مبانى فكرى انقلاب اسلامى
كتاب: درآمدى بر مبانى فكرى انقلاب اسلامى، ص 91نویسنده: محمد شفیعىفر
نظم سیاسى بدون داشتن پشتوانه نظرى دوام ندارد (1)و هر انقلابى به دلیل آنكه در پى تخریب نظام سیاسى مستقر و ایجاد یك نظام سیاسى دیگر است، ناچار براى نظام مطلوب آینده خود باید یك پشتوانه فكرى و نظرى داشته باشد، وگرنه مهندسى اجتماعى بعد از انقلاب، موفق نخواهد بود و نظام از هم خواهد پاشید.به عبارتى، هیچ انقلابى صورت نمىگیرد، مگر اینكه مقدمات تغییر فكر فراهم شده باشد.
داورى اردكانى با اشاره به همین نكته، پیدایش علم كلام جدید توسط شهید مطهرى را یكى از نشانهها و مقدمات انقلاب اسلامى ایران مىداند (2) حمله و هتاكى رژیم شاه به اسلام و دستاویز قراردادن ایرانیت، ملیت و ناسیونالیسم از سوى رژیم، از جمله محركهاى شهید مطهرى در دفاع از اسلام بود و همین دفاع، مستلزم طرح جدیدى از عقاید اسلامى بود كه مبناى فكرى انقلاب اسلامى قرار گرفت.البته برخى منكر چنین مبانى فكرى و نظرى براى انقلاب اسلامى هستند و در این زمینه صرفا به رساله «ولایت فقیه یا حكومت اسلامى» امام اشاره مىكنند كه تنها یك بحث فقهى و شامل كلیات حكومتبود و وارد جزئیات نشده بود. (3)
به نظر اینها، نیروها و سایر جریانهاى فكرى ایران نیز هیچ كدام درباره مبانى فكرى و فلسفى انقلاب و طرح حكومت آینده، كارى نكرده بودند.
اگر این نظر درستباشد، ناگزیر باید به این گریزگاه پناه ببریم كه نظام جمهورى اسلامى، صرفا نتیجه یك روند سعى و خطا بوده و انقلابیون، پس از پیروزى انقلاب، براى عمل سیاسى گذشته خود كم كم مبادى فكرى و نظرى تدوین كردهاند كه در این صورت اینها دیگر مبادى فكرى و نظرى نخواهند بود، بلكه صرفا ایدئولوژىهایى است كه عمل اجتماعى یك ملت را توجیه مىكند و سرانجام روزى مشت طراحان آن باز مىشود و همه چیز را از هم مىپاشد.
ما در این پژوهش قصد داریم صحت و سقم این ادعا را بسنجیم و بر همین اساس، اندیشه انقلاب اسلامى را طرح كردهایم تا با توجه به اصول تفكرات و نظرات جریانهاى فكرى عمده ایران در سالهاى 57- 1332، ببینیم اولا چنین مبادى فكرى و نظرى براى انقلاب اسلامى هستیا نه؟ و ثانیا كدام جریان فكرى روى این مبادى و مقدمات كار كرده است؟ ما واقعیت (Fact) مسلمى به نام انقلاب اسلامى را در پیشرو داریم و ناچار باید تكلیف خودمان را نسبتبه آن روشن كنیم و ببینیم آیا انقلابى به عظمت انقلاب اسلامى و با نظامى كاملا بىسابقه و نوین كه تداوم هم دارد، مىتواند بدون مبانى فكرى و نظرى از پیش اندیشیده شده باشد؟ !
فرضیه ما این است كه انقلاب اسلامى چنین مبانى فكرى دارد و مبتنى بر تامل نظرى و فلسفى در حوزه اندیشه و تفكر است و نفس همین تامل نظرى و فراگرد عقلى، تحولى بىسابقه در تاریخ اندیشه سیاسى شیعه است كه مكتب فكرى نوینى را به وجود آورد و مبناى انقلاب اسلامى شد.
به نظر ما وجه تمایز اصلى انقلاب اسلامى از سایر جنبشهاى سیاسى معاصر ایران، در همین نكته نهفته است و بر همین اساس، ما اندیشه انقلاب اسلامى را به تحولات فكرى پیوند زدهایم كه یكى از این تحولات اساسى، روى آوردن به مطلق اندیشه و تفكر و تهیه مقدمات فكرى انقلاب است.اگر متفكران ایرانى عصر مشروطه نیز با چنین تامل نظرى و فكرى به استقبال انقلاب مشروطه مىرفتند، انقلاب مشروطه به آن بن بست نظرى و عملى كشانده نمىشد و احتمالا در نخستین سالهاى قرن بیستم و همزمان با انقلابهاى بورژوا دمكراتیك اروپا، در ایران نیز انقلاب اسلامى به وقوع مىپیوست.
انقلاب مشروطه، گرچه پل ارتباطى ما با عصر جدید بود،(4)ولى مبتنى بر تفكر و اندیشه قبلى و مستقل «خودى» نبود و به همین دلیل هم دیر نپایید.روشنفكران عصر مشروطه بر اساس یك نظریه و منطق درون اندیشه و به طور طبیعى به این نتیجه نرسیده بودند كه باید انقلاب كنند، بلكه تفكر حاكم بر انقلاب مشروطه، تفكرى قرضى و وارداتى بود و روشنفكران ما با عملگرایى و تقلید از اعمال و شعارهاى انقلابى، چند صباحى به تهییج و تحریك احساسات تودهها پرداختند و چون این احساسات مبتنى بر اندیشه و تفكر و بینش نبود، زود فروكش كرد و مردم خیلى راحت پذیراى استبداد صغیر شدند.
