تبیان، دستیار زندگی
از میان دغدغه های زمینی و رنگارنگ دنیا، معبری به آسمان دلمان گشودند تا به دنبال گمشده مان برای رسیدن به میهمانی شهدا، مین های نفس را خنثی کنیم و فرصتی شد دلپذیر و مغتنم، تا چند روزی میهمان شهدا باشیم
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

این منا پدر و پسر دارد


متن زیر روایتی است از شهیدان «سیدابراهیم اسماعیل زاده» و  «سیدحسین اسماعیل زاده»، پدر و پسری که در اردیبهشت سال جاری تفحص شده اند.


رزمندگان

از میان دغدغه های زمینی و رنگارنگ دنیا، معبری به آسمان دلمان گشودند تا به دنبال گمشده مان برای رسیدن به میهمانی شهدا، مین های نفس را خنثی کنیم و فرصتی شد دلپذیر و مغتنم، تا چند روزی میهمان شهدا باشیم. در مقر یادمان شرهانی، و عنایت خداوند و توجه شهدا شاملمان شد تا خانواده دو شهید «اسماعیل زاده» را زیارت کنیم و برای خوانندگان سوغاتی به ارمغان بیاوریم تا حقیقت گمنام پدر و پسری که در اردیبهشت سال جاری به دست های مهربان «حاج جعفر نظری» تفحص شدند، ما را حیران کند از گمشده ای که اکنون پیدا شده بود که به همراه اشعار حاج رحیم چهره خند که زینت بخش این سوغات شده، تقدیم می گردد.

هم پدر و هم پسر بودند هم یار دیرین و همسنگر. پدر «سیدابراهیم اسماعیل زاده» و پسر «سیدحسین اسماعیل زاده» و شگفتا ابراهیم این بار نیز به یاری حسین شتافته بود و در این اعزام کمک آرپی جی حسین بود. وقتی حسین قبضه اش را چون تبری بر دوش می کشید و لبیک بر لب به قربانگاه می شتافت که منای عشق بود و در آتش سهمگینی می سوخت.

تانک های دشمن پشت سر هم می کوبیدند و زمین و زمان را به لرزه می انداختند. همه جا دود بود و خاکستر و بوی باروت و خون، انفجار بود و قتلگاه. سیدحسین پی درپی موشک هایی را که پدر آماده کرده بود می گرفت، بر قبضه سوار می کرد و برمی خواست و به سمت تانک ها هجوم می برد و با شلیک موشک ها بت های موجود در حریم حرم الهی را با تبر ابراهیمی خرد می کرد. سیدحسین در مشعر نشسته و سلاح خود را آماده می سازد تا هجومی دیگر به شیاطین از خدا بی خبر کند و ابراهیمِ پدر در کنار اوست. از مزدلفه می گذرد، پا به قربانگاه می گذارد و تیری از تیربار تانک می آید و به پیشانی سید حسین اصابت می کند و خون گرم ِگلگونش بر خاک های مقدس سرزمین عشق جاری می شود و این بار سیدحسین است که در مقابل دیدگان ابراهیم قربانی می شود.

پسر در آغوش پدر به خونِ خود می غلطد. لحظات چه سخت است و به کندی می گذرد. ابراهیم پسر را در آغوش می گیرد، محاسن و سر و صورتش را به خون مطهر قربانی پسر آغشته می سازد و با او نجوایی دارد که:

سامان دلم هستی

در پیش تو می مانم

لبیک شهادت را

همراه تو می خوانم

سوهان تعلق را

باید ز کف اندازم

فرسایش روح و جان

زین آژده می دانم

پوری تو و بابم من

زین غصه کبابم من

بی تاب بی تابم من

حیف است که جا مانم

این شهد شهادت را

همراه تو می نوشم

چون راه سعادت را

در راه تو می دانم

سامان دلم هستی

در پیش تو می مانم

لبیک شهادت را

همراه تو می خوانم

و چنین می شود که ابراهیم پیکر پاک قربانی را در پتویی سرخ می پیچد و در حیرت نبرد میان عقل و عشق، عشق برنده می شود، سلاح سردار شهید را بر دوش می نهد و قدم به قربانگاه می گذارد که عشق را از تیغ و خنجر باک نیست و لبیک گویان همراه با شلیک و رمی جمرات با اسماعیلش زمزمه هایی خون رنگ و شیرین و ماندگار دارد

و چنین می شود که ابراهیم پیکر پاک قربانی را در پتویی سرخ می پیچد و در حیرت نبرد میان عقل و عشق، عشق برنده می شود، سلاح سردار شهید را بر دوش می نهد و قدم به قربانگاه می گذارد که عشق را از تیغ و خنجر باک نیست و لبیک گویان همراه با شلیک و رمی جمرات با اسماعیلش زمزمه هایی خون رنگ و شیرین و ماندگار دارد که:

به به! رسید شهیدم، پاره جگرم، پسرم

لحظه زیبای شهادتِ از کف فراریت

آمیزه ولایت و عشق و ثمر پافشاریت

شهادتی که بوده به حق، حق مسلمت

کارمزد عمری تلاش و سعی و فداکاریت

بهای ولایت مداریت

فرخنده باد ز جام ولایت

چنین مِیْ گساریت

ابراهیم می خروشد و می رزمد و غوغا می کند و چه دیدنی است در فراغ شهادت، ماتم و اشک و زاریش، و اینجاست که مزدش را می گیرد و تیری می آید و ابراهیم در کنار اسماعیلش قربانی می شود و خیلِ ملک، در شگفت از معجزه شب شکاری اش. و این بار توفیق یار شد و یاران تفحص موفق شدند «سید ابراهیم» و «سید حسین اسماعیل زاده» این پدر و پسر زندگی بخش را در خاک مقدس «چیلات» زیارت کردند و در آغوش یکدیگر جستند و قطعه ای مطهر به رایحة قدسی بهشت را به شهر قهرمان پرور بابل هدیه نمودند.

مشت خاکستر اگر شد خیمه ها از آتش کین

گشته از خون شهیدان سبز و خرم گلشن دین

 بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع:

hawzah