رفتار گرایی
همان گونه که مستحضرید اهمیت علم روان شناسی درکشورمان به صورت مدرن آن در چند دهه ی اخیر، بیش از پیش آشکار شده است.
به عبارت دیگر می توان گفت برای حل قسمت عمده ای از مسائلی که بشر امروز با آن روبه رو است باید از علم روانشناسی کمک گرفت.
در همین راستا کتاب روان شناسی سال سوم رشته ادبیات و علوم انسانی بیش از یک دهه است که در چرخه ی آموزش کشور قرار دارد. مرکز یادگیری تبیان نیز به منظور یاری رساندن به شما دانش آموزان و دانشجویان عزیز، سلسله مقالاتی را در این ارتباط در نظر گرفته، که امید است مورد بهره مندیتان قرار گیرد.
رفتار گرایی مکتبی است که به وسیله ی جان واتسون امریکایی پایه ریزی شده و هدفش مطالعه ی رفتار قابل مطالعه و اندازه گیری است.
واتسون در مزرعه ای در کارونیای جنوبی متولد شد. و طبق اظهار خودش، وی در ابتدا محقق نبود. واتسون در آغاز بیش تر به فلسفه پرداخته بود تا روان شناسی.
او رساله ی دکترایش با عنوان آموزش حیوانی: رشد روانی موش سفید را در سال 1903 به پایان رسانید.
واتسون در سال 1913 مقاله ای با عنوان روان شناسی به گونه ای که رفتار گرا آن را می بیند به چاپ رسانید.
این مقاله که بعد ها به بیانیه ی رفتار گرا مشهور شد به صورت زیر شروع می شد: روان شناسی به گونه ای که رفتار گرا آن را می بیند شاخه ای کاملا عینی و آزمایشی از علوم طبیعی است. هدف آن، پیش بینی و کنترل رفتار است.
رفتار گرا در تلاش خود برای به دست آوردن یک الگوی واحد از پاسخ حیوان، هیچ مرزی بین انسان و حیوان نمی شناسد.
رفتار انسان با تمام ظرافت و پیچیدگی آن، تنها بخشی از طرح کلی تحقیقی رفتار گرایی را تشکیل می دهد. واتسون معتقد بود که روان شناسی حیوانی باید یک رشته ی تخصصی مهم در حوزه ی روان شناسی باشد و تصور می کرد به کار گیری حیوانات به عنوان آزمایش شونده، کنترل کامل تر شرایط آزمایشی را ممکن می سازد. چون روان شناسی علمی عینی است. پس باید روش های تجربی را به کار برد.
واتسون اصولا چهار روش را مجاز می دانست:
برای واتسونی که شدیدا با درون نگری مخالف بود، واکنش های گفتاری، پدیده های قابل مشاهده به حساب می آمدند.احساس ها و عواطف به مفهوم واقعی کلمه باید رو می شدند زیرا راهی برای مشاهده ی مستقیم آن ها وجود نداشت!
از طرف دیگر هر شخصی می توانست احساس گرما یا سرما داشته باشد، آبی یا زرد ببیند. به هر حال برای واتسون، روان شناسی مطالعه ی رفتار معنی داشت نه تجربه
هم چنین انکار هشیاری و ذهن شاخصه رفتار گرایی بود. واتسون و رفتار گرایان به یک بدن بدون ذهن معتقد بودند.
از این ها گذشته، وی با فرآیند های مغزی رابط، کاری نداشت. مغز را جعبه ای اسرار آمیز می دانست و مطالعه ی واقعی روان شناسی را مطالعه ی پاسخ های عضله ها و غدد به محرک ها.
آن چه در موضع واتسون و مواضع رفتار گرایان بعدی بسیار اهمیت داشت، تأکید زیاد بر یادگیری بود. آنان معتقد بودند که عادت ها حاصل یادگیری اند و به وسیله ی دو قانون بنیادی شکل می گیرند: تأخر و فراوانی(تکرار)
او حافظه را یک فرآیند سه گانه می دانست:
اول از همه، باید یادگیری مهارت ها و یا عادت های کلامی وجود داشته باشد.
بعد به خاطر عدم استفاده، عملکرد آسیب می بیند و
بالاخره باید نوعی باز آموزی وجود داشته باشد که شامل تلاش و مقدار زمان لازم برای باز یافتن عملکرد یا همان تکلیف است.
این فرآیند هم در مورد حافظه ی حرکتی و هم کلامی صدق می کند.
اغلب اوقات این فروپاشی دستگاه های عضلانی، یک موهبت الهی است، زیرا ما را از اداره کردن تعداد زیادی سازماندهی های کلامی و حرکتی بیهوده، نجات می دهد. مانند فراموشی غم از دست دادن عزیزان که منجر به رفتار گوناگون می شود
هیجان نیز در دیدگاه واتسون مانند انواع دیگر رفتار ها، مستلزم واکنش های بدنی مشخص هستند.
انواع مختلف محرک ها می توانند هیجان های مختلف را فراخوانی کنند. مقدار زیادی از فعالیت های هیجانی نا آشکار بوده و فعالیت عضلات غیر ارادی درونی و غدد در آن ها دخالت دارند و بخش هم آشکار است و از طریق جلوه های صورت و حرکات بدن قابل مشاهده اند.
ادامه دارد...