الطاف خفیه یک شهادت-1
آنچه در پی می آید فرازهایی است از خاطرات اعضای خانواده و نزدیکان شهید آیت الله حاج مصطفی خمینی (ره)از دوران پربرکت زندگانی ایشان.
مادر شهید آیت الله سید مصطفی خمینی، سید احمد آقا خمینی، فریده مصطفوی، معصومه حائری یزدی و سید حسین خمینی درباره فرزند ارشد حضرت امام خمینی گفته اند که شهادتش به بیان امام "از الطاف خفیه الهی" و به باور بسیاری از تحلیلگران "شتاب دهنده نهضت بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران.
خانم فریده مصطفوی
برادرم با کفایت و با درایت بود هوش فوق العاده ایشان موجب شد که در تحصیلات پیشرفت قابل توجهی داشته باشد. قریب هفت هزار صفحه دست نوشته در عراق از خود به یادگار گذاشت.
مقدار زیادی از پیش نویس های کتاب هایش را هم به همراه تمامی کتاب های حضرت امام)س) و حتی کاغذ پارهها در ایران، ساواک مصادره کرد.
البته پس از پیروزی انقلاب، تعدادی از کتاب های امام به ایشان بازگردانده شد، اما از بعضی کتاب های ایشان هرگز خبری نشد. پس از تبعید حضرت امام به ترکیه، ایشان هم به آنجا تبعید شد. یک سال همنشینی مستمر در روحیه پرتحرک و شاد ایشان اثر گذاشت و از او مردی پخته، آرام، بافراست، دوراندیش و عاشق پدر ساخت.
در آنجا، امام مشغول نوشتن کتاب تحریر الوسیله بودند، ایشان هم بر برخی از کتاب ها حاشیه میزد. پس از یک سال که دولت ایران به ترکیه پیشنهاد میکند قرارداد مربوط به نگهداری امام را در تبعید تمدید نماید، دولت ترکیه نمیپذیرد و مسۆولان آن میگویند: «اگر ما قبلا موقعیت امام را متوجه شده بودیم، از ابتدا این کار را نمیکردیم»؛
زیرا از اطراف و اکناف جهان، بخصوص کشورهای اسلامی، به ترکیه تلگراف میزدند و خواستار سلامتی ایشان بودند و رییس جمهور ترکیه فهمیده بود که ایشان از محبوبیت فوقالعادهای در بین مردم برخوردار است. لذا، مجبور میشوند ایشان را از ترکیه به جای دیگری منتقل کنند.
اما نمیتوانستند اجازه دهند که به ایران تشریف بیاورند، چون طرفداران امام فعالتر از گذشته، مشغول زمینهسازی یک قیام بزرگ بودند.
ایشان را سوار هواپیما میکنند و داخل هواپیما گذرنامههایشان را به آنها تحویل میدهند؛ وقتی هواپیما به زمین مینشیند، به آنها میگویند: شما در فرودگاه بغداد هستید. پس از پیاده شدن، هیچ کس را پشت سر خود نمیبیند، هر کس به دنبال کار خود میرود و آنها در تنهایی مجبور میشوند فکری برای خود بکنند.
حتی پول عراقی هم با خود نداشتهاند. در فرودگاه پول های خود را تبدیل میکنند و به کاظمین میروند. در آنجا، حاج آقا مصطفی(ره) در مسافرخانهای تمیز، اتاقی میگیرد، ساک هایشان را در آنجا میگذارند، امام به حرم مشرف میشوند و حاج آقا مصطفی(ره) هم به تلفنخانه میرود.
از آنجا به یکی از دوستانش در نجف، به نام شیخ نصرالله خلخالی، که اهل رشت بوده، تلفن میزند و جریان را تعریف میکند. ایشان هم میگوید: تا دو روز دیگر، ما منزلی مناسب ایشان با مقداری اثاثیه اولیه تهیه میکنیم تا ایشان به منزل خود وارد شوند.» اینکار آنها به این دلیل بود که میدانستند امام نمیخواهند به منزل کسی وارد شوند.
