بالا بالا بالاتر![کرم](data:image/gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw==)
![کرم](https://img.tebyan.net/big/1391/06/20120915104341978_01.jpg)
کرم داشت از درخت بالا می رفت.
خرگوش او را دید. گفت: « وای ... این درخت خیلی بلنده! اگه بیفتی له میشی! »
کرم به بالا نگاه کرد. نوک درخت نزدیک ابرها بود.
کرم گفت: « بله ... این درخت خیلی بلنده! اما من از آن بالا می روم! » و آهسته بالا رفت.
زرافه او را دید. گفت: « وای ... این درخت خیلی کوتاهه ... ممکنه همه مسخره ات کنند! »
کرم به پایین نگاه کرد. همه دور درخت جمع شده بودند.
کرم گفت: « بله ... شاید همه مسخره ام کنند! اما من از آن بالا می روم! » و بالا رفت.
همان موقع صدای بال های کبوتر را شنید. کبوتر گفت: « وای ... تو تنها کرم این درخت هستی ... ممکنه دارکوبی از راه برسه و تو را بخوره! »
کرم به دور و برش نگاه کرد. روی درخت، هیچ کرم دیگری نبود.
کرم گفت: « بله ... من روی درخت تنهای تنها هستم. اما از آن بالا می روم! » و باز هم بالا رفت.
شیر از راه رسید. فریاد زد: « کی ... ی بهت اجازه داد از این درخت بالا بروی؟ »
کرم جواب نداد. او آن قدر رفته بود که حتی صدای شیر را هم نشنید.
بخش کودک و نوجوان تبیان
منبع:ماهنامه نبات کوچولو
مطالب مرتبط:
![مشاوره](https://img.tebyan.net/ts/persian/QuestionArticle.png)