روزهایی با آهنگ زندگی
نقدی بر فیلم روزهای زندگی
کشور من شبیه اون مادریه که میبینه اونیفورم پسرش یه دکمه کم داره. با عجله دکمه رو میدوزه و بعدش پسرش رو خاک میکنه.(ماتئی ویسنیک)
روزهای زندگی فیلمی پر از تصاویر اینچنینی است که ماتئی ویسنیک در نمایشنامهاش از جنگ بوسنی روایت میکند؛ در صحنهای که دورا(قربانی جنگ) رو به کیت(روانکاو) تصاویری از کشور جنگزدهاش ارائه میدهد. شباهت این دو، واردکردن شوک احساسی به مخاطب و عریان نمودن واقعیتهای جنگ در برابر چشم او است. با این تفاوت که فیلم روزهای زندگی در نهایت، بر امید و حس خوشایند انسانی تاکید میکند و نمایشنامهی ویسنیک مخاطب را در حس انزجار از جنگ و شوک احساسی بیان شده نگه میدارد و در عین حال رگههای امیدی با آیندهی مبهم را برای مخاطب باز میگذارد. هریک از این دو برخورد، با در نظر گرفتن هدف مولف، میتواند تاثیر عاطفی و فکری عمیقی بر مخاطب بگذارد.
یک زوج پزشک در جنگ ایران و عراق در بیمارستانی صحرایی در حال خدمت هستند. امیرعلی و همسرش زندگی خود را وقف ادارهی بیمارستان و درمان مجروحین جنگ کردهاند؛ زن و شوهر دلبستگی زیادی به فضای جبهه دارند. در همین حال، اعلام خبر پذیرش قطعنامه 598 و شروع آتشبس، این زوج و همهی رزمندگان و عوامل بیمارستان را دچار حسی مبهم توام با ناراحتی میکند. حملهی غیرمنتظرهی نیروهای عراقی به منطقه و بیمارستان صحرایی و محبوس شدن قهرمانهای فیلم و تعدادی دیگر از افراد در پناهگاه بیمارستان، دو پزشک را در موقعیتی سخت قرار میدهد.
پرویز شیخ طادی در سال 1340 در آبادان متولد شد. وی فعالیت هنری خود را از حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی آغاز کرد. در کارنامهی او دستیاری مدیر صحنه در فیلم مهاجر(1368)، طراحی دکور و بازی در فیلم از کرخه تا راین(1371) دیده میشود. تا پیش از روزهای زندگی، شیخ طادی کارگردانی در هفت فیلم را تجربه کرده بود. بسیاری از منتقدین، فیلم روزهای زندگی را بهترین ساختهی پرویز شیخ طادی میدانند و کاندیدا شدن و دریافت جوایز بسیار در سی امین جشنوارهی فیلم فجر نیز نشان از قدرت این فیلم در بخشهای مختلف دارد.
روزهای زندگی از ابتدا تکلیف خود را با بیننده روشن میکند، وقتی دوربین روی دست به بیمارستان صحرایی میرود و صحنههای مجروحین و تلاش عوامل بیمارستان برای درمان آنها را نشان میدهد. سرعت جابهجایی دوربین و سرعت حرکت دکترها، پرستاران و امدادگران برای رسیدگی به رزمندگان زخمی، صحنههای پراکنده از زخم، خون، ناله و... به مخاطب گوشزد میکند که این فیلم قصد نمایش صحنههای واقعی را دارد. البته در استفاده از این صحنهها که نمایشگر واقعیت عریان، تبعات ناگزیر جنگ و در عین حال فداکاریهای بسیار رزمندگان است، گاهی در فیلم زیادهروی شده است. بازسازی و نمایش بیپردهی بدترین اتفاقاتی که میتواند برای یک رزمنده در اثر اصابت گلوله یا ترکش یا در اثر انفجار و... اتفاق بیفتد، به مراتب آسانتر است تا نشان دادن این واقعیتها در لفافهای با رنگ و بوی هنری بیشتر. مقصود این است که فیلم با ابزارهایی که در اختیار دارد میتواند تصویری کمتر مستقیم و در عین حال عمیق و تاثیرگذارتر از یک فاجعه بسازد. به جای اینکه واقعیت محض را بهطور کاملا مستقیم به چشم مخاطب بیاورد.
یک زوج پزشک در جنگ ایران و عراق در بیمارستانی صحرایی در حال خدمت هستند. امیرعلی و همسرش زندگی خود را وقف ادارهی بیمارستان و درمان مجروحین جنگ کردهاند؛ زن و شوهر دلبستگی زیادی به فضای جبهه دارند.
