فرشتهای به نام مادر
یك روز كودكی كه قرار بود متولد شود و به زمین برود ، پیش خدا رفت و گفت:« من در بهشت راحتم و كاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم ؛ مرا به زمین نفرستید . » خداوند گفت:« در زمین هم به تو بد نخواهد گذشت، نگران نباش .» كودك گفت :« اما اگر به زمین بروم نیازهایی خواهم داشت كه در اینجا ندارم و نمی توانم آنها را برطرف كنم.» خدا گفت:« تو راه برطرف كردن نیازهایت را یاد خواهی گرفت، پس نگران چیزی نباش.»
كودك گفت:« من هنوز كوچكم و قادر به رفع نیازهایم نیستم ، چه باید بكنم؟» خداگفت:« یكی از فرشتگانم را مأمور نگهداری از تو خواهم كرد. او به تو كمك می كند تا بزرگ و توانا شوی.» كودك گفت:« من زبان مردم زمین را بلد نیستم چه باید بكنم؟» خدا گفت:« فرشته ای كه از تو نگهداری می كند، زبان مردم زمین را یادت می دهد تا بتوانی با دیگران حرف بزنی.»
كودك گفت:« شنیده ام روی زمین آدمهای بد هم وجود دارد، چه كسی مرا در مقابل بدیها حفظ می كند ؟» خدا گفت:« همان فرشته ای كه مأمور نگهداری از توست ، تو را از تمام بدی ها در امان نگه می دارد.» كودك گفت:« وقتی به زمین بروم ، گاهی غم و ناراحتی به سراغم می آید و اندوهگین می شوم ، چه كسی كمكم می كند تا اندوهم را برطرف كنم؟» خدا گفت :« فرشته ی من به تو مهر می ورزد و با نوازشها و محبتهایش ، اندوه تو را از بین می برد . پس شجاع باش و از چیزی نترس.» كودك گفت:« راستی اسم این فرشته ی تو چیست؟»
خداگفت:« نام خاصی ندارد، اما تو می توانی به او مادربگویی.»
بخش کودک و نوجوان تبیان
منبع:ترانه های کودکان