تبیان، دستیار زندگی
یکی بود یکی نبود، یه اردک کوچولوی نادونی بود که فکر می کرد از همه ی حیوونای جنگل بهتره. اون خیلی مغرور بود و همیشه لباسای خیلی خوب و خاص می پوشید.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اردک کوچولوی خودخواه و مغرور
اردک

یکی بود یکی نبود، یه اردک کوچولوی نادونی بود که فکر می کرد از همه ی حیوونای جنگل بهتره. اون خیلی مغرور بود و همیشه لباسای خیلی خوب و خاص می پوشید.

یه روز دوست بوقلمونش که یه حیوون شاد و مهربون بود بهش گفت: اردک جون بیا بریم تو برکه با هم شلپ شولوپ بازی کنیم.

اردک کوچولوی خودخواه و مغرور بهش گفت: چی گفتی؟ تو برکه! من! مگه نمی دونی من با بقیه ی اردکا فرق دارم؟

دوستای اردک کوچولو یه عالمه به حالش افسوس خوردند و تصمیم گرفتند که یه درس بزرگ بهش بدند. یه روز وقتی اردک کوچولو و بقیه ی دوستاش کنار یه جوی کوچک که از نزدیک روستا می گذشت ایستاده بودند، یکی از اونا با صدای بلند فریاد زد: کمک، کمک! آتیش، جنگل آتیش گرفته!

اردک کوچولو که خیلی ترسیده بود اول از همه و با سر توی آب پرید. منقار اردک کوچولو توی گل و لای کف جوی گیر کرد.

حالا پیش خودتون فکر کنید اردک کوچولوی قصه ی ما وقتی از آب بیرون می اومد چه شکلی شده بود.

درسته. اون کاملاً خیس شده بود و به همه ی بدنش گل و لای چسبیده بود.

دوستاش وقتی اونو دیدند از خنده منفجر شدند.اردک کوچولو از خنده ی دوستاش خیلی ناراحت شد و بهش برخورد، اما این براش یه درس بزرگ شد تا دیگه بعد از این ماجرا خودشو مهم تر و برتر از بقیه ندونه و به همه احترام بگذاره.

ترجمه:نعیمه درویشی

بخش کودک و نوجوان تبیان


منبع:

tontongeorges.free

مطالب مرتبط:

دم قشنگ،روباه شکمو

تیک تاک

مداد نق‌نقو

گل‌سر گمشده و جغد دانا

روزه‌ی کوچولو

قصه‌ی کفشدوزک‌ها

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.