لطف مخفی خداوند متعال
خاطراتی از شهید آیت الله سید مصطفی خمینی از زبان خانواده
آنچه در پی می آید فرازهایی است از خاطرات اعضای خانواده و نزدیکان شهید آیت الله حاج مصطفی خمینی (ره)از دوران پربرکت زندگانی ایشان.
مادر شهید آیت الله سید مصطفی خمینی، سید احمد آقا خمینی، فریده مصطفوی، معصومه حائری یزدی و سید حسین خمینی درباره فرزند ارشد حضرت امام خمینی(س) گفته اند که شهادتش به بیان امام "از الطاف خفیه الهی" و به باور بسیاری از تحلیلگران "شتاب دهنده نهضت بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران.
مگر می شود پدر گریه نکند!
او نه فقط خیلی احترام به آقا میگذاشت، خیلی هم مراقبت میکرد، در غذا و در بقیه مسایل خیلی رعایت میکرد حتی این که آقا تنها نماند.
و در کارهای آقا نظارت میکرد. وقتی کسالتی پیدا میشد، فورا دکتر میآورد و سۆال میکرد که غذا چیست. مقید بود که یا هر روز یک روز در میان بیاید و با آقا بنشیند و صحبت کند.
از سیاست خیلی حرف میزدند. اخبار و مسایل جامعه را به آقا منتقل میکرد، چرا که هم بیشتر در اجتماع بود و هم با ایرانیها در ارتباط بود.
به طور کلی این پدر و پسر با هم رفیق بودند و به هم خیلی علاقه داشتند. مرگ داداش هم آقا را خیلی ناراحت کرد. من زن بودم و داد میزدم و گریه میکردم، ولی او مرد بود و مردی که اطرافش بودند و نمیتوانست گریه کند.
در مردم میگفت من مصطفی را برای آینده اسلام میخواستم ولی در شب من میدیدم که گریه میکرد. مگر میشود پدر گریه نکند! آقا روز، خودش را نگه میداشت ولی من شب ها بیدار بودم و میدیدم که واقعا گریه میکرد. برای مصطفی به طور خاصی گریه میکرد.
همین علاقه بود که برایش چهل نفر را برای نماز وحشت گرفت. و شب هفت شام داد به طوری که هر که میخواهد بیاید بخورد.
یک روز امام داشت نماز مستحبی میخواند (قبل ازظهر). گفتم: آقا بدهید مقداری برای مصطفی نماز بخوانند چرا که شاید در بچگی نمازش را با اشکال خوانده باشد (البته نمازش را از 12 سالگی به طور مرتب میخواند). آقا گفتند: «من او را با تمام مستحبات خودم شریک کردهام» و آقا خیلی مستحبات داشت. (1)
او هم مثل سایر شهدا
یک روز گفتم «امسال برای آقا مصطفی سالگرد نگرفتید. آقا گفت: «آن هم مثل سایر شهداء» یعنی نظرش این بود که برای مصطفی به این عنوان که پسر اوست برنامهای نباشد و امتیازی نداشته باشد. (2)
در تمام سختی ها با امام بود
آنچه که من در برادرم دیدم و آن را در کمتر کسی یافتم، صراحت لهجه ایشان بود. به این معنا که حاج آقا مصطفی(ره) در مسایل اسلامی به هیچ وجه با کسی تعارف نداشت و خیلی صریح صحبت میکرد.
مثلا در طول مبارزات 16-15 ساله امام(س) از سال 1342 هجری شمسی، کسی را اگر میدید که زمانی رفیقش بوده و از راه راست منحرف شده و با دستگاه همکاری میکند یا سکوت کرده است، صریحا به او میگفتند من دیگر نمیتوانم با تو باشم، تو آن طرف جوی و ما این طرف، و این صراحت به حدی بود که گاهی بعضی از این دوستان وقتی او را صدا میزدند، هرگز جوابی نمیشنیدند.
به همین مناسبت به قول امروزیها خیلی ملاکی بود زیرا هرگز نمیخواست که در مسایل مختلف مماشات کند. از صفات بارز ایشان عشق و علاقه زیاد به پدرم بود.
من گاهی میگفتم که این محبت از صورت علاقه فرزند و پدری خارج شده است. رابطه ایشان با پدرم فوقالعاده بود و در زندگیش هم نشان داد که نسبت به امام چقدر از خود گذشتگی دارد، در تمام سختیها با امام(س) بود و هرگز در مقابل مشکلات امام(س) بیتفاوت نمیماند، خلاصه همه جا با ایشان بود. (3)
خونسرد و قاطع بود
هرگز خونسردی خود را از دست نمیداد. یادم نمیرود همان موقعی که پدرم را گرفته بودند، ایشان به منزل آمده و خیلی عادی نشسته بود، با این که میدانستم به واسطه علاقهای که به پدرم دارد تا چه حد ناراحت است ولی بسیار آرام و خونسرد بود و با حرفهایش به بقیه روحیه میداد و از این نظر ممتاز بود.
