احمدشاه مسعود،یك استثنا بود
بسیاری از كارشناسان مسائل افغانستان باور دارند، رابطه مستقیمی میان ترور مسعود در نهم سپتامبر و حمله به برجهای تجارت جهانی دو روز بعد از آن در یازدهم سپتامبر همان سال و پس از لشكركشی آمریكا و متحدانش به افغانستان وجود دارد
محمدحسین جعفریان در تهرانامروز نوشت:
پس از لشكركشی روسها به افغانستان، نظیر آنچه امروز و بهگونهای دیگر در این سرزمین شاهد آن هستیم، افغانها علیه قوای اشغالگر دست به اسلحه بردند. آمریكاییها كه در ویتنام كینه روسها را بهخاطر حمایت همهجانبهشان از ویتكنگها به دل داشتند، بهسرعت وارد میدان شدند. آنها انواع سلاح، مهمات و كمكهای مالی و اطلاعاتی را از طریق پاكستان به مجاهدان افغان میرساندند. از همان آغاز شكاف میان مجاهدین باعث تشكیل احزاب متعدد شد. مذهب و قومیت و منطقه جغرافیایی، علت اصلی این جداییها بود.
حزب جمعیت اسلامی یكی از احزاب مهم در جریان مقاومت علیه روسها بود. استاد «برهانالدین ربانی» رهبر این حزب و «احمدشاه مسعود» سرشناسترین فرمانده آن بود. پس از پیروزی مجاهدین و سقوط دكتر نجیبالله این احزاب كه تعداد آنها قریب به 20 تشكل كوچك و بزرگ شده بود، به جان هم افتادند. جنگهای خونین و طولانی در این سالها همه چیز را نابود كرد. عامه مردم كه روزگاری آرزوی پیروزی مجاهدین را داشتند، حالا دستهدسته كشته شده یا از كشور فرار میكردند. طالبان محصول همان خونریزیهاست. آنها جوانان طلبهای بودند كه ابتدا با شعار امنیت دست به كودتا زده و بعد به سرعت تمام افغانستان را تصرف كردند. تابستان 1380 آنها قریب به 90درصد خاك كشور را به كنترل خود درآورده و تنها در شمالشرق، استان بدخشان در كنترل «احمدشاه مسعود» و نیروهایش باقیمانده. مابقی احزاب جهادی عمدتا منهدم شده یا اندك نیروهایشان را به یاری احمدشاه مسعود در همان منطقه فرستاده بودند.
من در اواخر تیرماه 1380 و دو ماه قبل از شهادت مسعود به روستای «خواجه بهاءالدین» كه خطمقدم جبهه او علیه طالبان بود رفتم. این روستا در ساحل رودخانه بزرگ «آمودریا» نزدیك مرز تاجیكستان و در شمال استان فخار واقع شده بود. خواجه بهاءالدین به نوعی شده بود پایتخت دولت قانونی افغانستان چراكه هنوز سازمان ملل طالبان را به رسمیت نمیشناخت و «برهانالدین ربانی» را رئیسجمهور قانونی این كشور میدانستند. فراموش نمیكنم، در گوشه و كنار روستا چند خانه خراب به مقر وزارتخارجه، وزارت بهداشت و... تبدیل شده بود. قصد من از این سفر تولید مستندی از یك روز زندگی احمدشاه مسعود بود.
