تبیان، دستیار زندگی
مامان هر وقت صبح از خواب بیدار می شد زودی می رفت سراغ صندوقی که کنار در خونه بود و داخلش پول می انداخت. همیشه با خودم فکر می کردم مامان چی می خواد بخره که انقدر توی صندوق پول می اندازه.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

صندوق کوچولوی عجیب
صندوق صدقات

مامان هر وقت صبح از خواب بیدار می شد زودی می رفت سراغ صندوقی که کنار در خونه بود و داخلش پول می انداخت. همیشه با خودم فکر می کردم مامان چی می خواد بخره که انقدر توی صندوق پول می اندازه.

تازه بابام هم وقتی صبح صبحانه شو می خورد و می خواست بره سر کار، قبل از رفتن یه پولی توی صندوق می انداخت.

نمی فهمیدم بابا و مامان برای چی انقدر پول جمع می کنند. ما که خونه و ماشین داریم تازه منم برای خودم یه دوچرخه دارم.

یه روز رفتم صندوق رو برداشتم و نگاش کردم. بعد تکونش دادم یه عالمه پول توش بود. روی صندوق عکس یه بچه بود که خیلی ناراحت به نظر می رسید. دلم براش سوخت. با خودم گفتم این عکس کیه؟ چرا مامان و بابا تو این صندوق این قدر پول می ریزند.

صندوقو برداشتم و رفتم تو آشپزخونه پیش مامان. ازش پرسیدم: مامان این عکس کیه. چرا شما هر روز توی این صندوق پول می ندازید.

مامان گفت:این پول ها صدقه هستند. ما باید هر روز صدقه بدیم تا بلاها از ما دور بشه. ما باید صدقه ها رو به آدمای نیازمند بدیم تا اونا هم بتونن یه زندگی راحت مثل ما داشته باشن.

بعد من به مامانم گفتم: منم امسال وقتی می خوام برم مدرسه حتماً صدقه می دم تا هم من و شما و بابام سالم و سلامت بمونیم و هم این که منم به آدمای نیازمند کمک کرده باشم.

مامانم منو بغل کرد و بوسید و گفت: قربون دختر مهربون و دلسوزم برم الهی.

نعیمه درویشی

بخش کودک و نوجوان تبیان


مطالب مرتبط:

خورشید کوچولو

دایناسور تنها

آسانسورعصبانی!

شاهین قدرشناس

بازی خطرناک

پرنده‌ی عجیب

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.