با شیوهی بیان شده، مسلما مخاطبان بیشتری نیز به تماشای فیلم مینشستند و پیام مد نظر کارگردان را میشنیدند. بهر تقدیر، در گیر و دار این صحنهها است که با دو بازیگر اصلی فیلم آشنا میشویم. دو پزشک متعهد و وظیفهشناس که در بحبوحهی جنگ، تمامی تلاش خود را میکنند که علیرغم امکانات محدود، اقدامات درمانی را به نحو احسن به انجام برسانند. هرچند گاهی بین امیرعلی علوی(حمید فرخ نژاد) و لیلا سهرابی(هنگامه قاضیانی) اختلافاتی در شیوهی واکنش به مسائل ایجاد میشود اما کوشش هر دوی آنها در جهت عمل به وظیفهی تخصصی و انسانیشان در فیلم روشن است. روزهای زندگی با روایتی خطی و کلاسیک و در لوکیشنهای محدود پیش میرود. اما روند فیلم برای مخاطب کسل کننده نمیشود و اتفاقات پیدرپی باعث میشود مخاطب تا انتها با فیلم همراه شود. با تاکید بر نقش امیرعلی و نمایش صحنههایی بیانگر قدرت و جذابیت وی، قهرمان در ذهن مخاطب شکل میگیرد. در شیوهی روایت کلاسیک که شامل سفر قهرمان به دنیای ویژهی داستان است، ابتدا به دنیای عادی قهرمان پرداخته میشود و در این دنیا، قهرمان، اولین آزمون نسبتا سادهی خود را با موفقیت پشت سر میگذارد. سپس در اثر اتفاقاتی به دنیای ویژه یعنی دنیایی که وقایع اصلی و چالش برانگیز قصه در آنجا برای قهرمان اتفاق میافتد، وارد میگردد. در این دنیا همراهانی دارد و معمولا استادی بیرونی یا درونی به راهنمایی وی میپردازد. آزمون بزرگ قهرمان، مواجهه با سایه است. سایه میتواند یک شخصیت منفی بیرونی، دشمنی مشخص، یک بیماری یا یک فاجعه باشد. در نهایت قهرمان چارهای جز مواجهه با سایه ندارد و در صورت موفقیت، به پاداشی که شایستهی آن است میرسد. پاداشی که تحت عنوان اکسیر نیز از آن یاد میشود.
با این توضیح کوتاه به فیلم بر میگردیم. هرچند بهجرات میتوان گفت قهرمان فیلم امیرعلی است، اما لیلا نیز نقشی بیشتر از یک همراه بازی میکند و گاهی خود به قهرمان بدل میشود. وظیفه و هدف مشترک این زوج پزشک، در عین حال برخورد متفاوت آن دو با برخی از مسائل مانند تصمیم بر کشتن یا اسیر کردن سرباز عراقی بهمثابه تلنگرهایی است که امیرعلی و لیلا به یکدیگر و همچنین به مخاطب وارد میکنند. تلنگری که بناست به نفع انسانیت، حتی در محیط جنگی و در اوج نفرت بینندگان از سربازان عراقی تمام شود. در این فیلم، دنیای عادی قهرمان نیز، با زندگی روزمرهی عادی فاصله زیادی دارد. دنیای عادی که در شرایطی سخت در یک بیمارستان صحرایی در 50 کیلومتری خط مقدم، با هیجان، فشار عصبی و درد بسیار در گذر است.
شاید آزمون اولیهی قهرمان در این فیلم، صحنهی آرامش دادن به مجروحی است که چشمان خود را از دست داده است یا مواجهه با پزشک جوان ترسویی که علیرغم میل خود در جبهه حضور دارد و با روابط حاکم بر جبهه و بیمارستان صحرایی که امیرعلی رئیس آن است، آشنایی ندارد. با دو اتفاق بزرگ قهرمان وارد دنیای ویژه میشود که در واقع داستان اصلی فیلم است. حملهی نابههنگام نیروهای عراقی که منجر به گیرافتادن افراد حاضر در پناهگاه بیمارستان میشود و انفجاری که باعث نابینایی امیرعلی میگردد. تا پیش از آن وظایف دو پزشک در فضایی رسمیتر و تخصصیتر دنبال میشد، اما اکنون در فضایی محدود، بدون امکانات و با خطر بسیار زیاد مطرح میشود. هرچند نابینایی امیرعلی از واقعیتپذیری فیلم میکاهد و گاهی منجر به اتفاقاتی با منطق رئالیستی ضعیف میگردد، اما در سفر پیش روی قهرمان، به نوعی باعث بیدار شدن استاد درونی میگردد و محرک قهرمان برای انجام وظایفش در دنیای ویژه میگردد. آزمونی دشوار که با همراهی قدرتمند لیلا و برخی کاراکترهای فرعی مثل فرمانده یا پرستاران، عمدهی اتفاقات فیلم را رقم میزند، روایت کلی داستان را همراه با وقایع جزئیتر پیش میبرد و در نهایت با غلبهی قهرمان بر سایه به اتمام میرسد. سایه در این فیلم میتواند نیروهای عراقی، جنگ در معنای عام یا تعابیری درونیتر باشد. فیلم با استفادهی هوشمندانهای که پیشتر در تیتراژ از دیوار شده بود، با برداشتن آجری توسط یک نیروی هموطن و تابش نور به پناهگاه، در فضایی نمادین به پایان میرسد. هرچند شاید پیشنهاداتی به اثر برای نوعی پایان بندی تراژیک میتوانست کمک بیشتری به فیلم کند. نکتهای که از قهرمان باقی میماند این است که در سفر قهرمان یعنی امیرعلی، که منجر به شکست سایه میشود، پاداش قهرمان و اکسیر بدست آمده چیست؟ هریک از مخاطبان، پس از دیدن فیلم میتوانند پاسخ های مختلفی برای این سوال پیدا کنند.
بخش سینما و تلوزیون تبیان
منبع:مبین اعرابی / لوح