تبیان، دستیار زندگی
کتاب «طبیعت ترسناک»، به دنیای حیوانات گریزی می‌زند، با برخی از موجودات بسیار وحشی گلاویز می‌شود، دنبال کشف عجایب زیست شناسان کنجکاو می رود و روش دوست شدن با گوریل را تعلیم می‌دهد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

طبیعت ترسناک


کتاب «طبیعت ترسناک»، به دنیای حیوانات گریزی می‌زند، با برخی از موجودات بسیار وحشی گلاویز می‌شود، دنبال کشف عجایب زیست شناسان کنجکاو می رود و روش دوست شدن با گوریل را تعلیم می‌دهد.

طبیعت ترسناک

طبیعت ترسناک/ نیک آرنولد/ ترجمه گیتا حجتی/ انتشارات پیدایش/ چاپ پنجم/ سال 1391/ 208 صفحه/ 5000 تومان

کتاب «طبیعت ترسناک» یکی از کتاب‌های خودآموز از مجموعه کتاب‌های «علوم ترسناک» است که البته خیلی هم ترسناک نیست! این کتاب را نشر پیدایش منتشر کرده است.

کتاب «طبیعت ترسناک»، به دنیای حیوانات گریزی می‌زند، با برخی از موجودات بسیار وحشی گلاویز می‌شود، دنبال کشف عجایب زیست شناسان کنجکاو می رود و روش دوست شدن با گوریل را تعلیم می‌دهد.

اطلاعات علمی گوناگون، آزمون‌های مختلف، آزمون معلم، کاریکاتورهای عجیب و جالب مطالب این کتاب را جذاب‌تر می‌کند.

این کتاب بخش‌های مختلفی دارد که به موارد گوناگون مثل «موجودات غریب»، «حیوانات کودن»، «سفرهای ترسناک»، «ترس های شبانه»، «طبیعت خشن»، «طعمه زهرآلود» و موارد دیگر اختصاص دارد.

در بخشی از این کتاب آمده است: «بعضی شکارچیان مثل شیرها و ببرها حیوانات بزرگ را می‌خورند. آنها زندگی آرامی دارند و بیشتر وقت خود را در خوابی طولانی می گذرانند.»

کتاب «طبیعت ترسناک» نوشته‌ی آقای «نیک آرنولد» است که تصوریگری آن را تونی دوسالز برعهده داشته و گیتا حجتی آن را به فارسی ترجمه کرده است.

این کتاب بخش‌های مختلفی دارد که به موارد گوناگون مثل «موجودات غریب»، «حیوانات کودن»، «سفرهای ترسناک»، «ترس های شبانه»، «طبیعت خشن»، «طعمه زهرآلود» و موارد دیگر اختصاص دارد.

خواندن بخشی از کتاب: صفحات 115 و 116

ببر باید بمیرد

هندوستان / مرز نپال / سال 1978

رئیس پارک جنگی همان‌طور که روی میز می‌کوبید، فریاد می‌کشید: «این ببر باید بمیرد! می‌خواستم خودم بهش شلیک کنم.» «آرجان سینگ» کارشناسان ببرها که سرش کم‌کم طاس می‌شد و پیشانی‌اش از ناراحتی چروک افتاده بود. گفت: «تو نمی‌فهمی!». دهان رئیس پارک، کاملاً بسته شد. او با دستمالی مرطوب، عرق صورتش را پاک کرد. هر چند پرده‌ها کشیده بود و پنکه سقفی هم با کندی کار می‌کرد، اما هوا خیلی داغ بود.

ـ خیر، آقای سینگ این شما هستید که نمی‌فهمید! بد نیست نگاهی به واقعیت بیندازید، اجازه می‌دهید؟ روز سوم آوریل مردی در جنگل ناپدید شد، این اولین قربان ببر بود. آنچه از این مرد بیچاره باقی ماند حتی یک جعبه کفش را پر نمی‌کرد. سه روز بعد مرد دیگری گم شد. من خودم ببر را دیدم که او را می‌خورد. فریاد کشیدم، اما این هیولا توجهی نکرد. می‌خواستم او را با تفنگ همان جا بزنم.»

فرآوری: رویا فهیم

بخش کتاب و کتابخوانی تبیان


منبع: ایبنا