تبیان، دستیار زندگی
کولریج در طول حیات خویش به عنوان نویسنده ی رمان و مقاله مورد استقبال گسترده واقع شد. هر چند منتقدان پس از مرگش بیشتر به اشعار او روی آورده اند و بر اهمیت آن ها تاکید می ورزند، و معتقدند که شباهت هایی به مکتب هنری پیش از رافائل دارد و از حیث بی پرایگی تغزل
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دگر سوی آینه

زندگی و آثار مری الیزابت کولریج و شعرهایی از او


کولریج در طول حیات خویش به عنوان نویسنده ی رمان و مقاله مورد استقبال گسترده واقع شد. هر چند منتقدان پس از مرگش بیشتر به اشعار او روی آورده اند و بر اهمیت آن ها تاکید می ورزند، و معتقدند که شباهت هایی به مکتب هنری پیش از رافائل دارد و از حیث بی پرایگی تغزلی سبک او پیش در آمد آثار تصویر گرایان محسوب می شود.

الیزابت کولریج

مقدمه

کولریج رمان نویس معتبر آستانه ی قرن بیستم انگلیس و نویسنده ی داستان عاشقانه - تاریخی با عنوان پادشاه دو چهره (1897) بیشتر به دلیل سهم نسبتا کم اما مهمی که در شعر انگلیسی دارد، شناخته شده است. او اشعاری تغزلی و کوتاه با مضامین فقدان شخصی، هویت انسانی و واقعیت های زندگی شهری به رشته تحریر در آورد که صدای شاعرانه ای که از آن ها به گوش می آید به طور منحصر به فردی خوددار و با وقار است. علاوه بر این، سبک مبتکرانه و موجز بسیاری از مقالات و سایر نوشته های منثور کولریج – به ویژه یادداشت های روزانه، خاطرات و نقد هایش – به اندازه ی اشعارش با ارزش و دلیل علاقه ی منتقدان به این نویسنده ی همه فن حریف است.

زندگی نامه

کولریج در لندن به دنیا آمد. او دختر مری آن جیمسون کولریج و آرتور دوک کولریج وکیل، نوازنده ی آماتور و از نوادگان خواهر یا برادر شاعر رمانتیک ساموئل تیلر کولریج بود. او که به نسبت خجالتی و تو دار بود، در منزل توسط معلم خصوصی آموزش دید؛ مشتاق مطالعه بود و زبان های چندی را فرا گرفت از جمله فرانسه، آلمانی، ایتالیایی، عبری، یونانی و لاتین. او به سراسر اروپا سفر کرد اما همه عمر در منزل والدینش زیست و هیچ گاه ازدواج نکرد. کولریج که با آشنایان ادبی و هنری والدینش نظیر جان راسکین، هولمن هانت، آنتونی ترولوپ، فنی کمبل، رابرت براونینگ، آلفرد لرد تنیسون و دیگران احاطه شده بود، در سیزده سالگی به نقاشی علاقمند شد و شروع به شعر گفتن کرد. در بیست سالگی مقالاتش در نشریاتی همچون مرور ماهانه و ضمیمه ادبی تایمز ظاهر شد. کولریج اولین رمان خود را با عنوان هفت صحابی کهف در 1893 منتشر کرد. دو سال پس از آن تصمیم گرفت بخشی از وقت خود را صرف تدریس در کالج زنان کارگر در لندن کند و این موقعیت را تا پایان زندگیش حفظ کرد. کولریج در خلال این به نوشتن شعر، داستان و مقاله ادامه داد. او اولین مجموعه شعر خود را با عنوان در پی پندار با نام مستعار آدونوس در 1896 و مجموعه ی مکمل آن را با عنوان پاداش پندار در سال پس از آن به چاپ رسانید. در 1897 رمان دومش، پادشاه دو چهره، انتشار یافت و موجب تثبیت شهرت و محبوبیت او در انگلیس شد. او چندین رمان دیگر، اشعار و انواع گوناگون نثر و همچنین زندگی نامه ی نقاش هولمن هانت را، به درخواست خود نقاش؛ خلق کرد. اثر آخر کولریج پس از مرگش در 1908 منتشر شد. او در اثر حمله ی شدید آپاندیس درگذشت.

آثار عمده

اکثر اشعاری که در طول حیات کولریج به چاپ رسید، در مجلد کوچکی با عنوان در پی پندار گنجانده شده است. این مجموعه در بر دارنده ی قطعه ی قابل توجه او با مضمون بیگانگی از خویش تحت عنوان "دگر سوی آینه" همراه با چهل و هفت شعر دیگر است که درون مایه هایی چون عشق، فقدان شخصی و هویت انسانی دارند. مجموعه ی دوم او، پاداش پندار، تنها شامل هفت شعر دیگر است، در حالی که در کلیات اشعار مری کولریج که پس از مرگش در سال 1954 منتشر شد، تعداد شعرها تقریبا به دویست می رسد. کولریج در اولین رمان خود، هفت صحابی کهف، ماجراهای رویا گون چند مرد جوان را تصویر می کند. به دنبال این اثر، او سه گانه ی عاشقانه- تاریخی خود را با عنوان های پادشاه دو چهره، پگاه آتشین (1901) و سایه ای بر دیوار (1904) خلق کرد. در نخستین جلد این سه گانه، که پر طرفدارترین آن ها نیز هست، کولریج بر مبنای زندگی پادشاه سوئد گوستاو سوم دنیایی داستانی می آفریند. رمان درون نگرانه ی او با عنوان بانو بر کف مهمانخانه از زبان یک راوی مذکر میان سال روایت می شود که پیچیدگی های احساسات عمیقا پنهان سربرآورده از گذشته اش را واکاوی می کند. در این داستان که در مورد ثبات قدم عشقی است، راوی زنی را به خاطر می آورد که زمانی دوست می داشت اما هیچ گاه در پی جستن او بر نیامد و نامه ای را که این زن به او نوشته بود که راوی هرگز نگشود و اکنون گم شده است. نمونه هایی از مقالات، نقد ها، مدخل های یادداشت های روزانه، ادبیات داستانی کوتاه و دیگر نوشته های کولریج در دو مجلد با عنوان های نه به این معنا (1900) و مجموعه نثر های مری ای. کولریج (1910) گنجانده شده است. نخستین مجلد در بر دارنده ی چندین مقاله با موضوعات ادبی و سفر و دومین کتاب معرف سبک منحصر به فرد شوخ طبعانه و سرشار از تخیل او در مقالاتی با موضوعات گوناگون – از جمله ادبیات، هنر و معنویت – و تعدادی داستان کوتاه است.