بسیاری از كارشناسان مسائل افغانستان باور دارند، رابطه مستقیمی میان ترور مسعود در نهم سپتامبر و حمله به برجهای تجارت جهانی دو روز بعد از آن در یازدهم سپتامبر همان سال و پس از لشكركشی آمریكا و متحدانش به افغانستان وجود دارد. چنین بهنظر میرسد كه اگر احمدشاه مسعود زنده میماند، حاضر نبود تحت فرماندهی متولی اشغالگر و زیر سایه بمبافكنهای بی- 52 آمریكایی وارد كابل شود
بسیاری از افغانهای مقیم ایران، به سبب جنگهای سختی كه میان احمدشاه مسعود و حزب وحدت اسلامی در كابل رخ داده و آثار زیانبار وسیعی بهبار آورده بود، دلخوشی از این فرمانده سرشناس افغانی نداشتند. اما او هم در خارج افغانستان و هم در داخل این كشور و میان جمع كثیری از جوانان آن روزهای افغان محبوبیت افسانهای و غیرقابل انكاری داشت. من پیش از آن نیز چند بار دیگر به دیدار مسعود رفته بودم. زمستان 1375 در دره پنجشیر و در خانه خودش كه به قلعهای قدیمی میماند، با او مصاحبه مفصلی كردم. همان آشنایی سابق سبب شد او به سرعت مرا بپذیرد. بنایم آن بود كه ضمن كار روزانه، من با دوربینم همراه او باشم. در طول دو، سه هفتهای كه با او بودم نیز همین اتفاق افتاد. همراه او بارها به خطوط مقدم نبرد رفتم. در پشت جبهه و در فعالیتهای ستادی تصاویر زیادی از او گرفتم و... نتیجه آن كار، سریال «حماسه ناتمام» شد كه دو ماه پس از شهادتش در پاییز سال 1380 از شبكه یك صداوسیما به نمایش درآمد.
این سفر باعث شد شناخت بیشتری از این مرد به دست آورم. حالا و بهرغم نظر مخالفان مسعود، یقین داشتم اگر او نبود، طالبان تمام افغانستان را تصرف میكرد. چیزی در وجود مسعود بود كه باعث همراهی بسیاری از فرماندهان و مجاهدان دیگر با وی میشد. آنها در مقابل این مرد فروتن بودند و دستوراتش را به جان میخریدند. در آن روزها پاكستان، امارات متحده، عربستان و آمریكا و انگلیس از طالبان حمایت همهجانبهای میكردند. در سوی دیگر، ایران، روسیه و هندوستان حامی احمدشاه مسعود بودند. اگرچه در سالهای نخست پیروزی مجاهدین، روابط مسعود با تهران - و بالعكس- سرد و حتی گاه خصمانه بود اما به مرور او به ایران نزدیك شد تا آنجا كه این اواخر و روزهایی كه من اجازه همراهی او را یافتم. همین شد كه در اواخر تیرماه 1380 و دو ماه قبل از شهادتش، او در هر فرصتی، شبكههای تلویزیونی ایران را میدید. فراموش نمیكنم، یكی از روزها و در كمال حیرت و تعجب من، درباره بازی تیم استقلال كه به یاد ندارم برای حضور در چه مسابقاتی به كرهجنوبی رفته بود، سوالاتی از من پرسید و معتقد بود آنها خسته بودند و در میدان نمیدویدند. در كتابخانهاش سری كتابهای شهید مطهری و دكتر علی شریعتی موجود بود.
من در اوایل مردادماه 1380 به ایران برگشتم و دو ماه بعد درنوزدهم شهریورماه همان سال، مصادف با نهم سپتامبر، شیردره پنجشیر ترور شد. مدت زمانی را كه من با مسعود گذراندم. سبب شد تا نظرم بهطور ریشهای نسبت به او تغییر كند. من مسلمان متقی و مبارز را یافتم كه عاشق اسلام و میهنش بود. چریكی خستگیناپذیر كه استواریاش در ناملایمات حیرتآوربود. این همه به معنای نادیده گرفتن فراز و فرودهای گذشته او نیست اما وقتی از خواجه بهاءالدین عازم ایران بودم و با او خداحافظی میكردم، تردید نداشتم، او از درخشانترین چهرههای تاریخ افغانستان است و خواهد بود.
