تبیان، دستیار زندگی
شهید جانباز محمود امین پور به سال 1343 به دنیا آمد. ایشان از جمله رزمندگانی بود که در عملیات کربلای چهار و کربلای پنج شرکت داشت و در چهارده تیرماه 1367 در پاتک عراقی‌ها در منطقه چنگوله و مهران به اسارت عراقی ها در آمد. وی که از جانبازان سرافراز جنگ بود س
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

صحنه‌ای که پایم را به زمین چسباند


"شهید جانباز محمود امین پور" به سال 1343 به دنیا آمد. ایشان از جمله رزمندگانی بود که در عملیات کربلای چهار و کربلای پنج شرکت داشت و در چهارده تیرماه 1367 در پاتک عراقی‌ها در منطقه چنگوله و مهران به اسارت عراقی ها در آمد. وی که از جانبازان سرافراز جنگ بود سال 1386 به تاریخ 20/8/86، در کنار همرزمان شهیدش ارام گرفت. پیكر پاك این جانباز با حضور گسترده مردم اردبیل تشییع و در گلزار شهدای محله میراشرف به خاك سپرده شد.

صحنه‌ای که پایم را به زمین چسباند

آنچه می خوانید بخشی است از خاطرات آقای امین پوراست

محمود امین پور می نویسد: «سکینه به دنیا آمد. دنیای کوچک‌مان رنگ تازه‌ای به خود گرفت. سرمان بیشتر گرم شد. عراق همچنان بر طبل جنگ می‌کوبید و من باید به خدمت سربازی می‌رفتم. گونه‌های سکینه را بوسیدم و آن‌ها را به پدر و مادرم سپردم. به آموزشگاه شهربانی تبریز رفتم. بعد از دوره آموزشی مرا به اتفاق چند نفر دیگر به مرکز شهربانی خرم‌آباد فرستادند.

چهارده ماه تمام کارمان گشت‌زنی در خیابان‌ها بود. در هر قدمی که برمی‌داشتیم خطری کمین کرده بود. جنگ از یک طرف و منافقین از طرف دیگر. درخواست دادم به بروجرد منتقلم کنند. مدتی نگذشته بود که یک بخش‌نامه آمد که هر کس خواست می‌تواند به مناطق جنگی اعزام شود. با نجات زینالی هم دوره بودم.

داوطلب شدیم به خط مقدم برویم. با 500 نفر در تهران به آموزشگاه کل شهربانی رفتیم. از آنجا ما را به ارومیه منتقل کردند. شب در ارومیه ماندیم. روز بعد ما را به پادگان قوشچی، در کنار دریاچه ارومیه فرستادند. ده روز آموزش دیدیم و بعد از آن مرا به اتفاق 75 نفر از بچه‌ها به بانه فرستادند.

ساختمان مال دخانیات بود. ولی شده بود تدارکات سپاه. بانه هنوز پاکسازی نشده بود و گهگاه دمکرات و کومله مشکل درست می‌کردند. عین موش کور روزها مخفی می‌شدند و شب از سوراخ‌شان بیرون می‌آمدند. با ده تا از بچه‌ها حفاظت تدارکات را به عهده داشتیم. روزها بیکار بودیم. ولی شب‌ها سه، چهار ساعت در برجک‌ها و نقاط حساس نگهبانی می‌دادیم. باید حواس‌مان را جمع می‌کردیم. بعضی روزها سر راه بچه‌ها کمین می‌زدند و درگیری می‌شد.

هواپیماهای عراقی آمدند و پادگان ارتش را که در بانه بود بمباران کردند. اسلحه‌ها را برداشتیم. خودمان را پوشاندیم و رفتیم تا در سطح شهر گشت بزنیم. ساعت هفت صبح زمستان 1363، برف همه جا را پوشانده بود. اتوبوسی داشت مسافران را سوار می‌کرد تا به تهران برود. رئیس شهربانی را می‌شناختم. دو، سه باری به ساختمان تدارکات آمده بود. او هم داشت خانواده‌اش را راهی می‌کرد.

اتوبوس راه افتاد و هنوز نیم ساعت نگذشته بود که سه، چهار تا از هواپیماهای عراقی آمدند و شهر را به گلوله بستند. خودمان را به پشت دیواری رساندیم و پناه گرفتیم. رئیس شهربانی وسط خیابان بود. یک دفعه ترکش یکی از موشک‌ها سرش را برد. با وحشت تمام آن صحنه را نگاه کردم. خشکم زده بود. داغ شده بودم. پاهایم به زمین چسبیده بود. آمدن و رفتن هواپیماها بیشتر از سه، چهار دقیقه نشد. ولی شهر را به هم ریختند.

هواپیماهای عراقی آمدند و پادگان ارتش را که در بانه بود بمباران کردند. اسلحه‌ها را برداشتیم. خودمان را پوشاندیم و رفتیم تا در سطح شهر گشت بزنیم. ساعت هفت صبح زمستان 1363، برف همه جا را پوشانده بود. اتوبوسی داشت مسافران را سوار می‌کرد تا به تهران برود. رئیس شهربانی را می‌شناختم. دو، سه باری به ساختمان تدارکات آمده بود. او هم داشت خانواده‌اش را راهی می‌کرد.

چند موشک خورده بود به خانه‌ها. مردم ریختند بیرون تا کمک کنند. صدای ممتد آمبولانس‌ها شهر را پر کرد. یک لودر آمد و آوار را جابه‌جا کرد. رفتیم جلو تا به مردم کمک کنیم. لودر آوار خانه‌ای را زیر و رو کرد. خانه زن و شوهری بود که یک بچه داشتند. جنازه زن و مرد غرق در خون از زیر آوار بیرون آمد. همه به دنبال بچه می‌گشتند. بچه‌ای که اگر گلوله‌ها و موشک‌ها اجازه می‌دادند می‌توانست بزرگ شود و زندگی کند. یک دفعه جوانی دوید جلو لودر و بچه شش ماهه‌ای را از بین آوار برداشت. بچه طوری‌اش نشده بود و گریه می‌کرد. آیا او برای پدر و مادر شهیدش گریه می‌کرد؟»

کتاب "آواز‌های نخوانده" خاطرات دفاع مقدس و اسارت محمود امین‌پور

کتاب "آواز‌های نخوانده" خاطرات دفاع مقدس و اسارت محمود امین‌پور، با تدوین ساسان ناطق، توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است.

کتاب "آوازهای نخوانده" از مجموعه کتاب‌های خاطرات آزادگان دفتر ادبیات و هنر مقاومت، در هشت فصل تدوین شده است.

امین‌پور در این کتاب خاطرات خود را از دوران جوانی، انقلاب، حضور در جبهه‌های جنگ و اسارت بازگو کرده است. وی قبل از چاپ کتاب به دلیل عوارض شیمیایی جنگ به شهادت رسید.

فرآوری عاطفه مژده

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع: جام جم، پلاک شهید،‌ وبلاگ دوکوهه،‌ سایت قطره