تبیان، دستیار زندگی
ظهر بود که خاله نرگس تلفن کرد و اجازه خواست تا شب برای شب نشینی به خانه ما بیایند. مادرم خیلی خوشحال شد و اصرار کرد هر چه زودتر بیایند.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مهمانی ساده اما صمیمی

مهمانی

ظهر بود که خاله نرگس تلفن کرد و اجازه خواست تا شب برای شب نشینی به خانه ما بیایند. مادرم خیلی خوشحال شد و اصرار کرد هر چه زودتر بیایند. مادر گفت چرا برای شب نشینی؟ برای شام تشریف بیاورید. خاله قبول نکرد خلاصه از خاله انکار و از مادر اصرار . تا بالاخره خاله قبول کرد برای شام بیایند. اما من با وجود اینکه خیلی به خاله و مژده دختر خاله ام علاقه دارم از این قضیه خوشحال نشدم. من و مژده همکلاسی هستیم و هر دو توی کلاس کنار هم می نشینیم اما وضع ما با خاله خیلی فرق دارد ما وقتی به خانه ی خاله می رویم آنها با چیزهای خیلی متنوع و گران قیمتی از ما پذیرایی می کنند اما آن شب که خاله می خواست به خانه ما بیاید ما جز یک قوری چای و یک سبد سیب _ که از باغچه ی خودمان چیده بودیم _ چیز دیگری نداشتیم. تازه مامان می خواست برای شام یک غذای ساده درست کند. حسابی اعصابم خورد شده بود. بابا هم که می خواست برای خرید پرتقال و خیار بیرون برود باران گرفت.

به مامان اصرار کردم زنگ بزند به خاله و یک بهانه ردیف کند و عذرخواهی کند و مهمانی را به شب دیگری بیندازد تا آماده تر باشیم. اما مامان اصلا زیر بار نرفت و مرتب به من می گفت طرز فکر تو اشتباه است

هر چه به بابا اصرار کردم غذا از بیرون چلو کباب و پیتزا سفارش بدهیم، قبول نکرد و گفت جز یک اسکناس پنجاه هزار تومانی ندارم. تازه دو هفته دیگر تا آخر برج و حقوق بعدی ام فاصله است.

به مامان  اصرار کردم زنگ بزند به خاله و یک بهانه ردیف کند و عذرخواهی کند و مهمانی را به شب دیگری بیندازد تا آماده تر باشیم. اما مامان اصلا زیر بار نرفت و مرتب به من می گفت طرز فکر تو اشتباه است. اصلا این چیزها مهم نیست خاله نرگس و خانواده اش ما را دوست دارند و به خاطر خودمان به خانه ی ما می آیند.

من این حرفها را قبول دارم اما بالاخره آبروی ما چه می شود؟

با خودم فکر کردم به اتاقم می روم و خودم را به مریضی می زنم و می خوابم. اصلا تمام شب بیرون نمی آیم تا خجالت نکشم. یک ساعت توی اتاقم ماندم تازه هنوز مهمان ها نیامده بودن. حوصله ام سر رفت. یک کتاب برداشتم تا خودم را سرگرم کنم. خیلی اتفاقی چشمم به یک روایت جالب از امام علی در زمینه مهمانی افتاد.نوشته بود :

اصبغ ابن نباته گفت: در خدمت‏ امیر المۆمنین علیه السّلام بودیم، كه تا ظهر در میان بازار قدم مى‏زد و مردم را از كم‏فروشى، نهى مى‏كرد، تا به مردى‏ رسید، او برخاست و امام علیه السّلام را به منزل خود دعوت كرد، و گفت: یا امیر المومنین شما نهار تناول نكرده‏اید، دوست دارم در خدمت باشم و برایم دعا كنید؟ امام علیه السّلام فرمود: شرطى دارد؟ عرض كرد مى‏پذیرم، فرمود: به این شرط كه چیزى از بیرون به منزل نبرى و غیر از آنچه دارید به زحمت نیفتى. او شرط را پذیرفت. ما نیز همراه امام وارد خانه اش شدیم و نان و خرما و روغن خوردیم. (ارشاد القلوب، ترجمه سلگى ،ج‏2 ،145)

با خودم فکر کردم بابا راست می گوید ما با خاله اینها از لحاظ مالی فرق داریم، ما در حد خودمان از مهمان پذیرایی می کنیم و آنها هم در حد دارایی خودشان

از اینکه در این موقعیت ناگهان با این روایت برخورد کردم حسابی جا خوردم . حتما این یک جور هدایت بود برای من که سخت در اشتباه بودم. وقتی امام معصومی شرط مهمانی را اینگونه قرار می دهد پس این بهترین رسم مهمانی است. با خودم فکر کردم بابا راست می گوید ما با خاله اینها از لحاظ مالی فرق داریم . ما در حد خودمان از مهمان پذیرایی می کنیم و آنها هم در حد دارایی خودشان. این تفاوت ها نباید باعث خجالت کشیدن یا فخر فروختن بشود. اینها فقط تفاوت های مالی است و هیچ اهمیتی ندارد.

از اتاق بیرون رفتم بلافاصله صدای زنگ در شنیده شد. خودم برای باز کردن در به روی مهمان پیش قدم شدم.

حقیقتا آن شب یکی از بهترین شبهایی بود که ما مهمان داشتیم. آنقدر به ما خوش گذشت که نقهمیدیم چی خوردیم!

انسیه نوش آبادی

بخش کودک و نوجوان تبیان


مطالب مرتبط:

من چه قدر خوشحالم؟ چه قدر ناراحت؟

صبر و حوصله

من قلب کوچولویی دارم، خیلی کوچولو ...

نمره بیست خوبه

بهترین عموی دنیا

امام حسین(ع) شهید کربلا

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.