در بازجویی سیدعلی خامنهای چه گذشت؟
من هم مأمورم كه این حرف ها را بزنم. یكباره چشمش گرد شد كه من چه مأموریتی دارم و از طرف چه كسی مأمورم. پرسید: از طرف چه كسی مأمورید؟ گفتم: از جانب خدا... سخت تحت تأثیر قرار گرفت و گفت : این كار خطر دارد؛ مشكلات دارد؛ شما جوانید. گفتم: من فكر نمی كنم بالاتر از اعدام كاری باشد؛ شما بالاتر از اعدام ندارید و من خودم را برای اعدام آماده كرده ام. همه كارهای شما زیر اعدام است .
سخنرانی در حسینیه راغبی
محل بعدی سخنرانی او حسینیه راغبی بود. "شب تاسوعا در حسینیه ای به نام راغبی كه نوچه های [اسدالله] علم، نیز در آن حضور داشتند منبر رفتم . حضار این حسینیه هشتاد درصد از كسانی بودند كه وقتی می نشستند باید پایشان را دراز می كردند تا اتوی شلوارشان نشكند. شهر بیرجند شهر اعیان و اشرافی است. [در عین حال ] فقیرترین مردم منطقه ما نیز در شهر بیرجند [هستند.] منطقه خراسان شاید از منطقه بیرجند فقیرتر نداشته باشد. و شاید اشرافی ترین شهرها هم در منطقه پس از مشهد ، بیرجند باشد. در منبری كه در این حسینیه رفتم، بار دیگر درباره فیضیه مفصل صحبت كردم. البته حاضرین به همان علت كه گفتم خیلی تحت تأثیر قرار نمی گرفتند؛ لیكن از صحبت های من مانند آدم برق گرفته، بهت زده شده بودند و با تعجب گوش می دادند. "
پاسبان های شهربانی درباره این جلسه از قول آقای خامنه ای نوشتند: "علت فقر و بیچارگی ما مردم این است كه من و شما و روحانیون نمی توانیم سخنان حق را گفته؛ و در دل ما حبس است. نه دستگاه رادیو می تواند حق را بگوید و نه روحانیون، نه مطبوعات... همه در اختیار یك عده ای است كه حقوق مردم را خورده و مردم را به سواری و باربری عادت داده اند. حالا اگر شما می ترسید، من كه نمی ترسم بگویم. گرچه به هر كجا وارد و خارج می شوم یكی می گوید این پلیس سراغ تو می كرد، یكی هم می گوید آن پلیس سراغ تو می كرد، و یكی هم می گوید رئیس شهربانی دنبال تو می گشت. مع هذا من كه از خیلی آرزوها گذشته ام چرا نگویم؟ ان شاءالله اگر مدت كم یا زیاد در این شهر ماندم دنباله سخنان حق را خواهم گفت. "
خطاب به من گفت : بفرمایید شهربانی. گفتم: شما مأمورید كه حكم را به من ابلاغ كنید یا مرا جلب كنید؟ گفت : مأمور جلب شما هستم . من بی درنگ دو ركعت نماز استخاره خواندم و صد مرتبه استخیرالله برحمته خیرة فی عافیه را در راه كه با مأمور می رفتم
دستگیری
بعد از این سخنرانی، شهربانی بیرجند فهمید كه نبایستی امروز صبح وساطت افراد را برای دستگیر نكردن آقای خامنه ای می پذیرفت.
سروان صارمی، رئیس شهربانی بیرجند معتقد بود : "اظهارات آقای خامنه ای تحریك آمیز بود؛ و به خصوص ادامه گفتار نامبرده در منبر ممكن است منجر به اختلال نظم و اتفاقات سوء احتمالی بشود و طبق مقررات واصله این قبیل اشخاص باید تحویل ساواك گردند." رئیس شهربانی بیرجند درست حدس زده بود . سخنرانی های آقای خامنه ای هر چه به روز تاسوعا نزدیكتر می شد بر هیجانات مردم می افزود. مأموران، صبح روز دوازدهم خرداد/ نهم محرم، به سراغ مدرسه ای رفتند كه وی در آن ساكن بود. شب را در اتاقی از آن مدرسه به همراه پنج شش طلبه دیگری كه از قم و كاشمر آمده بودند گذرانده بود. آن طلبه ها هم برای تبلیغ آمده بودند. پیش از خواب گفت وگوها درباره سخنانی كه سیدعلی در منابر هفتم و هشتم محرم رانده بود، گذشته بود.
