جوان بودن تو، خدا را سوزاند
به زمین خوردی و آهت دل ما را سوزاند جگرت سوخت و این؛ قلب رضا را سوزاند پشت این حجره در بسته چه گفتی تو مگر که صدای تو مناجات و دعا را سوزاند عمر کوتاه تو پایان غم انگیزی داشت جگر تو جگر ثانیه ها را سوزاند بی حیا لحظه سختی که به تو آب نداد با چنین کار دل أرض و سماء را سوزاند بس که در فکر رخ حضرت زهرا بودی داغ آن صورت مجروح شما را سوزاند گرچه مثل پدرت سوختی از زهر ولی مجتبائی شدنت آل عبا را سوزاند شیشه عمر تو را هلهله ها سنگ زدند این جوان بودن تو بود خدا را سوزاند طشت ها تا که به هم خورد خودت میدیدی خیزران روی لب خشک، حیا را سوزاند تا کبوتر به تو و صورت تو سایه فکند ماجرایی دل خون شهدا را سوزاند بعد غارت شدن جسم غریبی دشمن خیمه های حرم کرب و بلا را سوزاند بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
مهدی نظری