گذشته از این، عمل تودهها و بسیج انقلابى آنها به طور عمده به تبعیت از علما و مجتهدان و مراجع تقلید بود و مردم حتى به تبعیت از علما و به عنوان یك وظیفه و تكلیف شرعى وارد صحنه شدند و برداشت و بینشى عمیق نسبتبه مشروطه نداشتند.آنها بر اساس مفهوم عدالتخواهى اسلامى، صرفا به دنبال تاسیس عدالتخانه بودند.
بدین لحاظ، برخى معتقدند كه تحولات سیاسى - اجتماعى دوره مشروطه، نه بر شالوده استوار اندیشه سیاسى، بلكه با تكیه بر نوعى «روشنگرى روزنامهنگارانه» انجام شد (5)و هیچ اندیشمند سیاسى در این دوره به وجود نیامد، زیرا آنهایى كه خیلى پر و پا قرص پاى علم مشروطه سینه مىزدند، با اعراض كامل از اندیشه قدیم و سنتى، از ایدئولوژىهایى حتى در حد نازل روزنامهنگارى كه به تبع تقلید از غرب، یگانه افق آنها بود، تقلید كردند و این در حالى بود كه این ایدئولوژیها، فرآورده فرعى تاریخ و تمدن جدید غربى بودند و نه اندیشه و تفكر فلسفى. (6)
ه - .مدل آرمانى اندیشه انقلاب اسلامى
همانگونه كه گفته شد، هر انقلابى مسبوق به نظامى از اندیشه و تفكر است كه مبناى نظرى و مكتب فكرى آن را تشكیل مىدهد. به عبارت دیگر، اندیشهها و تفكرات، همواره بخشى از وضعیت پیش از انقلاب هستند و بدون آنها، انقلاب وجود نخواهد داشت. (7)
البته این بدان معنى نیست كه اندیشهها موجد انقلابند و یا ممانعت از اندیشه بهترین راه جلوگیرى از انقلاب است، بلكه تنها بدین معنى است كه اندیشهها در تحلیل عوامل رفتار جمعى، جزئى از متغیرها را تشكیل مىدهند.بر همین اساس، ما مىخواهیم اندیشهها و تفكراتى را كه سالهاى پیش از انقلاب اسلامى به وجود آمدند و زمینه ذهنى جامعه را براى انقلاب آماده كردند، جستجو كنیم و ببینیم آیا طراحى براى جامعه پس از انقلاب و مهندسى اجتماعى وجود داشتیا نه؟
ما انقلاب اسلامى را به عنوان یك واقعیت پذیرفتهایم و كارى به علل و فرآیند و نتایج آن نداریم، صرفا مىخواهیم اندیشهها و تفكراتى را كه پشتوانه نظرى و فكرى انقلاب اسلامى و نظام جمهورى اسلامى بودند، پیدا كنیم و آن را «اندیشه انقلاب اسلامى» نام دادهایم كه به صورت یك منظومه فكرى است.در این مبحث مدل آرمانى (Ideal Type) این اندیشه و شاخصهاى آن را مشخص مىكنیم تا اصول تفكرات و اندیشههاى جریانهاى مختلف فكرى ایران را بر اساس این مدل بسنجیم و ببینیم اصول تفكر كدام یك از آنها با این مدل آرمانى تطبیق مىكند.تفكر هر جریان فكرى كه با این مدل تطابق داشته باشد، تبعا اندیشه و اصول تفكراتش، مبناى فكرى انقلاب اسلامى خواهد بود.
با توجه به بحث نظرى كه در مورد مبانى فكرى و نظرى انقلاب داشتیم، اندیشه انقلاب اسلامى را مىتوانیم یك منظومه فكرى یا نظامى از اندیشه بدانیم كه توسط اندیشمندان و متفكران جامعه عرضه شده و نظریهاى منسجم ارائه داده است تا مورد تبعیت مردم و پیروان انقلاب قرار گیرد.این منظومه فكرى باید ضمن تامل نظرى و تفكر عقلى در مشكل جامعه، صورت مساله را در عالم ذهن و اندیشه (تفكر فلسفى) طرح كند و راه حل ارائه دهد و در سطح جامعه نیز یك مكتب فكرى مشخص فرا راه مردم قرار دهد كه حاوى طرد و نفى اساس نظام سلطنتى و ارزشهاى آن، ایراد خدشه در مبانى اندیشهها و ایدئولوژىهاى رقیب، و نیز ترسیم شمایى هر چند كلى از حكومت اسلامى آینده باشد. این مكتب كه همان مبناى فكرى انقلاب اسلامى است، باید طى یك ایدئولوژى و راه كار مشخص، برنامهاى عملى براى تخریب و تغییر نظام موجود ارائه دهد و در بعد سازندگى نیز چارچوبى مطلوب براى تعویض پایههاى ارزشى جامعه آینده و شیوه عملى رسیدن به آن را نشان دهد.
پىنوشتها:
1. فرهنگ رجایى، پیشین، ص 72.
2. داورى اردكانى، دفاع از فلسفه، ص 114.
3. بازرگان، پیشین، صص 86- 85.
4. جواد طباطبایى، درآمدى فلسفى بر تاریخ اندیشه سیاسى در ایران، ص 34.
5. همان، ص 143.
6. همان، صص 112- 111 و 34- 33.
7. ر.ك به: كرین برینتون، كالبد شكافى چهار انقلاب، ترجمه محسن ثلاثى، صص 59- 58.