تبیان، دستیار زندگی
هنر و مذهب ، مثل همه ی پدیده های فرهنگی، به شکل های گوناگون بی شماری وجود دارند. آنها با انعکاس درون انسان، در فرهنگها، سنت ها و زبان های مختلف بیان خاص خود را پیدا می کنند.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ارتباط متقابل مذهب و هنر (1)

هنر و مذهب ، مثل همه ی پدیده های فرهنگی، به شکل های گوناگون بی شماری وجود دارند. آنها با انعکاس درون انسان، در فرهنگها، سنت ها و زبان های مختلف بیان خاص خود را پیدا می کنند.

ارتباط متقابل مذهب و هنر1

هنر و مذهب به این اعتبار هر دو در نیازِ انسان به آفریدن، ریشه دارند ، در سرخوشی همراه با چنین خلاقیتی و در ناگزیری همیشگی انسان از این که عمیق ترین  احساساتش را ابراز کند. اما این دو فقط در زمینه ای از نشانه های خاص، بیان زبانی و اجتماعی، قابل درک اند که هر کدام به شکلی  بستگی دارند ، که می تواند تجربه ی انسانی نهفته در پس آن را انتقال دهد.

زبان، تئاتر، نمایش، طراحی، مدل سازی، موسیقی،  نیایش، دعا- همه ی شکل های فعال فرهنگی- معنایی فردی را بیان می کنند و آن را به افراد دیگر انتقال می دهند. در طول تاریخ، این شکل های بیانی به سطح والایی از کیفیت و استقلال رسیده اند اما باید گفت که اغلب هرگونه علاقه نسبت به پیوندهای اولیه ی خود را از دست می دهند، به ویژه نسبت به ریشه های مشترک شان در واقعیت های اجتماعیِ هستیِ انسانی.

"هنر مدرن" و " تخیل مذهبی" دو نظامی هستند که مدت های درازی بود که از ارتباط متقابل خودشان خبر داشتند و هر کدام برای شکلهای بیانی خود از دیگری کمک می گرفتند، تا آنکه از هم جدا شدند. این جدایی همزمان با آثار مدرنیته در غرب رخ داد.  در دوران معاصر و هنر پست مدرن رجعتی دوباره میان مذهب و هنر رخ داد که هرچند با زبان سنتی خود متفاوت بود اما به خوبی و به واسطه می توانست یکدیگر را بازتاب دهد.

مذهب نظامی است که از عملی خلاقانه، یعنی از ایمان ، ناشی می شود. مذهب مشتمل بر مناسک، شهادت دادن به طور علنی و اشتراک است. ایمان، دعا، دل سپردن و درون کاوی است. ایمان همیشه درونی است ، چه در متنی اجتماعی به آن پرداخته شود، چه در سطحی کاملا فردی. از این رو در ارتباط مستقیم با خود زندگی است. ایمان به این معنا ، شباهت به فلسفه دارد، رو در رو با پرسش های مربوط به زندگی است، اما از سوی دیگر کاملا برعکس می نماید، به عقیده بسیاری از انسانهای دوران حاضر خاصه در جوامع غربی، ایمان چیزی ملال آور، کهنه و مظهری است از عقب افتادگی و از مدافتادگی. با این همه ، هرقدر مظاهر ایمان ناهمگون تر باشند، این اوصاف را کمتر می توان اطلاق کرد و راه هایی که ایمان خود را از آن ها جدا می سازد گوناگون تر است.

"هنر مدرن" و " تخیل مذهبی" دو نظامی هستند که مدت های درازی بود که از ارتباط متقابل خودشان خبر داشتند و هر کدام برای شکلهای بیانی خود از دیگری کمک می گرفتند، تا آنکه از هم جدا شدند. این جدایی همزمان با آثار مدرنیته در غرب رخ داد.  در دوران معاصر و هنر پست مدرن رجعتی دوباره میان مذهب و هنر رخ داد که هرچند با زبان سنتی خود متفاوت بود اما به خوبی و به واسطه می توانست یکدیگر را بازتاب دهد.

"در نهایت ، ایمان روزنه ی ورود به جهان ، معنای غایی هستیِ آدمی است، و پاسخ به مسائلی که همه ی سعادت ما به آن ها بستگی دارد از هیچ راه دیگری ممکن نیست.1"

"گرچه ایمان در بستر جامعه و در میانِ جمع معنای وجودی پیدا می کند ، باز هم تجربه ای فردی است. اما نکته ی مبهم به ایمان مسئله ی کامل بودن آن است. این به نظر ما تاریکی می نامید، چراکه بسیار فراتر از ضعف ما – یعنی توانایی ادرک و حواس ما- می رود. ایمان هر قدر کامل تر باشد ، تاریک تر (رمزآلودتر)  می شود.2"

مومن در این عرصه ی تاریکی و روشنایی، مخالفت و توافق، آرزو کردن و تحقق آمال، به برخی نتایج و تجربه های درونی دست می یابد. در این خلاقیتی است که از شوق سرچشمه می گیرد، سرزندگی فردی که از سرچشمه ی زندگی سیراب شده و از آن قطعیتِ بهت آوری خبردار شده است که در سنگ نبشته ی مزار " ایگناتیوس لویولا" صورت بندی شده است: "خدایی بودن، آن نیست که انسان محصور بزرگ ترین شود بلکه آن است که تحت تاثیر کوچک ترین قرار گیرد."

