تبیان، دستیار زندگی
اگرچه هنر در روندهای متفاوت خود کم تر عقلانی شده و پابه پای مذهب بیش از نیروهای فرهنگی دیگر به این واقعیت نزدیک تر است ، چنین می نماید که بسیاری از اجتماعات مذهبی در تفکر و زندگیشان تحت تاثیر موجی از عقلانی شدن قرار گرفته اند.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ارتباط متقابل مذهب و هنر(2 )


اگرچه هنر در روندهای متفاوت خود کم تر عقلانی شده و پابه پای مذهب بیش از نیروهای فرهنگی دیگر به این واقعیت نزدیک تر است ، چنین می نماید که بسیاری از اجتماعات مذهبی در تفکر و زندگیشان تحت تاثیر موجی از عقلانی شدن قرار گرفته اند.

ارتباط متقابل مذهب و هنر

قسمت اول

تصادفی نیست که نقاشان پیوسته از این واقعیت شکوه دارند که بسیاری از شواهد مذهبی در غرب دستخوش عقلانی شدن و روشنگری بوده اند. در عین حال اشاراتی به این واقعیت شده که جنبه ای از فرهنگ مذهبی، عناصر خلاق و حسی را در کردار آیینی خود گرد می آورد. هنر و همین عنصر هنری موجود در مذهب است که - مهمتر از همه در تلاش ذاتی خود برای دستیابی به شکل- معنویت مذهبی را به سوی واقعیت می راند.

هنر به عبارتی پای مذهب را بر زمین نگه می دارد، آن را از گزند گرایش های آن جهانی و سبُک سری های وجدآمیز افراطی محفوظ می دارد. هنر واقعیت های معنوی مثل آرامش، تعمق، شور و نظایر آن را نشان می دهد. از این رو هنر به آنچه نادیدنی است شکل، رنگ، کشش و تناسب می بخشد. بهت و شگفتی را مهار می سازد و دریچه ی ادراک را به روی خلاقیت فعال می گشاید.

پیوندهای بین مذهب و هنر به شیوه های مختلف آشکار می شود، مثلا در مربع های " جوزف البرز" مانند " ادای احترام به مربع: پژواک پاییز"، که به شیوه ی خاص خودش نشان می دهد که چگونه شکل های مختلف مذهب و هنر راهی برای رفتن به سوی نادیدنی، پیش پایِ فرد قرار می دهند. در آن حال که بیننده به اثر نگاه می کند ، از کنش متقابل رنگها معلوم می شود که بیننده در واقع به تسخیر " معرفت" درونی تابلو درآمده است.

رنگ ها، کیهان های بی نهایت عمیقی را به روی بینندگان می گشایند که همین که به درون آن ها گام می نهند، در می یابند که حاملانِ واقعیِ مشاهدات و محتویات تابلو، خودشان هستند؛ و در میانه ی نسبی بودن درکِ معرفت، افق دنیای مذهبی به روی بیننده گشوده می شود که در آن نسبی بودنِ درک فردی ، ارتباط نهایی خود را باز می یابد: هنر به منزله ی شیوه ای برای کشف این بُعد و به چنگ آوردن معنویت در زندگی.

چنان که " جوزف البرز" زمانی گفت: " آنچه می خواهم انجام دهم همین است: ساختن تصویرهای مراقبه انگیز قرن بیستم."

هنر و مذهب به یکسان رو به آینده دارند. فرد تنها به وسیله ی مجموعه ای از پرسش های صمیمانه می تواند رو به سوی آینده داشته باشد. بسیاری از آثار هنری دوران معاصر (پسامدرن) این پرسشگری را صورت بندی می کند.

ارتباط متقابل مذهب و هنر

آثاری مثل" پیکر پرسش در اتاق است"  و " شعار مرگ" اثر " جیمز لی بایارس" نقاش و هنرمند امریکایی، بیننده را دعوت می کند تا در برابر پرسش های عمیق انسانی قرار گیرد. واقعیتِ موردِ پرسش واقع شدن ، روی فرد مثل جریانی قدرتمند عمل می کند، جریانی که همه ی زندگی را تحت تاثیر قرار می دهد. این پرسشگری به کل دنیا مربوط می شود و به این که آدم چگونه آن را تجربه می کند. اما در عین حال، فرد نیز تبدیل به پرسش می شود، زیرا پرسشی که فرد مطرح می کند خود اوست و این پرسش را همیشه هر فرد مطرح می کند، چه آن را به سخن آورد چه نیاورد. فرد نمی تواند از این پرسش بگریزد، زیرا طرفِ پرسشِ هستی است و با این پرسشگریِ وجودی، هر فرد به سوی سرچشمه های وجود خودش پرتاب می شود. فرد از ژرفا سوال می کند، زیرا آن ژرفا خودِ فرد است.

