تبیان، دستیار زندگی
خوب شد شب شد و تو را بردند دور تا دور شهر گرداندند خوب شد در شلوغی این شهر کوچه کوچه تو را نچرخاندند
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

حسینیّه ی بنی الزهرا

امام صادق

پیرمردی که حضرت جبریل

زائر غربت نگاهش بود

کوچه ها را همین که طی می کرد

صد فرشته کنار راهش بود

***

با ارادت تمامی ارکان

پیش پایش خشوع می کردند

بر قد و قامت کهنسالی

آسمان ها رکوع می کردند

***

نفس قدسی پر اعجازش

مایه ی اعتبار عیسی بود

جانماز «فرشته بارانش»

افتخار تبار عیسی بود

***

حرف هایش برادر قرآن

سخنش بوی انّما می داد

از همان مال فاطمی خودش

خرجی راه کربلا می داد

***

در و دیوار خانه ی آقا

وقف مرثیه های عاشوراست

به خدا خانه نیست این خانه

این حسینیّه ی بنی الزهراست

***

این حسینیّه ای است که مردم

از حضورش ستاره می گیرند

هر شب جمعه بین این خانه

روضه ی شیر خواره می گیرند

***

از سر بی کسی و بی یاری

در و دیوار خانه یارش شد

بهر غم های مادرش آن قدر

گریه کرد عاقبت دچارش شد

***

آی مردم دویدن آقا

از نفس های خسته اش پیداست

آی مردم شکستگی دلش

از صدای شکسته اش پیداست

***

خوب شد شب  شد و تو را بردند

دور تا دور شهر گرداندند

خوب شد در شلوغی این شهر

کوچه کوچه تو را نچرخاندند

***

گریه کردی و زیر لب گفتی

این تو و ریسمان و این سر من

آه .... پیراهنم شده خاکی

آه .... افتاده است پیکر من

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان


علی اکبر لطیفیان

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.