تبیان، دستیار زندگی
پشت بیسیم اعلام کرد:‌ «ما دیگه نمی‌تونیم جلوتر بیایم، چون خیلی شهید و مجروح ‌داده‌ایم. افشین هم شهید ‌شده‌.» از حرف‌های جلال فهمیدم که کارمان بیخ پیدا کرده. این اولین لحظاتی بود ‌که احساس‌‌کردم پشتمان بسته شده.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

گردانی که 3روز در محاصره افتاد

معرفی کتاب «سه روز محاصره»


پشت بیسیم اعلام کرد:‌ «ما دیگه نمی‌تونیم جلوتر بیایم، چون خیلی شهید و مجروح ‌داده‌ایم. افشین هم شهید ‌شده‌.» از حرف‌های جلال فهمیدم که کارمان بیخ پیدا کرده. این اولین لحظاتی بود ‌که احساس‌‌کردم پشتمان بسته شده.

«سه روز محاصره»

روایت واقعی و شفاهی یک فرمانده گردان به نام "محمد هادی" در کتابی به نام «سه روز محاصره» آمده که "علیرضا اشتری" آن را تنظیم و روایت فتح آن را منتشر کرده است.

گردان المهدی از لشکر10سیدالشهدا علیه‌السلام در مرحله‌ی تکمیلی عملیات کربلای 5 به محاصره می‌افتد و پس از سه روز، عده‌ای از نیروهای این گردان از محاصره می‌گریزند.

این کتاب 175 صفحه‌ای، روایتی بسیار خواندنی و مستند است از جنس آدم‌ها و رزمندگان بسیجی و نوع برخورد آنها با جنگ، درگیری، سختی، دشمن، زخمی‌شدن و شهادت خودشان و دوستانشان. این کتاب روایت بسیجیان آن روزگار است و برشی مستند است از باورها و رفتارها و نوع برخورد آنها با جنگ.

این قصه حدیث نامکرر رزمندگانی است که با رزمشان و خونشان و بذل جوانی و جانشان، نام ایران را سربلند نگه داشتند و دست متجاوزان را از این سرزمین کوتاه کردند و آنان را در حسرت یک وجب از خاک ایران به گورستان تاریخ فرستادند.

و این قطعه ای از متن کتاب «سه‌روز محاصره» است:

*

«به افشین کاوه‌مهر ابلاغ کردم که پشت ما عمل کند. دسته‌ی ویژه‌ی افشین و بقیه‌ی‌ بچه‌های گروهان ایثار و شهادت و هرکسی که برایمان مانده بود، زدند به نخلستان و همان راهی را ‌آمدند که ما آمده بودیم. منتها چون عراقی‌ها پشت ما را بسته بودند، این‌ها باز در‌‌گیر شدند. تا یک حدودی آمده ‌بودند که جلال فخرا پشت بیسیم اعلام کرد:‌ «ما دیگه نمی‌تونیم جلوتر بیایم، چون خیلی شهید و مجروح ‌داده‌ایم. افشین هم شهید ‌شده‌.» گفتم برگردند عقب. از حرف‌های جلال فهمیدم که کارمان بیخ پیدا کرده. این اولین لحظاتی بود ‌که احساس‌‌کردم پشتمان بسته شده.

افشین هم توی این نخلستان لعنتی شهید شد و رسید به آن جایی که می‌خواست. حالا من اندازه‌ی یک نیروی به‌دردبخور و باتجربه، احساس تنهایی می‌کردم؛ اندازه‌ی یک یارِ صاف و صادق یا حتی یک برادر هم‌‌سن و سال. اما حالا وقت گریه و مویه نبود. گریه‌ برای افشین باید می‌ماند برای حسینیه‌ی گردان و بهشت زهرا و هیأت محل و خانه‌ی افشین؛

یک لحظه رفتم توی فکر. جلال گفت «افشین هم شهید شده.» پس قسمت افشین کاوه‌مهر هم این شد که خونش بریزد پای این نخل‌ها. انگار تازه داشتم معنی کارها و حال و هواهای این چند روز گذشته‌ی افشین را می‌فهمیدم، این را که چرا دیشب با این که ماشین از روی پایش رد شد، باز نرفت عقب و به‌اصرار ماند. این را که چرا این‌قدر کم‌حرف و آرام شده‌ بود. این را که چرا همه‌اش می‌رفت توی فکر و به چه چیز‌هایی فکر می‌کرد. افشین هم توی این نخلستان لعنتی شهید شد و رسید به آن جایی که می‌خواست. حالا من اندازه‌ی یک نیروی به‌دردبخور و باتجربه، احساس تنهایی می‌کردم؛ اندازه‌ی یک یارِ صاف و صادق یا حتی یک برادر هم‌‌سن و سال. اما حالا وقت گریه و مویه نبود. گریه‌ برای افشین باید می‌ماند برای حسینیه‌ی گردان و بهشت زهرا و هیأت محل و خانه‌ی افشین؛ وقتی که مادرش از من سراغ پسر رشیدش را می‌‌گرفت یا وقتی که پدرش می‌پرسید چه‌طور شهید شده و کجا افتاده و توی آخرین لحظات چه حالی داشته. حالا وقت این حرف‌ها نبود. حالا باید این بچه‌هایی را که برایم مانده ‌بودند جمع و جور می‌کردم.»

*

کتاب «سه روز محاصره» در یازدهمین جشنواره‌ی کتاب دفاع مقدس مورد تقدیر قرار گرفته و تاکنون چندین چاپ از آن به فروش رفته است.

بخش کتاب و کتابخوانی تبیان


منبع: خبرگزاری فارس