دگردیسی در ضیافت
دگردیسی در ضیافت/ آلبرتو موراویا/ ترجمه هاله ناظمی، اعظم رسولی، مژگان مهرگان/ انتشارات کتاب خورشید/ چاپ اول/ سال 1391/ 136 صفحه/ 4800 تومان
کتاب حاضر شامل شانزده داستان کوتاه از نویسنده ای ضد فاشیسم (موراویا) است که برای فرار از سانسور به سورئالیسم و طنزتلخ روی آورده تا بتواند با نگاهی انتقادی به مسائل و معضلات اجتماعی توجه داشته باشد. موارویا در اکثر داستانهای این کتاب با استفاده از جنبه های نمادین و تمثیلی؛ با ذهنیتی خالق و تخیل برانگیز ؛ با طنزی تلخ بسیاری از باورهای نهادینه شده را به چالش میکشاند تا در پی این کنکاش گری، واقعیت های زندگی در حکومت فاشیستی را به تصویر و تمسخر در آورد .
در داستان«شیطان در ییلاق» که توسط اعظم رسولی به فارسی برگردانده شده؛نویسنده مکانی به نام «شهر ام » خلق میکند که در آن دو یکشنبه و تعطیلی در جریان است. این روی داد که از پس ورود غریبه ای با ظاهری غیر عادی در شهر رخ داده است؛ از چشم تیزبین دولت دورنمیماند و بانی تحقیق ماموران، آمدن نماینده اسقف،بازرس و روزنامه نگاران به «شهرام» برای کشف علل واقعه می شود. جالب آن که افراد نام برده نیز به این خواب و تکرار دو یکشنبه دچارمی شوند. کم کم « شهر ام» منطقه ای توریستی می شود و مردم از گوشه و کنار برای کسب این تجربه غیر عادی به شهر روی می آورند.
تحقیقات که بی نتیجه می ماند، دانشمندان الهیات« شهرام»، این یکشنبه رایکشنبه شیطانی مینامند.
«دانشمندان الهیات پا پیش گذاشتند تا ثابت کنند که اگر پروردگار به جای یک روز ، دو روزمتوالی استراحت میکرد، انسان هرگز آفریده نمی شد،گناه آدم وحوا اتفاق نمی افتاد و در پی آن تاریخ با همه دولت ها، جنگها، تمدن ها و مذاهبش به وجود نمی آمد»(ص94)
کتاب دگردیسی در ضیافت جلد سوم از سری مجموعه داستان های طنز و سورئالیستی موراویا است که در پی کتاب های «گوساله دریایی» و «خوشبختی در ویترین» از سوی نشر کتاب خورشید به دوستداران طنزتلخ تقدیم می شود.
خواندن بخشی از این کتاب برای آشنایی با نثر آن/ صفحه 85
بیگانه
کار تزیین درخت اتاق نشیمن که تمام شد، خانم میلونه به بچهها گفت که با خیال راحت به رختخواب بروند؛ طولی نمیکشید که بابانوئل همراه با هدایا از راه میرسید و آنها نباید مزاحم او میشدند. بچهها حرفش را گوش کردند و از همان جایی که مادر برای نشان دادن درخت صدایشان کرده بود، به طرف اتاق خوابهایشان رفتند. اما درست در همان لحظه، زنگ در به صدا درآمد. خود بابانوئل بود که وارد خانه میشد! سراپا قرمزپوش، با ریش و چکمه و کیسهای بر دوش.
خانم که فکر میکرد با شوخیِ دوستی خوش ذوق رو به روست، بابانوئل را به اتاق نشیمن هدایت کرد. این بابانوئل واقعاً نقص نداشت: مردی قوی هیکل با دو متر قد، شانههایی پهن و زمخت، دست و پایی بزرگ و با لباس قرمز گشادی که دانههای برف بر روی آن نشسته بود. او به یکباره نشست، نفس عمیقی کشید، و با خشونت کیسهاش را طوری روی زمین انداخت که صدای خرت و پرتهای داخل آن در آمد. بابانوئل دستکشهایش را که در میآورد گفت: «اول یه چیزی بده من بخورم... دارم از گشنگی میمیرم.»
فرآوری: رویا فهیم
بخش کتاب و کتابخوانی تبیان
منابع: ایبنا، وبلاگ دریچه ای به داستان و نقد