گنجشک و برگ درخت چنار
گنجشکک یک برگ خشک به نوکش گرفت و روی درخت چنار گذاشت.بعد هم پرواز کرد که یکی دیگر بیاورد که صدای کلاغه را شنید.
قارقار این کارها یعنی چی؟برگ خشک به چه درد تو می خورد؟
گنجشکک گفت:می خواهم برگ های درخت را بچسبانم سر جایش.درخت چنار خندید و برگ از روی شاخه اش افتاد.
کلاغه هم از حرف گنجشکک خنده اش گرفت و گفت:قار قار! برگ خشک را می خواهی بچسبانی سر جایش؟ و از آن جا دور شد.
گنجشکک ناراحت شد. سرش را پایین انداخت و گفت: کلاغه دیگر دوستت ندارم.
درخت فکری کرد و گفت:راستی گنجشکک ، من در فصل بهاربرگ های تازه و قشنگ در می آورم.
گنجشکک گفت:من می خواهم تو را خوشحال کنم.
درخت چنار گفت:می توانی برگ های خشک من را کنارم جمع کنی.آن وقت به باد می گویم تا روی آن ها را با خاک بپوشاند. این طوری من خوشحال می شوم.
گنجشکک با خوشحالی شروع به کار کرد.باد هم با خاک روی برگ ها را پوشاند.
وقتی بهار آمد گنجشکک اولین لانه را روی شاخه چنار ساخت.
امام علی(ع): کار خوب پس انداز و مانند میوه ای پاکیزه و خوش مزه است.
بخش کودک و نوجوان تبیان
منبع:سروش کودکان