هندوانه توپی
هندوانه ای بود که گِرد بود. روی تنش خط خطی بود. اندازه ی یک توپ بود. یک روز هندوانه قل خورد و رفت رسید به گربه. هندوانه به گربه گفت: « بیا با من توپ بازی کن! » گربه خنده اش گرفت. گفت: « تو که توپ نیستی. » هندوانه قل خورد و رفت رسید به خرگوش. به خرگوش گفت: « بیا با من توپ بازی کن! » خرگوش کفت: « تو توپ نیستی که.»
هندوانه باز هم قل خورد و رسید به کره الاغ. به او گفت: « من توپم. بیا با من بازی کن! » کره الاغ که خیلی توپ بازی دوست داشت یک شوت محکم زد به هندوانه. هندوانه بلند شد و محکم به درخت خورد و از وسط نصف شد.
این نصفه به آن نصفه گفت: « من نمی دانستم که ما هندوانه ایم. کاشکی یکی بیاید ما را بخورد. » همین موقع کره الاغ رفت آن ها را بخورد.گربه و خرگوش هم آمدند و هندوانه را تا ته ته خوردند. بعد دور دهانشان را پاک کردند و گفتند: چه هندوانه ی خوشمزه ای! هیچ توپی اینقدر خوشمزه و آبدار نیست.
بخش کودک و نوجوان تبیان
منبع:ماهنامه نبات کوچولو