فیلمی که نه هنری است نه تجاری!
"بغض" داستان یک پسر و دختر جوان ایرانی است که در ترکیه با هم آشنا می شوند و کم کم یا بلافاصله؟! تصمیم می گیرند که با ویزا و پاسپورت هائی جعلی از ترکیه خارج شده و در هلند با هم ازدواج کنند.
این دو شخصیت برای تهیه خرج سفرشان سراغ سرقت از فامیل و خانواده خود می روند، دختر طلاهای مادرش را ربوده و پسر که قرار است از مغازه عمومی فرش فروشش سرقت مسلحانه کند که در جریان این سرقت پسر به عمویش شلیک و کار او را تمام می کند گاو صندوق مغازه که خالی شده حاوی چند ورق بی مصرف و شش عدد شمش طلاست.
در کشمکش فروش مسروقات، دخترک که شمش ها در کوله پشتی اوست، سمت دستشویی می رود دیگر باز نمی گردد تلفن همراهش خاموش است و پسر تا پایان فیلم در پی او می گردد...
در اواخر فیلم نشان داده می شود که یک کیف قاپ کوله دختر را دزدیده بود و دخترک دنبال دزد تا محله او می رود که کیف را پس بگیرد و همانجا گیر می افتد.
در این فیلم غیر از حامد و ژاله (پسر و دختر قهرمان) و عموی حامد چهره ی هیچ یک از بازیگران دیده نمی شود، البته نشان دادن آن ها و گرفتن بازی های مناسب از ایشان اولین کار کارگردان را برای او خیلی سخت تر می کرد، اما با مخفی شدن پشت عنوان مینی مالیمر روی خیلی از این ضعف ها سرپوش گذاشته شده همین را باید در مورد اکسپری منتال تدوین هم گفت که معلوم است فقط می تواند ضعف کارگردانی باشد که در دوپاژ کردن به طریقه ی معقول و دوان، ابتکاری به خرج نداده، پس باید زیر میزبازی بزند و با قاعده شکنی های بی مورد باعث سردرد و تشنج مخاطب شود اما تصویربرداری کار قابل توجه است البته شاید در حد کار دیگر همین تصویربردار یعنی "بدرود بغداد" نباشد که هم دانائی کارگردان و هم رابطه دوستانه اش با تصویربردار باعث بالاتر رفتن کیفیت تصاویر شده بود، اما از طرفی "بغض" از کار دیگر همین تصویربردار یعنی سریال در حال پخش " کلاه پهلوی" بهتر است.
و اما درباره قصه...
ریشه ذاتی فیلم یعنی داستان آن، مثل خیلی فیلم های دیگر ایرانی در این دوره از درد نبود منطق داستانی می نالد.
وقتی حامد در جستجوی ژاله است ابتدا، برای رفتن به جائی سوار یک موتور سیکلت می شود که در کناری پارک شده و روشن است سپس، بعد از برخورد با مال خر و مجروح شدن، یک اتومبیل در خیابان برایش نگه می دارد و او را سوار می کند و پس از طی مسیری وقتی راننده بطور مجدد توقف می کند تا از صندوق عقب چیزی بردارد، حامد پشت رل می نشیند و این ماشین را هم به سرقت می برد تا به مکان بعدی داستان برود، انگار همه چیز برای او توسط نویسنده یا کارگردان چیده شده.
"بغض" داستان یک پسر و دختر جوان ایرانی است که در ترکیه با هم آشنا می شوند و کم کم یا بلافاصله؟! تصمیم می گیرند که با ویزا و پاسپورت هائی جعلی از ترکیه خارج شده و در هلند با هم ازدواج کنند.
در ادامه هم وقتی هوس می کند دوباره سراغ استعمال مواد مخدر برود، فروشنده به او می گوید که باید حتما پول داشته باشد و او فورا سراغ یک اتومبیل که با راننده ای زن در کنار پیاده رو پارک شده می رود و با تهدید چاقو از او پول می گیرد یعنی چون فیلمساز می خواسته حامد در اینجای قصه مخدر مصرف کند، اینقدر تهیه پول را برای او آسان کرده از این دست بی منطقی ها در کار فراوان است و در بعضی لحظات، اندازه آن ها ناراحت کننده می شود: سیمگل کیست؟ منظورم همان زنی است که مثل بقیه فقط صدای او را می شنویم و ژاله پیش او رفته تا طلاهای مادرش را بفروشد اسمش که ترکی است اما چرا فارسی بلد است؟ اصلا خود حامد بالاخره ترکی بلد است یا نیست؟ چرا بسیاری از دیالوگ های سخت ترکی را می فهمد و بعضی چیز های ساده را نه!
مثلا اسم یک محله را حتی نمی تواند تلفظ کند.
اگر از این جزئیات بگذریم، فیلم در کل هم مطلب خاصی نمی گوید با محتوای کلی فیلم نه می توان موافق بود و نه مخالف، چرا که در آن بطور اساسی چیزی به اسم محتوا وجود ندارد، گرچه ژست داشتن آن را می گیرد.
داستان فیلم حاوی یک تلخی آزار دهنده است که هیچ پیامی ندارد بلکه صرفا توانسته بر خلاف فیلم های تجاری، دارای پایان خوش نباشد اما این کافی نیست تا بتوانیم به آن لقب هنری هم بدهیم.
در پایان باید مضمون جملات ابتدائی این سیاهه را برای تاکید بیشتر دوباره تکرار کرد: فیلم ژست اجتماعی بودن می گیرد در حالی که شخصیت ها حتی طبقه اجتماعی ندارند از آن ها هیچ نمی دانیم و حتی نمی توان گفت شخصیت پردازی ضعیف است چون بطور کل شخصیت پردازی وجود ندارد و در انتهای کار، با این پایان بندی قصه، مخاطب آزار فراوانی می بیند.
بدون اینکه دغدغه هیچ طبقه یا گروه خاصی بیان شده باشد، بلکه صرفا قرار بوده روال فیلم بر خلاف عرف فیلم های تجاری باشد.
بخش سینما و تلویزیون تبیان
منبع:باشگاه خبرنگاران / میلاد جلیل زاده