تبیان، دستیار زندگی
علی، صبح از خواب بیدار شد. از پنجره به بیرون نگاه كرد.خورشید می درخشید. روز خوبی بود. دلش خواست كه به تنهایی یك كار خوب كند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

کارهای ساده
كار خوب

علی، صبح از خواب بیدار شد. از پنجره به بیرون نگاه كرد.خورشید می درخشید. روز خوبی بود. دلش خواست كه به تنهایی یك كار خوب كند. نشست و فكر كرد «خوب می شد اگر خواهر كوچكم غرق می شد و من او را نجات می دادم ». در همین وقت خواهرش آمد و گفت: «علی، می آیی با من بازی كنی؟ حوصله ام سر رفته. »علی گفت: «برو، حواسم را پرت نكن، دارم فكر میكنم. »

خواهرش ناراحت شد و رفت. علی دوباره فكر كرد «چه خوب می شد اگر گرگ ها به پدربزرگ حمله میكردند و من به جنگ آنها می رفتم » در همین وقت پدر بزرگ آمد و گفت: «علی جان، عینك مطالعه من گم شده، كمك میكنی پیدایش كنم؟ »علی گفت: «متأسفم پدر بزرگ، دارم فكر میك‌نم. » پدر بزرگ تعجّب كرد و رفت. زنگ خانه به صدا در آمد. علی رفت و در را باز كرد. حمید دوست علی به او سلام كرد.

علی گفت: «كاری داشتی؟ » حمید گفت: «چرخ دوچرخه ام پنچر شده، می آیی با هم درستش كنیم؟ » علی گفت: «نه حمید، من كارهای واجبی دارم. » حمید رنجید و خداحافظی كرد و رفت. مامان، علی را صدا زد و پرسید: «كی بود؟ »

علی گفت: «حمید، دوستم بود. » علی از مامان پرسید: «مامان، من چه كارخوبی می توانم بكنم؟ »

مامان گفت: «خیلی ساده است. می توانی با خواهر كوچكت بازی كنی تا حوصله اش سر نرود، به پدربزرگ كمك كنی تا عینكش را پیدا كند،با دوستت حمید پنچری چرخ دوچرخه اش را بگیری.

بخش کودک و نوجوان تبیان


منبع: نوید شاهد

مطالب مرتبط:

چشمهای کوچولو

افسانه ای در مورد پیدایش هندوانه

داستان کودک

زود قضاوت نکن

تولدِّّ كرّه الاغ كوچولو

خورشید و باد

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.