"صبح پس از نماز مشغول تعقیبات بودم كه دیدم یك نفر وارد اتاق شد؛ چون مدرسه در و پیكر و قفل و بستی نداشت و افراد متفرقه راحت وارد می شدند ... خطاب به من گفت : بفرمایید شهربانی. گفتم: شما مأمورید كه حكم را به من ابلاغ كنید یا مرا جلب كنید؟ گفت : مأمور جلب شما هستم . من بی درنگ دو ركعت نماز استخاره خواندم و صد مرتبه استخیرالله برحمته خیرة فی عافیه را در راه كه با مأمور می رفتم، گفتم. چون در روایت است كه با نماز استخاره، آن چه خیر و صلاح است بر قلب و زبان انسان جاری می شود... وقتی كه با آن مأمور راه افتادم، آنهایی كه در آن اتاق با من بودند، خیلی متأثر و منقلب شدند، لیكن من ابداً نترسیدم. با این كه بار اولی بود كه دستگیر می شدم، اصلاً برای من ترس و وحشتی در كار نبود. با ورود به شهربانی مرا به اتاق رئیس، راهنمایی كردند. "
سروان صارمی ، رئیس شهربانی بیرجند كه بعدها ارتقاء درجه پیدا كرد و زمانی هم رئیس كلانتری یك مشهد شد، جوان مۆدبی بود و با سیدعلی خامنه ای با احترام برخورد كرد. مشخصات شناسنامه ای او را پرسید و یادداشت نمود. سپس به استناد گزارش پاسبان ها، سخنانی را كه در منزل آقای سادسی و حسینیه راغبی ایراد كرده بود، مطرح كرد: " آیا شما این حرف ها را در منبر زده اید؟ اشاره كرد به بعضی از حرف هایی كه زده بودم؛ از جمله دعوت مردم به شورش و قیام . من انكار كردم . گفت: پس در منبر چه حرف هایی زده اید؟ گفتم: درباره مدرسه فیضیه و فجایعی كه در آنجا اتفاق افتاد صحبت كردم؛ چون من طلبه ام؛ مسلمانم. از فجایعی كه در مدرسه فیضیه گذشت، سخت متأثرم. خواستم مردم نیز بدانند كه بر سر طلبه ها چه آمده است. شروع كرد مرا نصیحت كردن و در پایان گفت: قول بدهید كه دیگر از این حرف ها نزنید و بروید . گفتم: من چنین قولی نمی توانم بدهم. گفت: اگر قول ندهید من مجبورم به شما سخت بگیرم، زیرا كه مأمورم. گفتم: من هم مأمورم. من هم مأمورم كه این حرف ها را بزنم. یكباره چشمش گرد شد كه من چه مأموریتی دارم و از طرف چه كسی مأمورم. پرسید: از طرف چه كسی مأمورید؟ گفتم: از جانب خدا... سخت تحت تأثیر قرار گرفت و گفت : این كار خطر دارد؛ مشكلات دارد؛ شما جوانید. گفتم: من فكر نمی كنم بالاتر از اعدام كاری باشد؛ شما بالاتر از اعدام ندارید و من خودم را برای اعدام آماده كرده ام. همه كارهای شما زیر اعدام است . واقعاً مبهوت شده بود و گفت : شما كه خود را برای اعدام آماده كرده اید، من به شما چه بگویم؛ پس در اتاق تشریف داشته باشید. "
من از بیرون خبری نداشتم؛ لیكن سر ظهر یكباره دیدم ظرفهای غذا را یكی پس از دیگری برایم آوردند ...مجمعه پشت مجمعه، غذا برای من می آمد. یك مجمعه از منزل آقای...تهامی،یك مجمعه از منزل آقای شهیدی،یك مجمعه از هیأت ابوالفضلی ها و...
سروان صارمی كه در این گفت وشنود، همواره با احترام رفتار كرده بود، از اتاق بیرون رفت و استوار پیری برای بازجویی وارد اتاق شد . این مأمور در كار خود مسلط و استاد بود و از روش های موذیانه بهره می گرفت. "من در آنجا زحمت بازجویی را احساس كردم."
پس از پایان بازجویی، آقای خامنه ای را به اتاق دیگری بردند و حبس كردند. " من از بیرون خبری نداشتم؛ لیكن سر ظهر یكباره دیدم ظرفهای غذا را یكی پس از دیگری برایم آوردند ... مجمعه پشت مجمعه، غذا برای من می آمد. یك مجمعه از منزل آقای... تهامی، یك مجمعه از منزل آقای شهیدی، یك مجمعه از هیأت ابوالفضلی ها و..."
آن روز ظهر همه پاسبان ها و افسران شهربانی بیرجند از غذای امام حسین (ع) خوردند؛ كم نیامد. شب عاشورا را در حیاط شهربانی گذراند؛ روی یك تخت و زیر سقف سرمه ای آسمان. صدای نوحه های آن شب به گوشش می رسید. تجربه غریبی بود. چند پاسبان آن اطراف مراقبش بودند ؛ و او منقلب از این كه در چنین شبی، دور از منبر و روضه، تنها مانده است.
منبع :مرکز اسناد انقلاب اسلامی- (کتاب شرح اسم)