استقبال منتقدان

کولریج در طول حیات خویش به عنوان نویسنده ی رمان و مقاله مورد استقبال گسترده واقع شد. هر چند منتقدان پس از مرگش بیشتر به اشعار او روی آورده اند و بر اهمیت آن ها تاکید می ورزند، و معتقدند که شباهت هایی به مکتب هنری پیش از رافائل دارد و از حیث بی پرایگی تغزلی سبک او پیش در آمد آثار تصویر گرایان محسوب می شود. از سوی دیگر، اخیرا آثار او در زمینه ی ادبیات داستانی در مقایسه با اشعارش دارای درجه دوم اهمیت دانسته شده و بسیاری از منتقدان بر سر این نکته توافق دارند که ضعف پیرنگ و اجرا به رمان ها و داستان های کوتاه او لطمه می زند. افزون براین، مقالاتش بیشتر به جهت اهمیت تاریخی شان و نه از نظر ارزش ادبی، مهم تلقی شده است، هر چند هنوز بسیاری از آن ها به عنوان مدارکی مناسب برای پژوهش های فمینیستی مورد مطالعه و تحسین واقع می شوند.

او اشعاری تغزلی و کوتاه با مضامین فقدان شخصی، هویت انسانی و واقعیت های زندگی شهری به رشته تحریر در آورد که صدای شاعرانه ای که از آن ها به گوش می آید به طور منحصر به فردی خوددار و با وقار است.

چند شعر از:

مری الیزابت کولریج (1907-1861)

ترجمه: رقیه قنبر علی زاده

1

دگر سوی آینه

روزی چو با آیینه ام در بر نشستم،

بی خدشه تصویر ی ز ژرفایش بجستم،

بی هیچ همگونی به آن تصویر پیشین

__ سرشار از شور و نشاط عهد دیرین __

دیدم زنی سرکش که بگسسته ست زنجیر،

با اندهی فوق زنانه گشته درگیر.

گیسوی او آویخته در هر دو سویش

بی بهره از افسونگری ها همچو رویش.

بی آن که راز خویشتن پوشیده خواهد؛

رازی که هرگز کس به حدسش در نیابد.

رازی که شد بر سر ورا چون هاله ی خار،

رنجی بسی ناپاک و بی تقدیس و دشوار.

لب های قیطانیش سرخ و باز از هم،

بی آن که آوایی سکوتش را کند کم.

چون زخم پنهان در خفا خونریز می شد،

از درد ناگفته هراس انگیز می شد.

آهی نشد تسکین آن اندوه خاموش

تا با کلامی وحشتش گردد فراموش.

در چشم رخشانش تمنا می درخشید،

همچون غروب شعله ی سوزان خورشید،

بی تاب از آن رو کو امیدش رفته از دست؛

این شعله ی رقصان کز آن آتش گرفته ست،

نامش حسادت باشد و کین توزی تام،

با قدرتی پیوسته در آغاز و فرجام.

ای سایه ای از سایه ی آیینه وارم،

در دل تمنای رهایی تو دارم!

از سطح شیشه همچو رویایی گذر کن،

از سر خیال ساعتی حیران به در کن

آن دم که چون روحی ز بس آشفته خوی ام،

با زمزمه گفتم که __ "گویا من هم اویم!"

2

عشق، از تو چیزی جز آرامش نمی خواهم

عشق، از تو چیزی جز آرامش نمی خواهم.

نخواهی توانست روزهای رفته را برگردانی؛

چه، آن هنگام خوشبخت بودم،

و از شادی آسمانی، از غم، بی خبر.

3

آهسته بنواز

عشق، تنها یک روز مهلتم ده،

تنها یک روز،

پیش از آن که دل ببازم،

دل ز کف دهم،

پیش از آن که واژه ای را ادا کنم

که پس نخواهم گرفت.

آیا جدی است؟

آیا شوخی؟

آیا دنیا با اسلحه

بر من بانگ زد: "بایست!"

پس حتی لحظه ای

درنگ نخواهم کرد.

با این وجود، به خاطر خود عشق،

به تو نه می گویم.

پیش از آن که دل ببازم،

دل ز کف دهم،

عشق، تنها یک روز مهلتم ده،

تنها یک روز!

بخش ادبیات تبیان


منبع: دانوش