیت دارد ، توهّم نیست و بنابراین به جای خندیدن به آن ، درصدد پنهان کردنش بر می آیند .
اگر احساس بی ارزش کردن تا این اندازه بنیادی است ، آیا می توان گفت که با آن زاده می شویم ؟ ما معتقدیم که انسان برای شادی بیشتر آفریده شده و به عبارت دیگر ، محبت ، توجه و تنعم از جمله حقوق حقه همه اشخاص است .
با این حساب ، این احساس بی ارزش بودن از کجا نشأت می گیرد ؟
نگاهی به تعلیم و تربیت و پرورش کودک ممکن است سرنخی برای رسیدن به جواب باشد:
کودکی غرق در دنیای آفرینندگی خود سرگرم بازی است. دوساعت به همین منوال می گذرد . رفتار کودک عالی است . تماس او با پدر و مادر و بزرگترش در حداقل خود است . والدین از اینکه کودکی به این خوبی دارند راضی و خوشحال هستند .
ناگهان دست کودک به چراغ روی میز می خورد ، چراغ به زمین می افتد و خورد می شود . حالا چه اتفاقی می افتد ؟ ارتباطی جدید میان مقام والد و کودک شروع می شود . گفتگویی مفصل و تقریبا سرتاسر منفی ؛ داد و فریاد : « این چراغ مورد علاقه من بود » .« چند بار به تو گفتم مواظب باش ؛ بچه ی بدِ بی تربیت » . شاید هم پدر و مادر کودک را تنبیه بدنی کنند . تقریبا تنها ارتباط متقابل میان پدر ،مادر، و کودک این است : « تو بد هستی ، خجالت بکش » .
اگر تصویری بکشیم تشویق می شویم ، اما اگر همین تصویر را دوباره بکشیم این بار کمتر از بار نخست مورد تشویق قرار می گیریم ، اما اگر همین تصویر را پنج بار دیگر بکشیم به ما می گویند که بهتر است چیز تازه ای بکشیم .
اگر مربا را روی فرش بریزیم مورد سرزنش قرار می گیریم ، اگر بار دوم این کار را بکنیم با اوقات تلخی بیشتری سرزنش می شویم . اگر پنج بار این حرکت را تکرار کنیم آنوقت احتمالا از خدا می خواهیم که هفت جان داشته باشیم . به عبارت دیگر ، برای تکرار کارهای خوب به تدریج کمتر مورد تشویق قرار می گیریم . اما برای تکرار یک عمل خطا بر شدت سرزنش و مجازات افزوده می شود . بعضی از بچه ها صرفا برای جلب توجه دیگران کارهای خطا می کنند زیرا حتی توجه منفی از توجه نکردن بهتر است.
چیزی در درون ما تعداد تشویقها و سرزنشها را جدا از یکدیگر جمع می بندد ، از قرار آن طور که معلوم است شمار سرزنشها به مراتب بیشتر از تشویقهاست .
در این شرایط ، احتمالا به این نتیجه می رسیم که آدم بدی هستیم و اگر کار فوق العاده جالبی صورت ندهیم ، مشمول عنایت نمی شویم . اگر می خواهیم در این دنیا مورد توجه وتشویق قرار گیریم باید از هر چه کار بد است – هر اندازه جزیی – پرهیز کنیم . به عبارت دیگر ، فرض بر بد بودن است مگر آنکه کار خوبی صورت دهیم .
بد ، دوست نداشتنی ، نه خیلی خوب ، نا شایست ، بی ارزش .
به تدریج درباره خود چنین برداشتی پیدا می کنیم و از این زمین حاصل خیز تفکر منفی ما شکل می گیرد . مطمنا دارای افکار مثبت فراوان هستیم ، اما افکار منفی را بیشتر باور می کنیم . در برخورد با افکار منفی خویش ، به هر اندیشه ی مثبت بر چسب کذب و دروغ می زنیم ، اندیشه منفی با استقبال رو به رو می شود ، احساس ناشایسته بودن بر آن مهر تایید می زند و آن را دقیق و صحیح قلمداد می کند .
پس اگر خدای ناکرده با تفکرات منفی این مقاله احساس همنواعی می نمائید ، بیائید خود را شایسته تر از این ها بدانید و سعی در افزایش عزت نفس خویش نمائید ، تا تفکرات منفی از ذهن تان رخت بربندد و جایش را خوبی و عشق و نعمت بگیرد .
سرور حاجی سعید
بخش خانواده ایرانی تبیان
مطالب مرتبط: