تبیان، دستیار زندگی
رفیع ترین مرحله در فرهنگ اخلاق ، رسیدن به این باور است که ما می توانیم اندیشه های خود را کنترل کنیم.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نمی تونی، تلاش نکن!


رفیع ترین مرحله در فرهنگ اخلاق ، رسیدن به این باور است که ما می توانیم اندیشه های خود را کنترل کنیم.

نمی تونی، تلاش نکن!

چرا از قدرت ذهن برای ایجاد یک واقعیت منفی استفاده می کنیم ؟ اگر ذهن ما بتواند سلامتی ، تنعم و شادی و یا به همان سادگی بیماری ، فقر و نومیدی بیافریند ، چرا در همه لحظات زندگی ، تنعم و شادی را بر نمی گزینیم ؟

اگر یک روز غول چراغ جادو جلویتان ظاهر شد و به شما گفت سلامتی و شادی را انتخاب می کنید یا بیماری و غم را  ، کدام را انتخاب می کنید ؟ اگر جنبه های مثبت انتخاب مسلم است ، چرا در مواقعی منفی ها را انتخاب می کنیم ؟ باید چیز دیگری در کار باشد، چیزی عمیق تر که ما را وادار به زندگی با اندیشه های منفی می کند .

ما این سرچشمه تفکر منفی را متاسفانه " احساس ناشایسته بودن "می دانیم ، اعتقادی عمیق به این که « من به قدر کافی خوب نیستم » . واژه ها و عبارت های دیگری نیز برای آن در نظر گرفته شده است که از جمله می توان به تامین نبودن ، استحقاق نداشتن ، یا کمی عزت نفس اشاره کرد .

احساس شایسته نبودن روی تمامی نقطه نظرهای مثبت ما تاثیر منفی گذاشته ، افکار منفی را اعتبار می بخشد .

وقتی به جنبه مثبتی از خود برخورد می کنیم ، بلافاصله احساس ناشایسته بودن پای پیش گذاشته ، فرمان دیگری صادر می کند . « نه نیستی » . وقتی چیز مثبتی برای خود آرزو می کنیم ، احساس ناشایسته بودن می گوید :« نه تو استحقاق آن را نداری » . وقتی برای ما اتفاق خوشایندی می افتد ، احساس ناشایستگی اغلب به ما می گوید :« نه این واقعیت ندارد .»

اما وقتی درباره خود فکر بدی می کنیم ، احساس ناشایسته بودن در مقام موافق ظاهر می شود :« بله همینطور است ، از این هم که فکر می کنی بدتر... » وقتی به خود می گوئیم که نمی توانیم به خواسته خود برسیم ، احساس ناشایسته بودن می گوید « بله حالا واقع بینانه فکر می کنی » . وقتی اتفاق ناگواری برای ما می افتد ، احساس ناشایسته بودن قبل از همه در مقام توجیه خود می گوید : « ببین ، هر چه گفتم درست بود ...»

می توانیم احساس ناشایسته بودن را به مثابه کسی بدانید که روی شانه شما نشسته و مرتب بیخ گوشتان جیغ می کشد « نه نمی توانی این کار را بکنی » ، « لایق نیستی » « سعی هم مکن ، بی فایده است » ، فکر می کنی کی هستی ؟ « هرگز از عهده انجام این کار برنمی آیی» .« آرام بگیر» «سزاوار نیستی »، « کسی بهتر از تو باید این کار را بکند » و غیره غیره .

جالب اینجاست که بعضی ها هم احساس ناشایسته بودن خود را در لفافه ی اعتماد به نفس و نوعی تکبر می پوشانند و حالت خود خواهانه به خود می گیرند . رفتارشان به ظاهر به گونه ای است که انگار از احساس بی ارزش کردن خود به طور سالم استفاده می کنند

اما در حقیقت ، مایوسانه درصدد پنهان کردن این حقیقت هستند که احساس ارزش نمی کنند . به اعتقاد آنها بی ارزش بودنشان واقعیت دارد ، توهّم نیست و بنابراین به جای خندیدن به آن ، درصدد پنهان کردنش بر می آیند .

اگر احساس بی ارزش کردن تا این اندازه بنیادی است ، آیا می توان گفت که با آن زاده می شویم ؟ ما معتقدیم که انسان برای شادی بیشتر آفریده شده و به عبارت دیگر ، محبت ، توجه و تنعم از جمله حقوق حقه همه اشخاص است .

