تبیان، دستیار زندگی
كلاس‌های دانشگاه هنوز شروع نشده بود و قاسم تصمیم داشت با سپاهیان محمد(ص) عازم جبهه‌های جنوب شود. برادرش كه در غرب و در لشكر «بدر» خدمت می‌كرد به قاسم پیغام داده بود بمان... متن زیر مروری است بر زندگی دانشجوی شهید قاسم مختاری اسفیدواجانی.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پدرش گفت شهید می‌شوی


كلاس‌های دانشگاه هنوز شروع نشده بود و قاسم تصمیم داشت با سپاهیان محمد(ص) عازم جبهه‌های جنوب شود. برادرش كه در غرب و در لشكر «بدر» خدمت می‌كرد به قاسم پیغام داده بود بمان...

متن زیر مروری است بر زندگی دانشجوی شهید قاسم مختاری اسفیدواجانی.

شهادت

«قاسم مختاری اسفیدواجانی» 12 سال بیشتر نداشت كه با همكلاسی‌هایش به خیابان زدند. اول محرم سال 57 بود. بچه‌های مدرسه قاطی مردم شده بودند و شعار می‌دادند. توی خیابان «لرزاده» بودند كه ماشین پیكان «كلانتری 14» از پشت سرشان رسید. بعضی از سربازهای گارد هم مقابل‌شان بودند. كمی بعد صدای گلوله‌ها كه بلند شد مردم و بچه‌ها به كوچه و خیابان‌ها پناه بردند. خیلی‌ها آن روز شهید و زخمی شدند. قاسم ترسیده بود، گلوله به شلوارش خورده بود. خودش را انداخت توی خانه‌ای كه زن صاحب خانه در را برای مجروحین و مردم باز گذاشته بود.

قاسم در سحر اولین روز از اسفند ماه سال 1345 در «خیابان هفده شهریور» تهران به دنیا آمد. پدرش از كارگردان زحمت‌كش شركت واحد اتوبوسرانی بود و خانواده‌اش از همان سال‌های 42 و 43 مقلد امام خمینی(ره) بودند.

پدرش درباره تولد قاسم می‌گوید: از بركت قدم این بچه همه بدبختی‌هایمان تمام شد و صاحب همه چیز شدیم. با شروع انقلاب همه اعضای خانواده به نوعی به انقلاب كمك می‌كردند و در اعتصابات و راهپیمایی‌ها شركت می‌كردند. انقلاب كه پیروز شد قاسم بیشتر در فعالیت‌های مذهبی مدرسه شركت می‌كرد. سوم دبیرستان بود كه عضو بسیج شد.

آبان ماه همان سال هم داوطلبانه عازم جبهه‌های غرب شد. پدرش اصرار می‌كرد كه درسش را بخواند ولی قاسم جبهه رفتن را واجب‌تر از درس خواندن می‌دانست. سال 64 در آزمون سراسری شركت كرد و در رشته داروسازی دانشگاه اصفهان قبول شد. در نامه‌ای برای یكی از دوستانش درباره قبولی‌اش این طور نوشته است: «اسامی قبول شدگان را در دو سری اعلام كردند و من در سری دوم بودم و خلاصه قبول شدم. گرچه به آرزویم كه همان پزشكی بود نرسیدم ولی داروسازی هم بد نیست و می‌شود پس از یك سال درس خواندن تغییر رشته داد و به رشته پزشكی رفت.»

كلاس‌های دانشگاه هنوز شروع نشده بود و قاسم تصمیم داشت با سپاهیان محمد(ص) عازم جبهه‌های جنوب شود. برادرش كه در غرب و در «لشكر بدر» خدمت می‌كرد به قاسم پیغام داده بود بماند تا با هم به لشگر بدر بروند ولی قاسم قبول نكرد و گفت: ممكن است در غرب كمتر عملیات باشد. پدرش مخالفت می‌كرد و می‌گفت تو الان باید خودت را برای رفتن به دانشگاه آماده كنی چه وقت جبهه رفتن است؟

پدرش درباره تولد قاسم می‌گوید: از بركت قدم این بچه همه بدبختی‌هایمان تمام شد و صاحب همه چیز شدیم. با شروع انقلاب همه اعضای خانواده به نوعی به انقلاب كمك می‌كردند و در اعتصابات و راهپیمایی‌ها شركت می‌كردند. انقلاب كه پیروز شد قاسم بیشتر در فعالیت‌های مذهبی مدرسه شركت می‌كرد. سوم دبیرستان بود كه عضو بسیج شد.

قاسم برای این كه با پدرش مخالفتی نكند، گفت استخاره می‌كنیم. پدرش بعد از خواندن دعا، قرآن را باز كرد. آیه «والذین هاجروا فی سبیل الله ثم قتلوا او ماتوا لیرزقنهم الله رزقا حسنا» آمد. پدر معنی آیه را خواند: «كسانی كه در راه خدا هجرت كردند و در این راه كشته شدند یا مردند نزد خداوند روزی می‌خورند و به درستی كه خداوند بهترین روزی دهنده است».

بعد با ناراحتی ادامه داد «آقاجون با این وصف اگر تو به جبهه بری حتما شهید می‌شی. قاسم برای این كه خانواده و پدرش را آماده هر پیشامدی كند عكس‌هایی كه با دوستانش گرفته بود را نشان داد و گفت: آقا زیاد ناراحت نباش این چند نفر كه عكسشون را می‌بینی همه از دوستان من بودند كه شهید شدند من هم یكی از اون‌ها. اون‌ها هم پدر و مادر داشتند.» پدر كه اصرار فرزندش را دید گفت «حالا كه می‌خواهی بری برو. قرآن هم كه این طور گفت برو.»

روز 21 دی ماه سال 65 گردان میثم كنار رودخانه كرخه اردو زده بود و قاسم با دوستانش خودشان را آماده عملیات می‌كردند. منطقه شلمچه غوغا بود. عملیات كربلای پنج عملیات سختی بود و قاسم سربلند این عملیات شد. تركش سر پرشورش را متلاشی كرد تا قاسم به خیل دوستان شهیدش بپیوندد و روزی‌خوار نعمت بیكران الهی شود.

تاریخ و محل شهادت قاسم مختاری اسفید واجانی 25 دی 1365 و در منطقه شلمچه بوده است.

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع: ایسنا