خرگوش باهوش
یکی بود یکی نبود... در جنگل سر سبز و قشنگی خرگوش باهوشی زندگی می كرد .
یك گرگ پیرو یك روباه بدجنس هم همیشه نقشه می كشیدند تا این خرگوش را شكار كنند .
ولی هیچوقت موفق نمی شدند .
یك روز روباه مكار به گر گ گفت : من نقشه جالبی دارم و این دفعه می توانیم خرگوش را شكار كنیم .
گرگ گفت : چه نقشه ای ؟
روباه گفت : تو برو ته جنگل ، همانجا كه قارچهای سمی رشد می كند و خودت را به مردن بزن . من پیش خرگوش می روم و می گویم كه تو مردی . وقتی خرگوش می آید تا تو رو ببیند تو بپر و او را بگیر .گرگ قبول كرد و به همانجائی رفت كه روباه گفته بود .
روباه هم نزدیك خانه خرگوش رفت و شروع به گریه و زاری كرد .
با صدای بلند گفت : خرگوش اگر بدونی چه بلائی سرم آمده و همینطور با گریه و زاری ادامه داد ، دیشب دوست عزیزم گرگ پیر اشتباهی از قارچ های سمی جنگل خورده و مرده اگر باور نمی كنی برو خودت ببین .
و همینطور كه خودش ناراحت نشان میداد دور شد .
خرگوش از این خبر خوشحال شد پیش خودش گفت برم ببینم چه خبر شده است .
او همان جائی رفت كه قارچهای سمی رشد می كرد . از پشت بوته ها نگاه كرد و دید گرگ پیر روی زمین افتاده و تكان نمی خورد .
خوشحال شد و گفت از شر این گرگ بدجنس راحت شدیم . خواست جلو برود و نزدیك او را ببیند. اما قبل از اینكه از پشت بوته ها بیرون بیاید پیش خودش گفت : اگر زنده باشد چی ؟ آنوقت مرا یك لقمه چپ می كند . بهتر است احتیاط كنم و مطمئن شوم كه او حتما مرده است .بنابراین از پشت بوته ها با صدای بلند ، طوریكه گرگ بشنود گفت : پدرم به من گفته وقتی گرگ میمرد دهنش باز می شود ولی گرگ پیر كه دهانش بسته است .
گرگ با شنیدن این حرف كم كم و آهسته دهانش را باز كرد تا به خرگوش نشان بدهد كه مرده است .
خرگوش هم كه با دقت به دهان گرگ نگاه می كرد متوجه تكان خوردن دهان گرگ شد و فهمید كه گرگ زنده است . بعد با صدای بلند فریاد زد : ای گرگ بدجنس تو اگر مردهای پس چرا دهانت تكان می خورد . پاشو پاشو باز هم حقه شما نگرفت . و با سرعت از آنجا دور شد .
بخش کودک و نوجوان تبیان
منبع:سایت کودکان