تبیان، دستیار زندگی
زنده یاد ابوالفضل سپهر، بسیجی شاعر متولد 15 خرداد 52 است. او در سال 77 در اثر همنشینی با ایثارگران و خانواده های شهدا و جانبازان و با مشاهده غفلت ها و کاستی های بی شمار در حفظ دستاوردهای شهدا، دست به قلم برد و اولین اتل متل یه بچه چه بچه زرنگى
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اتل متل یه جعبه

جبهه

زنده یاد ابوالفضل سپهر، بسیجی شاعر متولد 15 خرداد 52 است. او در سال 77 در اثر همنشینی با ایثارگران و خانواده های شهدا و جانبازان و با مشاهده غفلت ها و کاستی های بی شمار در حفظ دستاوردهای شهدا، دست به قلم برد و اولین شعرش را نوشت .

شعر «اتل متل» این شاعر فقید در ادامه می آید.

اتل متل یه جعبه

پر از مداد رنگى

اتل متل یه بچه

چه بچه زرنگى

با یك مداد هاش ـ ب

توى اتاق نشسته

فكر مى كنه به باباش

جفت چشاشو بسته

قربون برم بابامو

الان اگه زنده بود

صورت مهربونش

حتماً پر از خنده بود

با قهوه اى كمرنگ

دهان و لب رو كشید

صورتشو عقب برد

قشنگ نگاه كرد و دید

قهوه اى رو گذاشته

مداد حنایى برداشت

رو صورت بابا جون

ریش قشنگى رو كاشت

بعد با مداد هاش ـ ب

چشمى كشید و بعدش

با یك مداد هاش ـ ب

چشمارو مشكى كردش

پیشونى رَم كشیدش

بعد هم موهایى بلند

بعد با مداد سبزش

براش كشید یه سربند

بعد با مداد زدش

رو سربند سبز اون

گنبدى از طلا زد

زیرش نوشت «بابا جون»

بینى رو هم كشیدش

دو چشم و ابرو گذاشت

براى رنگ صورت

سفید و زرد و برداشت

با زرد و با سفیدش

صورتو رنگ كردش

بابا چه نورانیه

چشمها رو تنگ كردش

یواش یواش و كم كرد

از توى چشم تنگش

بارون چكید بروى

نقاشى قشنگش

مداد سرخو برداشت

رو سر بلند بابا جون

یه خال قرمز كشید

خیره شد به خال اون

لب رو گذاشت رو خالش

سرخى لبهاى اون

حالشو سرختر كرد

سرختر از رنگ خون

یه كمى فكر كردش

یه دفعه بغضش گرفت

بعد مى دونید چیكار كرد؟

یه كارى كرد بس شگفت

با اون مداد سرخش

بابا رو سرخ كردش

عكس رو قلبش گذاشت

با اون دودست سردش

بس كه بابا بابا گفت

ناله زد و غصه خورد

كنار عكس بابا

خسته شد و خوابش برد

خواب دیدش توى یك باغ

تو یك باغ پر از گل

نشسته رو درختى

بدل شده به بلبل

ناز غریبونه كرد

چَه چَهِ مستونه زد

یه وقت دید از آسمون

نور اومد و نور اومد

دید كه تو تختى از نور

بابا جونش نشسته

هزار ملك دور اون

جمع شده حلقه بسته

پریدو رفتش نشست

رو شونه بابا جون

بابا نوازشش كرد

بوسه زد به روى اون

زد زیر گریه و گفت:

میگن دیگه نمیاى!

منو گذاشتى رفتى؟

بابا منو نمى خواى؟

بابا اونو بوسیدش

توى بغل گرفتش

اشك چشاشو پاك كرد

نیگاش كردش و گفتش:

اگه نرفته بودم

یه غول بى شاخ و دُم

اومده بود تو خونه

تا زور بگه به مردم

با هرچى كه ما داشتیم

مى خواست تجارت كنه

ما رو اسیر بگیره

خونه رو غارت كنه

رفتم باهاش جنگیدم

تا كه بره به خونش

اگه باور ندارى

بیا اینم نشونش

دسترو گذاشت رو خالش

همون خال پیشونیش

همون خال قشنگش

خال قرمز و خونیش

لب رو گذاشت رو خالِ

بابا جون و بوسیدش

بعد صورت و عقب برد

قشنگ بابا رو دیدش

یهو پریدش از خواب

دید كه وقت اذونه

بوى تن بابا جون

پیچیده بود تو خونه

دنبال نقاشیش گشت

دید كه روى متكّاس

یعنى چى مگه مى شه؟

این خط كه خط باباس

دید كه زیر نقاشیش

به خط نازِ بابا

نه تنها امضا شده

داده یه بیست زیبا

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع: سبک بالان