تبیان، دستیار زندگی
عمر در حضور اهل بیت و صحابه با کمال جسارت، نسبت هذیان به پیامبر (صلیّ الله علیه وآله وسلم) می دهد و سر و صدا راه می اندازد. آیا توهینی از این بالاتر در تاریخ اسلام سراغ دارید؟!
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

بزرگترین توهین در اسلام

حضرت محمد

در سال 1345 هجری قمری در شهر پیشاور پاکستان مجلس مناظره ای بین تنی چند از علمای اهل سنت و عالم برجسته شیعی سلطان الواعظین شیرازی برگزار گردید که طی آن شش نفر از تجار سرشناس و خوانین با نفوذ پاکستان از عقائد باطل خود دست برداشته و به ریسمان محکم الهی چنگ زدند. این نوشتار بخشی از این واقعه است .


از رسول معظم (صلیّ الله علیه وآله وسلم ) نقل است که: «هر که علی را دشنام دهد مرا دشنام داده و هر که مرا دشنام دهد، خدا را دشنام داده است».1  و نیز «هر که علی و فاطمه را آزار دهد مرا آزرده است و هر که مرا آزار دهد خداوند متعال را آزرده است»2. و اما راجع به اینکه آیا انبیا از خود ارث می گذارند یا خیر؛ خوب است به حدیث معروف پیامبر توجه کنید که: «إنا مدینه العلم و علی بابها  ومن أراد المدینه فلیأتها من بابها».  چگونه ممکن است که باب مدینه ی علم نبوی مسائل ارث را نداند؟ چگونه معقول است که وصی پیامبر ماترك پیامبر را نداند؟!

شیخ: اولاً، این حدیث از نظر علما فاقد اعتبار است. ثانیاً، موضوع وصایت پیامبر نیز منتفی است؛ زیرا بخاری و مسلم از عایشه نقل کرده اند که گفت: «در وقت احتضار پیامبر، سر مبارك ایشان بر سینه من بود تا از دنیا رفت و من شاهد بودم که وصیتی ننمود». انصاف دهید که اگر وصیتی در کار بوده است، قطعا ام المۆمنین عایشه از آن خبردار می شد.

واعظ: راجع به سند حدیث مدینه، کم لطفی می کنید. این حدیث را عدّه ی کثیری از علمای خودتان در کتاب هایشان آورده اند. اما در مورد وصایت، هیچ راهی غیر از پذیرش آن ندارید؛ زیرا اسناد مربوط به آن ما فوق تواتر است.

نواب: جناب آقا! آیا وصی غیر از خلیفه است؟

واعظ: خیر؛ وصی همان خلیفه است. همان گونه که وصی را پیامبر تعیین می کند، خلیفه را هم نبی تعیین می کند. این مسئله از نظر ما حل شده است؛ ولی اینکه از نظر شما چگونه است؛ نمی دانم! و اما در جواب جناب شیخ که به حدیث عایشه استناد کردند، حدیثی را از قول عمر یاد آور می شوم.

خداوند متعال می فرماید: هیچ مرد و زن مۆمن را در کاری که خدا و رسول حکم کنند، اراده و اختیاری نیست و هر کس نافرمانی خدا و رسول کند، همانا در گمراهی آشکاری افتاده است

عمر گفت: «رسول اکرم (صلیّ الله علیه وآله وسلم) در روزی که عقد اخوت بین اصحاب برقرار نمود، فرمود: این علی، برادر من در دنیا و آخرت و خلیفه ی من در اهل من و وصی من در امت و وارث علم من و ادا کننده ی دیون من است. بین من و علی جدایی نیست. نفع او نفع من و ضرر او ضرر من است. کسی که او را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر که او را دشمن دارد مرا دشمن داشته است». 3

امام احمد بن حنبل در مسند می نویسد: «انس بن مالک گفت: به سلمان گفتم: از پیامبر سۆال کن که وصی ایشان کیست. سلمان عرض کرد: ای رسول خدا! وصی شما کیست؟ فرمود: ای سلمان! وصی موسی که بود؟

عرض کرد: یوشع بن نون؛ فرمود: وصی من، وارث من، اداکننده ی بدهی های من و وفاکننده به وعده های من علی بن ابی طالب است». 4

