تبیان، دستیار زندگی
شهید رجایی را اولین بار در دماوند و در منزل شهید باهنر دیدم. فكر می‌كنم تابستان سال 46 بود. در آن سالها چون من در مشهد و ایشان در تهران بود‌، ارتباطمان نزدیك نبود اما دورادور می‌شنیدم كه در كارهای مخفی مبارزاتی شركت دارد و مخصوصاً در مدرسه رفاه، با آقایان
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ناگفته‌هایی از نزدیك‌ترین یار

مقام معظم رهبری

شهید رجایی را اولین بار در دماوند و در منزل شهید باهنر دیدم. فكر می‌كنم تابستان سال 46 بود. در آن سالها چون من در مشهد و ایشان در تهران بود‌، ارتباطمان نزدیك نبود اما دورادور می‌شنیدم كه در كارهای مخفی مبارزاتی شركت دارد و مخصوصاً در مدرسه رفاه، با آقایان باهنر، بهشتی و هاشمی مرتبط است.

رهبر معظم انقلاب در اولین سالگرد شهادت شهیدان رجایی و باهنر یعنی سال 1361 در مصاحبه‏ای با  روزنامه جمهوری به بیان ناگفته‌هایی از شهیدان رجایی و باهنر پرداختند. که در ادامه تقدیم می‏شود:

وقتی پیكر شهیدان رجایی و باهنر را دیدم...

بنده در آن‌وقت ( انفجار نخست وزیری) مریض بودم و تازه از بیمارستان آمده بودم و هم جراحت داشتم هم عوارض جراحت، یعنی دچار بیماری دیگری شده بودم که همه این‌ها ناشی از آن آسیب بود و در یک حالت بدی در منزلی در اطراف نیاوران بسر می‌بردم، بعدازظهر 8 شهریور بود که در حال استراحت بودم و عصر که طبق معمول که برخاستم و در حیاط آمدم که یک مقدار از فضای آزاد استفاده کنم، بچه‌ها آمدند و گفتند که در نخست‌وزیری انفجار رخ داده است.

من تکان خوردم و پرسیدم که چه کسی آن‌جا بوده، گفتند آقای رجایی و آقای باهنر و من از این موضوع ناراحت شدم و خواستم که تلفنی سۆال کنم، بچه‌ها یک چیزهایی دیگر گفتند و من مطمئن نشدم و با زحمت زیادی خودم را به تلفن رساندم و به دفتر امام، مجلس و بعضی جاهای دیگر تلفن کردم که خبری دریافت کنم، ولی خبرها متناقض بود.

دو سه ساعت دیگر در حالت اضطراب بسر بردم و نمی‌دانستم که چه خبر شده. گاهی می‌گفتند که جسدشان را پیدا نکردند، گاهی می‌گفتند شهید شدند و بعضی‌ها هم می‌گفتند که دروغ می‌گویند، اصلاً اینها نبودند و هرکسی یک چیزی بمن می‌گفت و شاید هم آن‌هایی که خبرهای علی‌الظاهر خوش می‌دادند، می‌خواستند من را دلخوش کنند. به‌هرحال اوایل شب بود که اطلاع پیدا کردم که هر دو شهید شده‌اند.

آن شب را گذراندیم و فردا صبح زود با اینکه بعضی ها من را منع می‌کردند، سوار ماشین شدم و به برادرانی که با من بودند گفتم مرا به مجلس ببرید.

مرا به مجلس آوردند و با زحمت زیاد خودم را به اطاق آقای هاشمی رفسنجانی رساندم و جنازه‌ها را دیدم و مردم هم جمع شده بودند و با اینکه دوستان مرا از صحبت کردن منع می‌کردند، ولی دیدم که نمی‌توانم طاقت بیاورم و صحبت نکنم، لذا به میان مردم رفتم و صحبت کردم.

البته دوستان که مرا منع می‌کردند بخاطر حالم بود، ولی بعضی‌ها هم معتقد بودند که من حالا که نسبتاً هم خوب شده و می‌توانم بایستم و حرف بزنم و جلوی مردم ظاهر شوم، یک تسلی گونه‌ای در مقابل این حادثه خواهد بود.

در حدود 10 دقیقه با فشار زیاد صحبت کردم و خودم هم فکر نمی‌کردم که بتوانم در آن شرایط صحبت کنم که البته بعد آمدم به زمین افتادم و دکترها بالای سرم آمدند و به هرحال احساساتم خیلی تند و جوشان بود.

