دل را ز بیخودى سر از خود رمیدن است جان را هواى از قفس تن پریدن است از بیم مرگ نیست كه سر دادهام فغان بانگ جرس ز شوق به منزل رسیدن است دستم نمىرسد كه دل از سینه بر كنم بارى علاج شوق، گریبان دریدن است شامم سیهتر است ز گیسو...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : چهارشنبه 1385/06/15
گلزار زندگى

دل را ز بیخودى سر از خود رمیدن است
جان را هواى از قفس تن پریدن است
از بیم مرگ نیست كه سر دادهام فغان
بانگ جرس ز شوق به منزل رسیدن است
دستم نمىرسد كه دل از سینه بر كنم
بارى علاج شوق، گریبان دریدن است
شامم سیهتر است ز گیسوى سركشت
خورشید من برآى كه وقت دمیدن است
سوى تو اى خلاصه گلزار زندگى
مرغ نگه در آرزوى پر كشیدن است
بگرفته آب و رنگ ز فیض حضور تو
هر گل در این چمن كه سزاوار دیدن است
با اهل درد شرح غم خود نمىكنم
تقدیر قصه دل من ناشنیدن است
آن را كه لب به جام هوس گشت آشنا
روزى «امین» سزا لب حسرت گزیدن است
"آیة الله سیدعلى خامنهاى"