گمان می کنم همین دو حدیث برای اطمینان جناب شیخ کافی باشد. و اما احادیث بسیار معتبر مبنی بر اینکه در هنگام احتضار رسول خدا، سر مبارك ایشان بر سینه ی علی امیرالمۆمنین (علیه السلام) بوده است؛ در کتب شما هم موجود است. بخاری از ام سلمه و جابر بن عبدالله انصاری نقل می کنند که در هنگام وفات رسول خدا (صلیّ الله علیه وآله وسلم) سر مبارك رسول خدا بر سینه امیرالمۆمنین (علیه السلام) بود تا روح از بدن شریفش مفارقت نمود. 5

از امیرالمۆمنین علی (علیه السلام) در نهج البلاغه نقل شده است که: «هر آینه رسول اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) قبض روح شد در حالی که سر مبارك او بر روی سینه ی من قرار داشت و روح آن حضرت از دست من خارج شد و من دستهایم را به صورتم کشیدم».6 علاوه بر این احادیث، چه دلیلی برای اثبات وصایت امیرمۆمنان بهتر از اینکه امور مربوط به وصی، اعم از غسل و کفن و دفن و پرداخت دیون توسط امیرالمۆمنین صورت گرفته است.

امام علی علیہ السلام

شیخ: اگر این اخبار صحیح است؛ پس چرا هیچ اثری از وصیت نامه ی رسول خدا در کتاب ها نیست؛ در حالی که از خلیفه ی اول و دوم وصیت نامه هایی در کتاب ها وجود دارد؟ با وجود دستور صریح قرآن کریم به نوشتن وصیت نامه، چرا رسول خدا در هنگام احتضار وصیت نکرد ؟

واعظ: جد بزرگوارم با وجود تأکیداتی که برای نوشتن وصیت می فرمود و مردن بدون وصیت را مردن جاهلی می دانست؛ به علت هتاّکی برخی از صحابه، موفق به نوشتن وصیت برای خود نشد.

شیخ: چه کسی قدرت و جرأت داشته است که رسول خدا را از نوشتن وصیت منع کند، در صورتی که قرآن اطاعت از رسول خدا (صلیّ الله علیه وآله وسلم) را بر همگان واجب نموده است؟

واعظ: عمر بن الخطاب!!

شیخ: به شما توصیه می کنم، به این اخبار مزخرف و جعلی ترتیب اثر ندهید.

واعظ: من نیز به شما سفارش می کنم، تند نروید. بخاری 7 و مسلم 8 و احمد بن حنبل 9 آورده اند که: «رسول معظمّ (صلیّ الله علیه وآله و سلم) در هنگام مرض وفات، به اطرافیان فرمود: قلم و کاغذی برایم بیاورید تا برای شما مطلبی را بنویسم که بعد از من اختلاف نکنید؛ پس عمر گفت: این مرد را که هذیان می گوید به خود واگذارید!!! کتاب خدا ما را بس است». اولین فتنه و تفرقه و فسادی بود که در میان مسلمین در حضور پیامبر عظیم الشأن اسلام واقع گردید.

شیخ: از شما انتظار نداشتم که به مقام خلیفه جسارت و اهانت کنید.

واعظ: آیا من جسارت کرده ام یا خلیفه؟! آیا مقام خلیفه بالاتر است یا مقام پیامبر؟! عمر در حضور اهل بیت و صحابه با کمال جسارت، نسبت هذیان به پیامبر (صلیّ الله علیه وآله وسلم) می دهد و سر و صدا راه می اندازد. آیا توهینی از این بالاتر در تاریخ اسلام سراغ دارید؟!

شیخ: آقای محترم! چرا نسبت به مقام منیع خلیفه توهین می کنید؟

حضرت محمد

واعظ: اولاً، چرا با شنیدن اهانت به رسول خدا متأثر نشدید ولی به محض شنیدن یک اعتراض بجا و وارد نسبت به عملکرد عمر متأثر و ناراحت می شوید؟

ثانیاً، این تنها من نیستم که به عمر اعتراض می کنم؛ بلکه علمای خودتان هم وقتی به این فراز از تاریخ می رسند صدا به ناله و تأسف بلند می کنند.

