تبیان، دستیار زندگی
هندوانه ای بود که گِرد بود. روی تنش خط خطی بود. اندازه ی یک توپ بود. یک روز هندوانه قل خورد و رفت رسید به گربه.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

هندوانه توپی
هندوانه

هندوانه ای بود که گِرد بود. روی تنش خط خطی بود. اندازه ی یک توپ بود. یک روز هندوانه قل خورد و رفت رسید به گربه. هندوانه به گربه گفت: « بیا با من توپ بازی کن! » گربه خنده اش گرفت. گفت: « تو که توپ نیستی. » هندوانه قل خورد و رفت رسید به خرگوش. به خرگوش گفت: « بیا با من توپ بازی کن! » خرگوش کفت: « تو توپ نیستی که.»

هندوانه باز هم قل خورد و رسید به کره الاغ. به او گفت: « من توپم. بیا با من بازی کن! » کره الاغ که خیلی توپ بازی دوست داشت یک شوت محکم زد به هندوانه. هندوانه بلند شد و محکم به درخت خورد و از وسط نصف شد.

این نصفه به آن نصفه گفت: « من نمی دانستم که ما هندوانه ایم. کاشکی یکی بیاید ما را بخورد. » همین موقع کره الاغ رفت آن ها را بخورد.

گربه و خرگوش هم آمدند و هندوانه را تا ته ته خوردند. بعد دور دهانشان را پاک کردند و گفتند: چه هندوانه ی خوشمزه ای! هیچ توپی اینقدر خوشمزه و آبدار نیست.

بخش کودک و نوجوان تبیان


منبع:ماهنامه نبات کوچولو

مطالب مرتبط:

بالا بالا بالاتر

خرگوش باهوش

اردک کوچولوی خودخواه و مغرور

چگونه خرگوش زبل خود را به آن طرف رودخانه رساند؟

مردی که یک روز راه رفته بود

قصه كلاغ سفید

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.