تبیان، دستیار زندگی
ادب عشق جمله بی ادبی ست امّة العشق عشقهم آداب مولانا
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

بی ادبی در حکایت های مثنوی

بی ادبی در حکایت های مثنوی

ادب عشق جمله بی ادبی ست

امّة العشق عشقهم آداب

مولانا

این را می دانیم که ؛

موسیا آداب دانان دیگرند

سوخته جان و روانان دیگرند

این را نیز می دانیم که ؛

هزل تعلیم است آن را جد شنو

تو مشو بر ظاهر هزلش گرو

هرجدی هزل است پیش هازلان

هزل ها جد است پیش عاقلان

اما باز هم وقتی مثنوی معنوی را می خوانیم و با حکایت هایی مواجه می شویم که گاه از حیث رکاکت الفاظ در بیان اسافل اعضا و نیز شناعت رخدادها شگفت آوراست، ممکن است که گره بر پیشانی بیندازیم و بگوییم : این همه بی پروایی در بیان، آن هم در کتابی که عالی ترین مباحث معنوی و ژرف ترین معارف دینی را طرح می کند چه ضرورتی دارد؟

اما پیش از من و تو لیل و نهاری بوده ست، در این چند قرنی که از پدیداری مثنوی   می گذرد و بسیاری بزرگان و از جمله عالمان دین و سرآمدان اخلاق و ادب با آن انس داشته اند و در عظمت مثنوی سخن گفته اند آیا برای این پرسش پاسخی یافته اند؟ و آیا وجود این گونه حکایت ها را در مثنوی معنوی ، عذر نهاده اند؟

ماحصل آن چه از آن بزرگان نقل شده این ها ست:

در قرآن کریم نیز در مقام تمثیل ، ان الله لا یستحیی  ، آمده است و مثنوی معنوی نیز که در سایه قرآن کریم و در مقام تفسیر آیات و تعلیم معارف قرآنی است ،در تمثیل آداب و حیای مرسوم را لحاظ نمی کند.

ونیز گفته اند:

این گونه حکایت ها و بی پرده سخن گفتن در محیط خانقاه و در میان سالکان صوفیه معمول بوده  و مولانا به هنجار مرسوم آن محیط سخن گفته است.

چنان که در آن سخن مشهور  می گوید: «والله که من از شعر بیزارم و پیش من از این بتر چیزی نیست ...آخر آدمی بنگرد که خلق را در فلان شهر چه کالا می باید و چه کالا را خریدارند ، آن خرد و آن فروشد، اگر چه دون تر متاع ها باشد.»

آیا مولانا برای رعایت حال مخاطبان به این دون تر متاع ها( بی پروایی و رکاکت در سخن تن ) داده است؟

به نظر من برای آشنایی با دیدگاه مولانا ، باید این اصل بینادین را در نظر بگیریم که در سراسر مثنوی معنوی ، سیطره عالم معنا بر جهان مادی مبنای تمامی مباحث و حکایات است. یعنی از فرازی که مولانا به جهان محسوسات می نگرد، هیچ چیزی آن قدر جدیت و اعتبار ندارد که پسندیده یا ناپسند باشد.

جای شگفتی نیست، زیرا پسند و ناپسند کردن در سخن و کردار ، اعتبار ذاتی ندارد:

در حق او مدح و در حق تو ذم

درحق او شهد و در حق تو سم

بر این اساس ، یعنی اصالت عالم معنا و اعتباری بودن عالم محسوس ، "ادب" در نگاه مولانا معنایی خاص دارد که با هنجار و عرف مرسوم البته سازگاری نمی تواند داشت.

بر این اساس ، یعنی اصالت عالم معنا و اعتباری بودن عالم محسوس ، "ادب" در نگاه مولانا معنایی خاص دارد که با هنجار و عرف مرسوم البته سازگاری نمی تواند داشت.

این چند بیت را برای نمونه نقل می کنم تا به منظر مولانا در موضوع ادب و بی ادبی اشاره ای شود:

از خدا جوییم توفیق ادب

بی‌ادب محروم گشت از لطف رب

بی‌ادب تنها نه خود را داشت بد

بلکه آتش در همه آفاق زد

مائده از آسمان در می‌رسید

بی‌شری و بیع و بی‌گفت و شنید

درمیان قوم موسی چند کس

بی‌ادب گفتند کو سیر و عدس

منقطع شد خوان و نان از آسمان

ماند رنج زرع و بیل و داس‌مان

باز عیسی چون شفاعت کرد حق

خوان فرستاد و غنیمت بر طبق

مائده از آسمان شد عائده

چون که گفت انزل علینا مائده

باز گستاخان ادب بگذاشتند

چون گدایان زله‌ها برداشتند

دفتر اول

هم چنین این بیت ها که درباره ادب حضرت آدم است علیه السلام:

گفت آدم که ظلمنا نفسنا

او ز فعل حق نبد غافل چو ما

در گنه او از ادب پنهانش کرد

زان گنه بر خود زدن او بر بخورد

بعد توبه گفتش ای آدم نه من

آفریدم در تو آن جرم و محن

نه که تقدیر و قضای من بد آن

چون به وقت عذر کردی آن نهان

گفت ترسیدم ادب نگذاشتم

گفت هم من پاس آنت داشتم

ادب در منظر مولانا، تسلیم شدن به امر حق است و بی ادبی ، سخن گفتن از نفسانیت و مطرح کردن " من" در برابر "او" ، هرچه غیر از این ، اعتباری است و مبتنی بر مناسبات اجتماعی و صنفی و پسند زمانه است و طبعا واجد ارزش ذاتی نیست چندان که بزرگانی چون مولانا را پروای مراعات آن باشد.

گفت قایل در جهان درویش نیست

ور بود درویش آن درویش نیست

هست از روی بقای ذات او

نیست گشته وصف او در وصف هو

چون زبانه شمع پیش آفتاب

نیست باشد هست باشد در حساب

....

این قیاس ناقصان بر کار رب

جوشش عشق است نه از ترک ادب

نبض عاشق بی ادب بر می‌جهد

خویش را در کفه شه می‌نهد

بی‌ادب‌تر نیست کس زو در جهان

با ادب‌تر نیست کس زو در نهان

هم بنسبت دان وفاق ای منتجب

این دو ضد با ادب با بی‌ادب

بی‌ادب باشد چو ظاهر بنگری

که بود دعوی عشقش هم‌سری

چون به باطن بنگری دعوی کجاست

او و دعوی پیش آن سلطان فناست

دفتر سوم

بخش ادبیات تبیان


منبع: وبلاگ ترنم- اسماعیل امینی