قاضی عیاض شافعی می نویسد: «گوینده ی این کلام، هیچ ایمانی به رسول خدا نداشته و از معرفت کامل به مقام و مرتبه ی پیامبر بی بهره بوده است؛ زیرا در نزد ارباب مذاهب واضح است که انبیاء عظام چه در حال صحت و سلامت و چه درحال مریضی و کسالت متصل به عالم غیب هستند و لذا در تمامی حالات، مردم بایستی از اوامر و نواهی او اطاعت کنند».

شهرستانی نیز متعرض این واقعه ی تاریخی می شود و می نویسد: «اولین اختلافی که در اسلام واقع گردید، همین عمل عمر بود». 10

شیخ: اگر این کلام از خلیفه عمر بوده است، گمان نمی کنم سوء ادب بوده باشد؛ بلکه منظور ایشان این بوده است که پیامبر نیز مانند دیگران در اثر غلبه ی درد متوجه حرف های خود نیست.

عمر در حضور اهل بیت و صحابه با کمال جسارت، نسبت هذیان به پیامبر (صلیّ الله علیه وآله وسلم) می دهد و سر و صدا راه می اندازد. آیا توهینی از این بالاتر در تاریخ اسلام سراغ دارید؟!

واعظ: اعتقاد به عصمت پیامبر جزء ضروریات دین اسلام است. اگر هنگامی که نبی اعظم در مقام هدایت و ارشاد است و می فرماید می خواهم چیزی بنویسم که گمراه نشوید؛ امکان سلب عصمت از او باشد پس برای هیچ یک از حرف های او هم نمی توان حسابی باز کرد. چگونه می توان به چنین پیغمبری معتقد بود؟! آیا تصور می کنید که خدا یک پیامبر هذیا ن گو برای هدایت خلق می فرستد؟!! چرا این گونه قضاوت می کنید؟

شیخ: بالاخره وظیفه ی ما توجیه افعال بزرگان است. چون خلیفه ی دوم مجتهد بوده است و برای حفظ دین اجتهاد کرده است، لذا هیچ اعتراضی بر او وارد نیست ولو اینکه در این اجتهادش دچار اشتباه هم شده باشد.

واعظ: هر عذری که بتراشید، عذر بدتر از گناه است. اولاً، اجتهاد در مقابل نص باطل است؛ زیرا نقض غرض است. ثانیاً، آیا حفظ دین بر عهده ی عمر بود یا بر عهده ی پیامبر؟ آیا پیامبر مصمّم به انجام کاری که برخلاف مصالح دین است می شود و پسر خطاب برای اینکه مبادا دین از بین برود، جلوی پیامبر را می گیرد؟! مالکم کیف تحکمون؟

شیخ: شاید اوضاع مملکت به گونه ای بوده است که خلیفه به دلیل وخامت اوضاع و برای جلوگیری از بروز فتنه این عمل را انجام داده است.

اهل بیت

واعظ: جواب حضرتعالی را قرآن می دهد. خداوند متعال می فرماید: «هیچ مرد و زن مۆمن را در کاری که خدا و رسول حکم کنند، اراده و اختیاری نیست و هر کس نافرمانی خدا و رسول کند، همانا در گمراهی آشکاری افتاده است». 11

شیخ: اگر به آخر کلام خلیفه دقت کنید، می یابید که نظر او خیرخواهی برای دین بوده است.

واعظ: اتفاقاً همین حرف او که گفت کتاب خدا ما را بس است، دلیل بر عدم معرفت او به احکام قرآن است. اگر او قرآن را می شناخت، می فهمید که کتاب خدا بس نیست؛ بلکه احتیاج به مبین دارد. این حرف عمر بر خلاف حدیث معروف ثقلین است که مورد اتفاق همه ی علماست. رسول معظمّ اسلام در مواقف متعدد می فرمود: «من دو چیز گرانبها در میان  شما می گذارم که هیچ گاه از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند و آن دو چیز قرآن و عترت من است. اگر به این دو متمسک شوید نجات می یابید و هرگز گمراه نخواهید شد». اگر کتاب  خدا شما را بس است پس با آیه (فاسئلوا أهل الذکر إن کنتم لا تعلمون) چه می کنید؟

