تبیان، دستیار زندگی
من تازیخ تولد و مرگ یک انسان، همه زندگی او را تشکیل نمی دهد، آنچه که زندگی یک مرد را از لحظه آغاز از روز تولد تا لحظه مرگ می سازد شخصیت، روحیه، جوانمردی، صفا، انسانیت و اخلاقیات اوست. ورزش ابتدا برای من نوعی سرگرمی و تفنن بود...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تختی چه می گوید!


به نظر من تازیخ تولد و مرگ یک انسان، همه زندگی او را تشکیل نمی دهد، آنچه که زندگی یک مرد را از لحظه آغاز از روز تولد تا لحظه مرگ می سازد شخصیت، روحیه، جوانمردی، صفا، انسانیت و اخلاقیات اوست.

ورزش ابتدا برای من نوعی سرگرمی و تفنن بود. مدتی خیال قهرمان شدن مرا به وسوسه انداخت ما همیشه معتقد بودم که ورزش برای تندرستی و سلامتی جان و تن با هم لازم است. با آنکه علاقه فراوانی به ورزش داشتم ولی مجبور بودم که در جستجوی کار بر آیم. زندگی نان و آب لازم داشت.

من فرزند درد و رنج بودم و با این دردخو گرفتم. من همیشه مردمی را که مرا دوست می داشتند، دوست داشتم و امروز به دوستی آنها افتخار می کنم. اما در همین زمان یک حرف، یک کنایه دیگر که در لفافه گفته می شد، مرا شکنجه نمی داد چون من راه خود را می دیدم، راهی روشن که در آن می شنیدم: رضا! تو کاری به این حرفها نداشته باش. راه خود را بگیر و برو، آینده مال توست، متعلق به کسی است که بیشتر از همه رنج بوده است.

پس از باخت تختی در یکی از مسابقات، حبیب اله بلور به همراه دو تن از مربیان به منزل پهلوان در الهیه رفت. حاضرین می گویند: تختی غمگین بود و خود خور، هنوز ساعت 7 نشده بود و رادیو باز بود. وقتی اخبار شروع شد و گوینده نتایج کشتی دیشب را اطلاع می داد، هنوز به وزن هفتم نرسیده رادیو را بست و گفت: دیشب تا حالا مادرم نتیجه کشتی را می پرسد. می گویم کشتی نگرفتم. تا حالا که نتیجه را پنهان کردم، بقیه اش با خداست.

من کسی نیستم که قهرمان شدن و مدال آوردن را به هر قیمتی که شده است، بخرم.

مطبوعات پس از اینکه تختی در المپیک مدال نقره می گیرد می نویسند: ورزش ایران عزادار شد و مادر جهان پهلوان در مصاحبه ای می گوید: پیش آمدی بود که گذشت. هیچ عیب ندارد. دفعه دیگر غلام تلافی می کند. یک تلافی که در تاریخ بنویسند و با صدای بعض کرده ادامه می دهد: هر وقت پسرم می خواست برای مسابقه از خانه خارج شود، من او را از زیر قرآن رد می کردم و دعایی داشتم که برایش می خواندم و به او فوت می کردم. هم من و هم غلام به اینکار عقیده داشتیم ولی اینبار من در تهران نبودم و خویشاوندان این کار راانجام دادند. فکر می کنم اگر خودم غلام را از زیر قرآن رد می کردم، او باز هم بر کسی افتخار جای داشت.