با این حساب ، این احساس بی ارزش بودن از کجا نشأت می گیرد ؟

نگاهی به تعلیم و تربیت و پرورش کودک ممکن است سرنخی برای رسیدن به جواب باشد:

کودکی غرق در دنیای آفرینندگی خود سرگرم بازی است. دوساعت به همین منوال می گذرد . رفتار کودک عالی است . تماس او با پدر و مادر و بزرگترش در حداقل خود است . والدین از اینکه کودکی به این خوبی دارند راضی و خوشحال هستند .

ناگهان دست کودک به چراغ روی میز می خورد ، چراغ به زمین می افتد و خورد می شود . حالا چه اتفاقی می افتد ؟ ارتباطی جدید میان مقام والد و کودک شروع می شود . گفتگویی مفصل و تقریبا سرتاسر منفی ؛ داد و فریاد : « این چراغ مورد علاقه من بود » .« چند بار به تو گفتم مواظب باش ؛ بچه ی بدِ بی تربیت » . شاید هم پدر و مادر کودک را تنبیه بدنی کنند . تقریبا تنها ارتباط متقابل میان پدر ،مادر، و کودک این است : « تو بد هستی ، خجالت بکش » .

اگر تصویری بکشیم تشویق می شویم ، اما اگر همین تصویر را دوباره بکشیم این بار کمتر از بار نخست مورد تشویق قرار می گیریم ، اما اگر همین تصویر را پنج بار دیگر بکشیم به ما می گویند که بهتر است چیز تازه ای بکشیم .

اگر مربا را روی فرش بریزیم مورد سرزنش قرار می گیریم ، اگر بار دوم این کار را بکنیم با اوقات تلخی بیشتری سرزنش می شویم . اگر پنج بار این حرکت را تکرار کنیم آنوقت احتمالا از خدا می خواهیم که هفت جان داشته باشیم .

نمی تونی، تلاش نکن!

به عبارت دیگر ، برای تکرار کارهای خوب به تدریج کمتر مورد تشویق قرار می گیریم . اما برای تکرار یک عمل خطا بر شدت سرزنش و مجازات افزوده می شود . بعضی از بچه ها صرفا برای جلب توجه دیگران کارهای خطا می کنند زیرا حتی توجه منفی از توجه نکردن بهتر است. بی توجهی و نادیده گرفتن کودک مفهوم ترک کردن و او را به حال خود گذاشتن است .

چیزی در درون ما تعداد تشویقها و سرزنشها را جدا از یکدیگر جمع می بندد ، از قرار آن طور که معلوم است شمار سرزنشها به مراتب بیشتر از تشویقهاست .

در این شرایط ، احتمالا به این نتیجه می رسیم که آدم بدی هستیم و اگر کار فوق العاده جالبی صورت ندهیم ، مشمول عنایت نمی شویم . اگر می خواهیم در این دنیا مورد توجه وتشویق قرار گیریم باید از هر چه کار بد است – هر اندازه جزیی – پرهیز کنیم . به عبارت دیگر ، فرض بر بد بودن است مگر آنکه کار خوبی صورت دهیم .

بد ، دوست نداشتنی ، نه خیلی خوب ، نا شایست ، بی ارزش .

به تدریج درباره خود چنین برداشتی پیدا می کنیم و از این زمین حاصل خیز تفکر منفی ما شکل می گیرد . مطمنا دارای افکار مثبت فراوان هستیم ، اما افکار منفی را بیشتر باور می کنیم . در برخورد با افکار منفی خویش ، به هر اندیشه ی مثبت بر چسب کذب و دروغ می زنیم ، اندیشه منفی با استقبال رو به رو می شود ، احساس ناشایسته بودن بر آن مهر تایید می زند و آن را دقیق و صحیح قلمداد می کند .

پس اگر خدای ناکرده با تفکرات منفی این مقاله احساس همنواعی می نمائید ، بیائید خود را شایسته تر از این ها بدانید و سعی در افزایش عزت نفس خویش نمائید ، تا تفکرات منفی از ذهن تان رخت بربندد و جایش را خوبی و عشق و نعمت بگیرد .

سرور حاجی سعید

بخش خانواده ایرانی تبیان


مطالب مرتبط:

تکیه گاهی که همیشه هست

مسئله‌ای به وسعت زندگی

کنترل شخصیت‌تان در دستان شما

نگرش مثبت ، زندگی زیباتر

اولین تصمیم یا بهترین تصمیم؟

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.