سیوطی در ذیل این آیه می نویسد: منظور از اهل ذکر، عترت پاك نبی می باشد. چنانچه امیر مۆمنان (علیه السلام) نیز می فرماید: «من کتاب ناطق هستم و قرآن کتاب صامت است». جالب این است که یکی از علمای شما به نام قطب الدین شافعی به این گفته ی خلیفه لبخند می زند و می گوید: «این سخن خلیفه مثل سخن کسی است که بگوید با وجود کتاب طب، دیگر احتیاجی به طبیب نداریم». از عجایب روزگار این است که وقتی ابوبکر در مرض موت قرار گرفت و عمر را به عنوان خلیفه ی بعد از خود معرفی کرد، صدای اعتراض عمر بلند نشد و با وجود اینکه در آن مجلس حاضر بود نگفت کتاب خدا ما را بس است زیرا از نظر وی اینجا دیگر کتاب خدا بس نبود و امت احتیاج مبرمی به وصیت ابوبکر داشته است.

ابوبکر و عمر در مورد احکام دینی که خود از آن بی اطلاع بودند، دست به دامان امیرمۆمنان می شدند؛ اما در مورد احکام خلافت و وصایت و تشخیص ماترك پیامبر، نه تنها حرف امیرالمۆمنین را نمی پذیرفتند بلکه به ایشان توهین و اهانت نیز می نمودند

شیخ: از کجا معلوم که موضوع وصیت پیامبر مربوط به امر خلافت بوده است؟

واعظ: اولاً، بر فرض که موضوع وصایت، مطلبی غیر از خلافت بوده باشد، باز هم عمل عمر زشت و ناپسند بوده است. ثانیاً، بر فرض که العیاذ بالله رسول خدا هذیان می گفته است؛ چه مانعی داشت که به خاطر رعایت احترام و برای دلخوشی او در آخر عمر، اجازه می دادند هر آنچه دلش می خواست را بنویسد؟! ثالثاً، این همه اصرار و سر و صدای عمر برای نیاوردن قلم و کاغذ دلیل بر این است که پیامبر مطلبی را می خواست بنویسد که بر خلاف میل عمر بوده است. رابعا،ً با عنایت به این فرموده ی رسول خدا که این وصیت مانع گمراهی و اختلاف بعد از من می شود مشخص می گردد که موضوع وصیت، خلافت و جانشینی بوده است. بر ما و بر امت پیامبر بسیار سخت است که می شنوند برخی افراد با سر و صدا و جار و جنجال ، مانع نوشتن وصیت پیامبرشان شده اند. البته پیامبر اکرم به صورت شفاهی و زبانی وصایای خود را در خصوص امیرمۆمنان در مواقف متعدد بیان داشت؛ لیکن چه خوب بود که خلفای شما مانع از وصیت کتبی آن حضرت نمی شدند تا امت دچار سرگردانی و حیرت نشود.

از تناقض های رفتار مردم دنیا، این است که ابوبکر و عمر در مورد احکام دینی که خود از آن بی اطلاع بودند، دست به دامان امیرمۆمنان می شدند؛ اما در مورد احکام خلافت و وصایت و تشخیص ماترك پیامبر، نه تنها حرف امیرالمۆمنین را نمی پذیرفتند بلکه به ایشان توهین و اهانت نیز می نمودند.

پی نوشت ها:

1- البدایه و النهایه، ابن کثیر 5/121 حوادث سنه 10 هجری

2- سنن، ابن ماجه 1/644 ح 1998 باب 56

3- الکشف و البیان، ثعلبی 7/182

4- مسند، احمد بن حنبل 1/235 ح4

5- ادب المفرد بخاری ص 44 ح 156 باب حسن الملکه؛ و متقی در کنزالعمال 7/255 ح 18796

6- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید10/182

7- صحیح بخاری 1/120 ح 112 کتاب العلم باب 82؛ و نیز در 7/225 ح 574 کتاب المرضی و ا لطب؛ و 9/774 ح 2169 کتاب الاعتصام

8- صحیح مسلم 3/1259 ح 21- 22 کتاب الوصیه

9- مسند؛ احمد بن حنبل 1/325

10- کتاب ملل و نحل، شهرستانی، 1/29 مقدمه 4

11- سوره 23 (احزاب) آیه 36

بخش اعتقادات شیعه تبیان


منبع :

شهابی درشب ، دکتر ضیاء توحیدی ، ص 116 – 123

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.