تو را خواهم گریست تا ابد
![امام باقر](https://img.tebyan.net/big/1390/08/2282119134227102188192589622241979813696.jpg)
ای آسمان،
ای همسفر با اشک هایم!
سر میگذارم روی زانو
سرشار از مرثیه هایم!
با من بگو از غربت شهر مدینه
از عطر تربت های آذین گشته با اشک
از داغهای گرم روییده به هامون
از کهکشانهایی که امشب داغدارند
از سینههایی که در آن پیچیده ناله.
امشب هوای بقیع دارم؛ هوای غریبانه غربت؛ تا تصویر اندوهم را، در اشک ریزانِ ستاره ها نظاره کنم.
امشب دلم سرشار اندوه است؛ گویی شام غریبان است و من، غریبانه در نگاهِ خیمه ها، آب می شوم.
مولاجان، ای معلم عطوفت، مهر، جهاد و شهادت و ای شکافنده ی هسته ی علوم!
چقدر سخت است، یادآوری رنجهایت؛ از مدینه تا کربلا، از کربلا تا مدینه!
آه! از مردمانی که طاقتِ شکوهمندی ات را نداشتند و به آفتاب جمالت، رشک می بردند.
اگر نبود وجودِ نازنین تو، ابرهای تیرهی انحراف، آسمان اسلام را میپوشاندند و گلستان شریعت نبوی صلی الله علیه و آله و سلم ، به کویری سترون مبدل میشد.
مولاجان! اگر نبود جویبار غایتت، جهل و خرافات، بر گستره ی سبز زمین ریشه میدوانید.
تو بودی، که چلچراغ تمدن اسلامی را، بر شاهراه حقیقت آویختی و از سر ریز انوار الهیِ علومت، دلهای مصفّا، به آفتاب رسیدند.
تو بودی، مولاجان! که آیینهی تمام نمای شریعت شدی؛ تا پویندگان معرفت، نظارهگر قامت حقیقت باشند؛ حقیقتی که سرچشمه از کوثر علوی گرفته و تا بینهایت، تا آن سوی ابدیت، جاری است.
آغوش بگشا، ای تربت پنهان زهرا علیهاالسلام که فرزند مظلومی دیگر، به «غربت آباد بقیع» میپیوندد. آغوش بگشا که اینک آخرین یادگار لحظههای ارغوانی عاشورا را به دامان خواهی گرفت
مولای من، ای باقر علوم آسمانی، ای حجت خداوند و ای مظلوم ترین فریاد تاریخ! کاش، شمعی بر مزار غربت و تنهایی تان میشدم؛ شامگاهانی که خورشید، از سر مزارتان میگذرد و با شفق دیدگانش، به غبارروبی میپردازد.
چقدر غروبهای بقیع دلگیر است! با آن غربت و تنهایی که از بیت الاحزان زهرایی ات می تراود.
مولاجان!
امشب دل شکستهی ما را،به عنایتی بنواز ...
![امام باقر](https://img.tebyan.net/big/1390/08/4559215256225511186191552431692337124366.jpg)
باز هم سوگ «محمّد»
پوش جامه عزایت را مدینه!بپوش! که باید سوگ نشین لحظههایی تلخ باشی، لحظههایی اندهبار.
باید به سوگ بنشینی تکرار تاریخ را؛ تکرار سوگواری پیامبر صلی الله علیه وآله ، در آن روز فراموش ناشدنی را!
باز هم مدینه به سوگ «محمّد» مینشیند؛ «محمّد» ی از تبار «محمد» صلی الله علیه وآله .
بپوش جامه عزایت را مدینه، که غربت نشین داغی غریبانه خواهی شد!
آغوش بگشا، ای حریم گهربار نبوت که اینک «باقر علوم نبوی » میهمان توست.
آغوش بگشا، ای «بقیع» که سروِ عالم آرای دانش، همجوارت خواهد شد.
آغوش بگشا، ای تربت پنهان زهرا علیهاالسلام که فرزند مظلومی دیگر، به «غربت آباد بقیع» میپیوندد. آغوش بگشا که اینک آخرین یادگار لحظههای ارغوانی عاشورا را به دامان خواهی گرفت.
آه! ای بقیع! ای غربت همیشه نشسته بر دل زخمی تاریخ!
مولای من، ای باقر علوم آسمانی، ای حجت خداوند و ای مظلوم ترین فریاد تاریخ! کاش، شمعی بر مزار غربت و تنهایی تان میشدم؛ شامگاهانی که خورشید، از سر مزارتان میگذرد و با شفق دیدگانش، به غبارروبی میپردازد
تصویر غروبت را با کدامین حنجره فریاد بزنم آنگاه که خورشید، برای بوسیدن تربتت سر به سریر خاک میگذارد؟!
با کدامین حنجره، آرامش نشسته در اندوهم را فریاد بزنم تا بغض فرو مرده در گلو، جانی دوباره بگیرد؟!
امان از این گریستنِ خاموش! امان از این سکوتِ بارانی!
آه، ای بقیں ای آیینه عرش الهی! ب
گذار قبیله نامرد، تجاهل کنند فروغ لایزالیِ آستانِ حضرت امام محمد باقر علیهالسلام را؛ که آسمانیان التجا به بلندای آستانش میآورند و زمینیان، توسّل به نام شریف و آسمانیاش!
مولا جان؛ یا محمد بن علی!
سوگند به غربت لحظه لحظه بقیع که روزگار چنین نخواهد ماند؛ شمشیر شب شکن فجر، پردههای سیاه جهالت را کنار خواهد زد و آسمان غبار غربت را از آیینه نگاه بقیع خواهد زدود.
مولا جان! سوگند به نام زیبا و شکوهمندت که تو را تا ابد، خواهم گریست! و تمام آرزوهای غربت کشیدهام را به دستهای توانمندت خواهم سپرد. تو را خواهم گریست. هرگاه به یاد مدینه باشم، هرگاه به یاد بقیع.
تو را خواهم گریست، هرگاه به یاد کربلا باشم، هرگاه به یاد مظلومیّتِ آل اللّه.
بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
سید علیاصغر موسوی
![مشاوره](https://img.tebyan.net/ts/persian/QuestionArticle.png)