خونه قشنگ حلزون
حلزون از خیلی وقت پیش با کرم خاکی دوست بود. اونا بیشتر وقتشون رو از صبح تا شب با هم می گذروندن. تا اینکه یه روز سیل اومد و همه چیز خراب شد. خونه ی کرم خاکی با تمام وسایلش رو آب برد. کرم خاکی خیلی غصه دار شده بود. دیگه جایی برای زندگی نداشت. حلزون به کرم خاکی دلداری می داد و بهش قول داد کمکش کنه تا باهم یه خونه جدید بسازن.
کرم با شنیدن حرفهای حلزون امیدوار شد و برای ساختن خونه دست به کار شد. اونا تمام سعیشونو کردن اما نمی شد که نمی شد. آخه زمین به خاطر سیل خراب شده بود و خاکهای نرم از بین رفته بودن اینطوری نمی شد روی زمین برای کرم خونه درست کرد.
کرم فکراشو کرد و تصمیم گرفت برای همیشه از اونجا بره. حلزون خیلی ناراحت بود. به کرم گفت کجا می خوای بری . کرم گفت انقدر می رم تا به جایی برسم که بتونم روی زمینش خونه درست کنم.
حلزون از غصه توی خونه ی حلزونی پشتش فرو رفت و مشغول گریه کردن شد. ولی یه دفعه فکری به ذهنش رسید و با خوشحالی سرشو از صدف حلزونیش بیرون آورد و گفت راستی دوست من ، تو هم بیا تو خونه ی من باهم زندگی کنیم.
کرم با تعجب به حلزون نگاه کرد. گفت چی ؟ مگه می شه ؟ تو خونه ی تو واسه من جا نیست.
حلزون گفت چرا هست . من یه کم وسایل اضافی مو از خونم می ریزم بیرون . و یه جایی هم برای تو درست می کنم.
کرم که همیشه از خونه ی حلزون خوشش می یومد با خوشحالی پرید جلو و صورت حلزونو بوسید. اون روز تا شب دوتایی مشغول آماده کردن یه اتاق توی لاک صدفی حلزون بودن . نزدیک غروب ،یه اتاق کوچولوی خوشگل توی لاک صدفی حلزون آماده شد و کرم برای همیشه همخونه ی حلزون شد.
با این اتفاق دوستی کرم و حلزون از همیشه بیشتر شد. اونا حالا می تونستن با خونشون دوتایی برن مسافرت.
انسیه نوش آبادی
بخش کودک و نوجوان تبیان