ایشان دو نوع فعالیت داشت: اولاً فعالیت مخفیانه که به صورت پول دادن، اعلامیه منتشر ساختن، سخنرانیها و... بود و ثانیاً کارهای علنی ایشان در حفظ بیت حضرت امام (س) در زمان زندان و تبعید امام (س)، البته خود ایشان هم به ترکیه تبعید شدند، که در هر بعد خوب عمل میکردند.
دوستان و برادران ایشان در این زمینه از او کاملاً راضی هستند. از دیگر خصایل بارز ایشان قاطعیت در برخورد با مسایل بود. (4)
بگویید احمد بیاید!
صبح زود حدود ساعت 5 صبح با تکان هایی که به پایم داده میشد، چشم هایم را باز کرده و امام را دیدم که میگویند: «بلند شو و برو خانه مصطفی، گفتهاند بروی آنجا، فکر میکنم معصومه خانم (همسر حاج آقا مصطفی) ناراحت است» چون ایشان مریض بوده و شب قبل هم دکتر رفته بودند. من با عجله به آنجا رفتم. دیدم یک تاکسی مقابل خانه ایشان (مرحوم حاج آقا مصطفی) است.
وقتی به داخل منزل رفتم، آقای دعایی و یک برادر افغانی که در آنجا درس میخواند و آقای دیگری را دیدم، وقتی به قسمت بالای منزل رفتم، دیدم زیر بغل و پاهای برادرم را گرفتهاند و از پله پایین میآورند. دستم را بر پیشانی ایشان گذاشتم و گرمایی احساس کردم.
او را در تاکسی گذاشتیم، ولی انگار کسی در همان لحظه به من گفت که او مرده است.
بعد از معاینه دکتر در بیمارستان و خبر فوت ایشان، من به خانه برگشتم و نمیدانستم که به امام(س) چه بگویم ولی میبایست طوری قضیه را به امام میگفتم.
به قسمت بیرونی بیت امام(س) جایی که مراجعه کنندگان عمومی میآمدند رفتم و دو نفر را خدمت ایشان فرستادم که بگویند حال حاج آقا مصطفی(ره) بد شده است و ایشان را به بیمارستان بردهاند.
بعد از چند لحظه، امام گفتند: «بگویید احمد بیاید» من خدمت ایشان رفتم و گفتند: «من میخواهم به بیمارستان بروم و مصطفی را ببینم.»
با ناراحتی زیاد بیرون آمدم و به آقای رضوانی گفتم که ایشان چنین مطلبی گفتهاند، خوبست به ایشان بگوییم، دکتر ملاقات با حاج آقا مصطفی را ممنوع کرده است که حتی المقدور امام دیر از جریان مطلع شوند. قرار شد، این طور مطلب را بگویند در حالی که آنها هم از طرح این قضیه وحشت داشتند.
در طبقه بالا از پنجرهای که در طبقه بالا بود امام مرا دید، صدا زد و گفت «احمد» من به خدمت ایشان رفتم. گفتند: «مصطفی فوت کرده»؟ من هم بسیار ناراحت شدم و در حال گریه چیزی نگفتم.
ایشان همانطور که نشسته بود و دست هایشان روی زانو قرار داشت، چند بار انگشتانشان را تکان دادند و سه بار گفتند «انا لله و انا الیه راجعون» تنها عکس العملشان همین بود، هیچ واکنش دیگری نشان ندادند و بلافاصله آمدن افراد برای تسلیت امام شروع شد. (5)
پی نوشتها:
1. خاطرات مادر شهید آیت الله سید مصطفی خمینی، کتاب یادها و یادمانها، موسسه تنظیم و نشر آثار امام، جلد اول، ص37
2. همان، ص37
3. خاطرات مرحوم سید احمد آقا خمینی، کتاب یادها و یادمانها، موسسه تنظیم و نشر آثار امام، جلد اول، ص49
4. خاطرات مرحوم سید احمد آقا خمینی، کتاب یادها و یادمانها، موسسه تنظیم و نشر آثار امام، جلد اول، ص50
5. همان، ص52
تهیه و تنظیم : عبداله فربود ، گروه حوزه علمیه تبیان