تبیان، دستیار زندگی
خوب كه دقت كردم آقایى را با قدى بلند و چهره اى نورانى در حالى كه...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

عنایت امام


هاله ای از قداست در تمامى صورتش پیدا بود و عشق و ارادت و ایمان كامل به امامت و عنایت خاص حضرت امام على بن موسى الرضا(ع) در واژه واژه كلامش مشاهده مى شد.

در حالى كه اشك چشمانش را پر كرده بود و بغض راه گلویش را مى فشرد از عنایت، لطف، عطوفت و مهربانى حضرت امام على بن موسى الرضا(ع) حكایت مى كرد.


خانم اشرف ترابى، دختر آقا میرزا مهدى را مى گویم كه مادرش از سلاله پیامبر اسلام(ص) است و به همین مناسبت فخر السادات نام دارد. او به گفته خودش بیست و یك سال مربى قرآن بوده و در این مدت به تعلیم و تدریس این كتاب آسمانى سرگرم بوده است و قلبهاى شیفتگان قرآن را به نور آیات كتاب خدا روشن مى كرده است.

خانم ترابى، در دفتر شفایافتگان واقع در صحن آزادى حضور یافت و ماجراى شفا یافتن خود را به دست پر مهر امام رضا(ع) این گونه بیان كرد:

چندى پیش هنگامى كه بعداز ظهر خسته از كار روزانه به خانه برگشتم درد شدیدى در انگشت شصت پایم احساس كردم، این درد چند روزى ادامه داشت تا این كه انگشت پایم زخم شد.

عنایت امام(ع)

دو سه روزى در خانه خودم به مداواى زخم پایم پرداختم ولى مداواى شخصى سودى نبخشید و روز به روز درد پایم شدیدتر و طاقت فرسا مى شد، سرانجام انگشت پایم چرك كرد و ورم پا تا بالاى زانویم را فرا گرفت به ناچار به سراغ دكترى كه الان نامش در خاطرم نیست رفتم و او پمادى را برایم نسخه نوشت از داروى پزشك نتیجه اى نگرفتم و روز به روز درد پا و ورم آن بیشتر مى شد. پزشك مذكور دستور عكسبردارى از پایم را داد و هنگامى كه عكس پایم را براى دكتر بردم، گفت: استخوان پاى شما سیاه شده و باید قطع شود. این سخن دكتر مرا وحشت زده كرد، و در نهایت ناراحتى از مطب وى خارج شدم. آشنایان ما در تهران پزشكى دیگر را كه در رشته خود حاذق بود به من معرفى كردند.

پس از یك هفته انتظار موفق شدم به مطب دكتر راه یابم. هنگامى كه آقاى دكتر عكس پاى مرا دید با ناراحتى تمام بر سرم فریاد كشید حالا كه استخوان پایت سیاه شده به سراغ من آمدى؟ از من هیچ كارى ساخته نیست و تنها راه علاج بیمارى شما، قطع كردن پاى دردمند شماست و اگر در این كار كوتاهى و سهل انگارى كنیم ممكن است چرك پاى شما به قلب برسد كه در این صورت خطر مرگ شما را تهدید مى كند و از آن جا كه من چند روز دیگر عازم سفر به خارج از كشور هستم. فردا مبلغ سى هزار تومان به حساب من واریز كنید تا در بیمارستان نسبت به قطع پاى شما اقدام كنم، و اضافه كرد تأخیر در این كار باعث مرگ شما مى شود.

در نهایت دلگیرى و با كوهى از درد و غم، مطب دكتر را ترك كردم. وقتى از مطب دكتر خارج شدم به شوهرم گفتم:من هرگز اجازه نمى دهم پاى مرا قطع كنند. درهمان حال گوسفندى نذر مهمانخانه حضرت امام رضا(ع) كردم و دست توسل به دامان این امام مهربان و كریم زدم؛ امام بزرگوار و مهربانى كه آهوى درمانده و غمزده بیابانى را شفاعت كرد و از صیاد شیرافكن برایش امان نامه گرفت و صیاد به بركت وجود امام علیه السلام آهو را رها كرد تا دوباره در كنار بچه هایش به زندگى خود ادامه دهد. با خود مى اندیشیدم كه چنین امام مهربانى ، هرگز دست توسل مرا از دامان خود كوتاه نخواهد كرد. در پیشگاه حق تعالى از من شفاعت مى كند و مرا شفا مى دهد.