از چنین تعریف آزادی از مذهب تا رسیدن به هنر، فقط فاصله ای کوتاه است. بدون کلیشه ای ساختن تفاوت کلاسیک بین این دو نیروی فرهنگی در مدرنیته ، باید گفت که شباهت واقعیِ قابل تشخیصی این دو را به هم پیوند می دهد: "هر دو کیفیات عملی و وجودی رفتار را تشکیل می دهند." دست کم از آغاز قرن بیستم، هنر از توانایی خود برای ایفای نقشی در پروردن " طرح های جهان" نو آگاه بوده است.

هنر این بخش از سرشت ذاتیش را در پروردن شکل های نوی دیدن و فهمیدن تحقق بخشید. بسیاری از نقاشان برای کشف شکل های تا آن زمان مبهم ، دسترسی به آنچه تا آن هنگام ناشناخته بود و آشکار کردن آنها تقریبا احساس وظیفه کردند.

در واقع خودِ پدران هنر مدرن بودند که همین را در تفکر و کردارشان نشان دادند؛ و پیش و بیش از همه در حاصل خلاقیتشان، دوباره جان دادن به هنر بود که وفاداری خود را به آنچه معنوی و رمزآمیز بود نشان دادند. فقط کافی است آثاری را به یاد آوریم مثل " درباره ی معنویت در هنر" (1912) نوشته ی " واسیلی کاندینسکی" ، " تجسم نو در نقاشی" (1917)نوشته ی " پیت موندیان"، یا " دنیای بدون شی ء"(1927) نوشته " کازیمیر مالویچ".

ایمان، دعا، دل سپردن و درون کاوی است. ایمان همیشه درونی است ، چه در متنی اجتماعی به آن پرداخته شود، چه در سطحی کاملا فردی. از این رو در ارتباط مستقیم با خود زندگی است. ایمان به این معنا ، شباهت به فلسفه دارد، رو در رو با پرسش های مربوط به زندگی است، اما از سوی دیگر کاملا برعکس می نماید، به عقیده بسیاری از انسانهای دوران حاضر خاصه در جوامع غربی، ایمان چیزی ملال آور، کهنه و مظهری است از عقب افتادگی و از مدافتادگی. با این همه ، هرقدر مظاهر ایمان ناهمگون تر باشند، این اوصاف را کمتر می توان اطلاق کرد و راه هایی که ایمان خود را از آن ها جدا می سازد گوناگون تر است.

این پیوندها مورد تاکید در نمایشگاه های بین المللی در چند سال اخیر بوده است، به ویژه دو نمایشگاه مهم در برلین تحت عناوین" روح ایمان، روح آوانگارد" (1980) و " فعالیت های جاری ، یا ابدیت امروزی. ردپاهای تعالی در هنر زمان ما" (1990)؛ در ایالات متحده نمایشگاه بزرگ هنر انتزاعی با عنوان " معنویت در هنر : نقاشی انتزاعی سال های 1890- 1985" (1986) و در اتریش نمایشگاه " مذهب، حافظه، اندام" (1997).

در این جا فقط ذکر چند نام می تواند انبوه هنرمندانی را نشان دهد که در این زمینه آثارشان بی وقفه تا امروز ادامه داشته است:

واسیلی کاندینسکی، مارک توبی، رابرت مادرول، پاپلو پبکاسو، مارک روتکو، اگنس مارتین، آنتونی تاپیس، بارنت نیومن، یوزف بویز، آرنواف رینر، جورجیا اکیف، جیمز لی بایارس و رزماری تروکل.

به موازات گسترش " متمرکز سازی " محصول هنری – چنان که در شیوه های جدید بهره گیری از مواد، رنگ و پیکر دیده می شود-  آثار بسیاری از نقاشان ، به ویژه کسانی که نامشان برده شد، نمودار تمایل آشکار به سوی امر متعالی است، هرچند که این هم به جای خود گوناگونی یافت، شکل های کاملا تازه ای پیدا کرد و راه های متفاوتی را پیمود. با این همه در تمام موارد نوعی تلاش برای رویارویی با دنیا به منزله ی یک کل و با این مسئله که نقاش چگونه می تواند به آن " شکل" دهد دیده می شود، مثلا اثر" آنتونی تاپیس" با نام " دولته ای بزرگ، در رنگ های قرمز و سیاه"(1980)، مفهوم " یگانگی " و معنای آن را قدرتمندانه القا می کند. از نظر تاپیس، هر چیز در نهایت ، به صورت " واحد" در می آید و در بنیادِ هر چیز " یگانگی" است هر چند که احساس ما نسبت به آن، اکنون تا حد زیادی از میان رفته باشد.

پی نوشت:

1- Tomas Merton, New Seeds of Contemplation, New York, 1972,p.130.

2- Ibid,p.134.

سمیه رمضان ماهی

بخش هنری تبیان


منبع:

فراسوی ایمان، هنر مدرن و تخیل مذهبی/ رزماری کراملین/ مترجم: مصطفی اسلامیه

مقاله ارتباط مذهب و هنر/ نوشته فریدهلم منکِس

Tomas Merton, New Seeds of Contemplation, New York, 1972