دو تروریست عرب با ملیت الجزایری و تونسی در پوشش خبرنگار و طی عملیاتی انتحاری مسعود را به شهادت رساندند. آنها گذرنامه بلژیكی داشتند. یكی از مهاجمان در دم و همراه مسعود و مترجمش «عاصم سهیل» كشته شد. دیگری ابتدا موفق به فرار از صحنه شد اما مدتی بعد دستگیر و روز بعد كشته شد. مسئولان مربوطه مدعی بودند، او قصد خلعسلاح نگبهان را داشت و در یك درگیری كشته شده است اما تا امروز، بسیاری به این واقعه به دیده شك و تردیدی مینگرند چراكه با كشته شدن تروریست دوم و عدم بازجویی از او، سرنخ ماجرا گم شد. كمااینكه تا امروز و با وجود بهظاهر تحقیقات فراوان، هنوز معلوم نشده است چه كسانی و با چه نسبتی پشت ترور این قهرمان ملی افغانها بودند. نه در آن روزها و نه تا امروز كسی رسما مسئولیت این عملیات را نیز نپذیرفته است.
این سفر باعث شد شناخت بیشتری از این مرد به دست آورم. حالا و بهرغم نظر مخالفان مسعود، یقین داشتم اگر او نبود، طالبان تمام افغانستان را تصرف میكرد. چیزی در وجود مسعود بود كه باعث همراهی بسیاری از فرماندهان و مجاهدان دیگر با وی میشد. آنها در مقابل این مرد فروتن بودند و دستوراتش را به جان میخریدند. در آن روزها پاكستان، امارات متحده، عربستان و آمریكا و انگلیس از طالبان حمایت همهجانبهای میكردند
بسیاری از كارشناسان مسائل افغانستان باور دارند، رابطه مستقیمی میان ترور مسعود در نهم سپتامبر و حمله به برجهای تجارت جهانی دو روز بعد از آن در یازدهم سپتامبر همان سال و پس از لشكركشی آمریكا و متحدانش به افغانستان وجود دارد. چنین بهنظر میرسد كه اگر احمدشاه مسعود زنده میماند، حاضر نبود تحت فرماندهی متولی اشغالگر و زیر سایه بمبافكنهای بی- 52 آمریكایی وارد كابل شود. بسیاری باور دارند او دوباره به كوههای بلند پنجشیر پناه میبرد و مجاهدان بسیاری را گرد خود جمع كرده و به مبارزه با اشغالگران جدید میپرداخت. چندماه قبل از شهادتش، او به دعوت پارلمان اروپا به پاریس رفت. آنجا خبرنگاری از او پرسید: چطور سالها با روسها مبارزه كردی و حالا از آنها پول و سلاح میگیری تا با طالبان بجنگی؟ و او جوابی بسیار جالب داد كه: «پیسه (پول) آمریكا میگرفتم دَ دهان روس زدم. پیسه روسه میگیرم، دَ دهان آمریكا میزنم!»
و بعد شرح داد كه برای آزادی میهنش مبارزه میكند و هركس بدون طمع در این راه به او كمك كند، كمكش را با افتخار قبول میكند. همین مواضع بود كه بسیاری را به این باور رساند؛ اگر مسعود زنده بود علیه اشغالگران جدید كشورش وارد جهاد و مبارزه میشد و چهبسا حتی با طالبان دست اتحاد میداد. بسیاری هم نزدیكی شدید او به تهران در سالهای آخر عمرش را دلیل حذفش از سوی غرب میدانند. آنها میدانستند در افغانستان پس از طالبان مسعود بهسبب محبوبیت فراوانش حرف اول را خواهد زد و تحمل چهرهای میهنپرست و نزدیك به تهران و مسكو برای غرب در راس حكومت افغانستان قابل تحمل نبود. لذا پیشاپیش او را از میان برداشتند. در سالمرگ شهادت این چریك افسانهای یاد و خاطرهاش را گرامی داشته و آرزو میكنم نسل جوان امروز افغانستان و نیز دولتمردان افغان، مسعود و آرمانهایش را فراموش نكنند.
منبع: تابناک