بنی صدر هر كاری كه توانست كرد تا رجایی نخست وزیر نشود

شهید رجایی را اولین بار در دماوند و در منزل شهید باهنر دیدم. فكر می‌كنم تابستان سال 46 بود. در آن سالها چون من در مشهد و ایشان در تهران بود‌، ارتباطمان نزدیك نبود اما دورادور می‌شنیدم كه در كارهای مخفی مبارزاتی شركت دارد و مخصوصاً در مدرسه رفاه، با آقایان باهنر، بهشتی و هاشمی مرتبط است.

در سال 1353 در زندان كمیته مشترك در بند 20 بودم و آقای رجایی در بند1 بود و من دائماً با ایشان تماس می‌گرفتم. ارتباطمان هم به این صورت بود كه من با علائم مورس با سلول 19 صحبت می‌كردم و او هم به همین وسیله با آقای رجایی منتقل می‌كرد و مجدداً ایشان جواب می‌داد.

در یكی از همین تماس‌ها بودكه آقای رجایی به من فهماند كه آقای منتظری رادستگیر كرده و به اتاق او آورده‌اند. من سریع خواستم كه چند مطلب را از ایشان بپرسم كه مبادا فرصت از دست برود و اتفاقاً همین طور هم شد و آقای منتظری را به اوین بردند. بنی صدر هر چه كه توانسته بود كرد كه آقای رجایی نخست وزیر نشود. بعد هم كه با فشار مجلس، آقای رجایی نخست وزیر شد این پیوند، پیوند بیماری بود.

آقای رجایی با آن كه با مواضع بنی صدر و لیبرالها مخالف بود، ولی خیلی مۆدبانه برخورد می‌كرد و در مجلس گفت: «من مقلدامام،  فرزند مجلس و برادر رئیس جمهور هستم» او این جور نجیبانه برخورد می‌كرد و در مقابل بنی‌صدر از آن آدم‌هایی بود كه صاف توی چشم كسی نگاه می‌كنند و دشنام می‌دهند.

او دائماً مصاحبه و به آقای رجایی توهین می‌كرد. بالاخره عرصه بر آقای رجایی تنگ شد و آمد در مجلس گفت: این نمی‌شود كه آقای بنی‌صدر هر چه به دهانش می‌آید، بگویدو ما ساكت بمانیم. اگر قرار بر حرف زدن است، ما هم خیلی حرفها داریم كه بزنیم. و از آن موقع، آشكارا مطالبی را بیان كرد.

ماندن شهید رجایی در سمت نخست وزیری خاری در چشمان لیبرال‌ها بود

در شرایط جنگ آقای رجایی و دولت مرتب پول، سلاح، لودر، بولدزر فراهم می‌كردند و آنچه را كه در توان داشتند انجام می‌دادند و این خاری در چشم دشمن و لیبرالها و ضد انقلابها بود.

ایشان قبل از نخست وزیری هم همین طور بود، چون چه در دولت موقت و چه در زمان شورای انقلاب، فرد مستقلی بود. حزب اللهی و طرفدار مردم متوسط بود، در حالی كه بنی صدر ودار و دسته‌اش بر عكس بودند.

در موضوع نخست وزیری شهید رجایی واقعیت این است كه ابتدا صحبت از نخست وزیری ایشان نبود. یك روز قرار شد عده‌ای از نمایندگان مجلس بروند ساختمان مجلس شورای ملی سابق را ارزیابی كنند كه آیا می‌شود مجلس شورای اسلامی را به آنجا منتقل كرد یا نه.

من و شهید رجایی و عده‌ای دیگر بودیم. وقتی بازدید كردیم، خسته شدیم و گوشه‌ای نشستیم كه استراحت كنیم. من ناگهان به ذهنم رسید كه شهید رجایی برای این كارمناسب است. به ایشان گفتم، مخالفتی نكرد.

 بعد این موضوع را با شهید بهشتی و چند نفر دیگر مطرح كردم و در حزب هم مطرح شد و با آن كه شهید رجایی عضو حزب نبود، بیش از همه وتقریبا با اكثریت آرا، رأی آورد.

ماندن شهید رجایی در سمت نخست وزیری و کمک به جبهه‌ها برای لیبرال‌ها غیرقابل تحمل و خاری در چشمان آن‌ها بود.

شهید رجایی از آغاز مسئولیت نخست وزیری تا هنگام شهادت واقعاً خاری در چشم لیبرالها و همه ضد انقلابها بود.

شهید رجایی به شدت تحت تأثیر شهید بهشتی بود و آرا و افكار ایشان را قبول داشت، یادم هست كه در جلسه تنفیذ حكم ریاست جمهوری از شهید بهشتی به عنوان سرور شهیدان نام برد كه حاكی از ارادت شدید ایشان نسبت به آقای بهشتی بود.


منابع:

روزنامه جمهوری اسلامی – شهریور 61

رجا نیوز

تهیه و تنظیم: عبداله فربود، گروه حوزه علمیه تبیان