وقتى كه از مطب دكتر با آن خبر تلخ و وحشتناك به خانه آمدم، شب فراموش نشدنى و سختى را گذراندم. در طول شب از درد به خود مى پیچیدم و شدت درد من به حدى بود كه گمان مى كردم شب آخر عمرم است و سرانجام از شدت دردپا قلبم از حركت باز خواهد ایستاد، ولى با این حال با خداى خود زمزمه كردم كه:

اى خداى بزرگ!

مدت بیست و یكسال از عمرم را در راه آموزش قرآن به بندگان تو گذرانده ام و در همه عمرم چندان در حفظ حجاب خود كوشیده ام كه حتى كسى پاى مرا بدون جوراب ندیده است، و در همین حال كه از ته دل به درگاه خدا مى نالیدم درد شدید پا طاقتم را طاق مى كرد و گریه امانم را از كف برد.

دخترم مریم در كنار پسرم از شدت درد من مى گریست و هر چه مى خواستم او را از كنار خود برانم امكان نداشت. شب با همه سختى و ناگواریهایش به كندى مى گذشت و من در حالى كه از درد به خود مى پیچیدم، نفهمیدم چه وقت خوابم برد.

عنایت امام(ع)

در خواب دیدم كه در اتاق من گشوده شد و دایى من كه از سادات رضوى است وارد خانه شد، سلام كردم و با گلایه گفتم: چه شده كه دایى عزیزم یادى از ما كرده است؟ دایى در جواب من گفت: مشهد بودم و به همین دلیل نمى توانستم به دیدار شما بیایم در این حال من در عالم خواب به او گفتم: بروید شما هم با آقا امام رضایتان.

دایى با ناراحتى انگشتش را جلوى دهانش بود و گفت: ساكت باش! گفتم: چرا ساكت باشم؟ گفت مگر آقا را نمى بینى؟ دایى جلو آمد و آهسته به من گفت: این آقا امام(ع) هستند كه به دیدن شما آمده اند.

ناگهان از خواب پریدم، وقتى به خود آمدم همه وجودم مى لرزید، هرچه در اتاق جستجو كردم دایى و امام رضا(ع) را نیافتم.

خوب كه دقت كردم آقایى را با قدى بلند و چهره اى نورانى در حالى كه لباسى خاكسترى بر تن داشتند دیدم، ولى هر چه كوشش كردم صورت آقا در هاله اى از نور پنهان بود و من نمى توانستم چهره ایشان را به خوبى ببینم.

گفتم: دایى جان این آقا كیست؟ دایى جلو آمد و آهسته به من گفت: این آقا حضرت امام رضا(ع) هستند كه به دیدن شما آمده اند به احترام امام رضا(ع) از جا برخاسته و در برابر آقا ایستادم، در همین حال از شدت درد پا به زمین خوردم و ناگهان از خواب پریدم.

وقتى به خود آمدم همه وجودم مى لرزید و بدنم غرق عرق شده بود، هر چه در اتاق دایى و امام رضا(ع) را جستجو كردم، كسى را نیافتم جز دخترم كه در كنار بستر من خوابش برده بود. فردا صبح از دخترم مریم خواستم كه پانسمان پاى مرا عوض كند.

وى طشتى زیر پاى من گذاشت تا این كار را انجام بدهد. من در زمانهاى تعویض پانسمان پایم هیچ وقت دقت نمى كردم، ولى همین كه دخترم پاى مرا باز كرد در نهایت شگفتى فریاد زد! مادر انگشت پاى شما به مویى بسته بود و پاى شما غرق خون و چرك بود ولى الان هیچ نشانى از زخم و خون و چرك در پاى شما مشاهده نمى شود.

هنگامى كه شگفتى بیش از حد دخترم را دیدم از جاى خود بلند شدم تا وضع پایم را ببینم. وقتى چشمم به پایم افتاد، دیدم هیچ نشانى از جراحت و ناراحتى و درد در آن نبود. افراد خانواده اطراف من جمع شده و در حالى كه گریه امانم نمى داد ماجراى خوابى را كه دیشب دیده بودم برایشان نقل كردم. از آن شب تا به حال هیچ درد و ورم و ناراحتى در پاى خود احساس نمى كنم.

یاد آورى مى شود كه مجموعه مدارك پزشكى بانوى شفا یافته در آرشیو شفا یافتگان اداره امور فرهنگى آستان قدس رضوى موجود است.


منبع: پایگاه امام رضا(ع)

بخش حریم رضوی