پرسش کردن یعنی حرکت، سرگشتگی و احساس کردن، جستجو کردن و به چنگ آوردن. فرد در این فرایند بی پایان نیازمند همراهی، گفتگو و هم سخنی است؛ و حضور همه ی آن ها را می طلبد که می توانند و می خواهند سوال کنند. از این لحاظ همکاری هنر و مذهب با اهمیت است، زیرا هم سخنی، ژرفای این گونه پرسشگری را – با بیشترین توانایی بشری، و در پی بهترین پاسخ ها- می کاود.

هنر به عبارتی پای مذهب را بر زمین نگه می دارد، آن را از گزند گرایش های آن جهانی و سبُک سری های وجدآمیز افراطی محفوظ می دارد. هنر واقعیت های معنوی مثل آرامش، تعمق، شور و نظایر آن را نشان می دهد. از این رو هنر به آنچه نادیدنی است شکل، رنگ، کشش و تناسب می بخشد. بهت و شگفتی را مهار می سازد و دریچه ی ادراک را به روی خلاقیت فعال می گشاید.

نمونه ای از همکاری پربار بین مذهب و هنر را می توان در کارهای " آنتونی تاپیس" ، نقاش کاتالونیایی، مشاهده کرد. تاپیس با مادرانگی آثار و نیز با زبان گویای نشانه ها و شکل هایش ، بینندگان کارهایش را به تفکری خاص وا می دارد تا آنان در پی کشف مبانی مواد و زبان او باشند، مستقیما نسبت به پیچیدگی آثارش واکنش نشان دهند و تحت تاثیرشان قرار گیرند. تاپیس با این شیوه آشکارا عناصر زندگی روزانه را به کار می گیرد و اشیا را چنان که معمولا می نمایند عرضه می کند. در عین حال تاپیس در سطحی زیبایی شناسانه با اشیا رفتار می کند و آن ها را از خاستگا های هر روزی شان آزاد می سازد.

اما از طریق همین فرایند است که تجربه ی خود را از پیوندهایی که برایش اهمیت دارد القا می کند و آن دریافت عرفانی او از یگانگی پنهانی همه ی اشیاست.

ارتباط متقابل مذهب و هنر

از این رو فرد به نوعی تامل در باطن خود می رسد که هم حس درک تناسب و معنویتِ فرد را آزاد می سازد و هم به هر کس امکان می دهد تا پیوند خود با هر چیز دیگر  را احساس کند.

نه مذهب و نه هنر در عمیق ترین سطح، آن چه می کنند، ناشناخته را توضیح نمی دهند. توضیح را نمی توان از طریق برچسب یا عنوان تابلویی انجام داد. این می تواند نوعی خیانت به خود باشد. با این حال این دو شکل از جستجوی انسانی به هیچ وجه دلبخواهی و اختیاریِ محض نیستند، به عکس، ناشناخته، هم در هنر و هم در مذهب، به شیوه ای زنده، موثر و پرمعنا، با زندگی روزانه و قابلیت های تخیلی ما عجین می شود. ناشناخته هم چنان ناشناخته باقی می ماند؛ هرچند که پای بند شکل های زبانی و ارتباطی می شود و هرچند که ناگزیر به دست نقاشان به صورت تصویر در می آید.

همه ی آن دورها در میدان دید ما قرار دارند، اما هرگز به دست نمی آیند. ناشناخته همچنان رازی همیشگی باقی می ماند ، زیرا هرگز امکان ندارد چیزی جز راز باشد.

"وظیفه ی هنر و وظیفه ی ایمان فروکشیدن راز به سطح شفافیت عقلانی نیست، بلکه به هم آمیختن شناخته و ناشناخته به صورت یک کل زنده است که ما در آن هرچه بیشتر می توانیم از محدودیتهای خود بیرونی مان فراتر رویم.1"

توضیح تصویر:

1- ادای احترام به مربع: پژواک پاییز

2-  پیکر پرسش در اتاق است

3-  شعار مرگ

پی نوشت:

1- Tomas Merton, New Seeds of Contemplation, New York, 1972,p.136.

 سمیه رمضان ماهی

بخش هنری تبیان


منبع:

فراسوی ایمان، هنر مدرن و تخیل مذهبی/ رزماری کراملین/ مترجم: مصطفی اسلامیه

مقاله ارتباط مذهب و هنر/ نوشته فریدهلم منکِس

Tomas Merton, New Seeds of Contemplation, New York, 1972