بعد تلفنی هم به کربلا میزند و جریان را برای یکی دیگر از دوستان خود تعریف میکند. قرار میشود که حضرت امام برای زیارت به کربلا مشرف شوند و طی مراسم استقبالی که برای ایشان تدارک دیده میشود، به نجف مشرف شوند.
این برنامهریزی و سرعت عمل ایشان حاکی از کفایت و درایت او و توجه به جوانب کارهاست و اعتمادی که حضرت امام به ایشان داشتند، امام هم این برنامه را میپذیرند؛ پس از یکی،دو روز به کربلا مشرف میشوند و در میان استقبال ایرانیان مقیم آنجا، عراقی های ارادتمند به ایشان و علماء به حرم حضرت سید الشهداء(ع) و حرم قمر بنی هاشم(ع) میروند و پس از استراحتی کوتاه،{یک هفته} به سوی نجفت حرکت میکنند. در آنجا، با استقبال بینظیر علما و دوستداران، به منزل وارد میشوند.
برای ایشان دو منزل کوچک (یکی نود متری برای اندرونی و دیگری هفتاد متری برای بیرونی) که به هم راه داشته باشند، در نظر گرفته شده بود.
حاج آقا مصطفی(ره) نیز در نجف مستقر میشوند و از آنجا به ایران تلفن میزنند که «حضرت امام آزاد شدند و در عراق تشریف دارند.» خانوادة حضرت امام هم ظرف یکی دو ماه همگی به عراق عزیمت میکنند.
تنها کسی را که دولت ایران از خروجش ممانعت کرده بود، مرحوم حاج احمد آقا بود که میگفتند مشمول است و باید به سربازی برود.
شاگرد ممتاز
برای ایشان، امام هم رهبر و مرجع و هم پدر بودند، روابطشان با امام خیلی صمیمی بود، برای امام احترام بسیار قایل بودند و امام هم متقابلا چنین حالتی داشتند و ما میدیدیم که وقتی ایشان وارد میشوند، حالت چهره امام عوض میشد، و این خود ناشی از علاقهای بود که امام به ایشان داشتند و یکی از دلایلش این بود که به {حدود}مدت 15 سال در یک شهر غریب، با یکدیگر مأنوس شده بودند، برای مادرمان هم احترام بسیاری قایل بودند.
با این که خودشان شخصیتی بودند، در حوزه درس داشتند، ولی موقع ورود به منزل خم میشدند و دست مادرمان را میبوسیدند و مینشستند؛ یعنی اگر مادر مینشست، ایشان بلند میشدند و تواضع میکردند.
مرحوم حاج آقا مصطفی(ره) زندگی و عمر خویش را فدای اسلام و راه و هدف پدرش کرد. همان طور که گفتم آن چه مسلم است شهادت ایشان در پیش برد انقلاب اسلامی بسیار مۆثر بود.
ایشان از نظر فقهی، در سطح عالی بود؛ خود مجلس درس داشت، ولی در عین حال، در درس حضرت امام شرکت میکرد و یکی از شاگردان ممتاز ایشان محسوب میشد.
میگویند: ایشان تنها شاگردی بود که در درس ها، نسبت به حضرت امام اشکال میکرد.
دشمن فکر میکرد میتواند با ضربه زدن به امام ایشان را از صحنه مبارزه خارج کند. برای آنها بهترین ضربه به امام این بود که بهترین اولادش را بگیرند؛ فرزندی که برای ایشان، هم اولاد بود، هم دوست و یار و یاور.
و در تمام اوقات زندگی، در تمام مبارزات پشت سر امام بود، حتی پس از تبعید امام به ترکیه که میخواستند او را مجبور به سکوت کنند، مقاومت کرد و گفت راه امام را دنبال میکنم، لذا ایشان هم به ترکیه تبعید شدند.
یک سال در ترکیه بودند سپس با امام به نجف رفتند و 13 سال از بهترین دوران عمر خود در آنجا سپری کردند. خدا میداند ائمه ما در این آب و خاک چه زجری کشیدند. ایشان 35-34 ساله بودند که به عراق رفتند و 48 ساله بودند که شهید شدند.
منبع: خاطرات خانم فریده مصطفوی، کتاب یادها و یادمانها، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، جلد2، ص383
تهیه و تنظیم: عبداله فربود، گروه حوزه علمیه تبیان