لطیفه
دعا
بچه اولی: پدر تو هم بهت یاد داده قبل از غذا دعا بخونی؟
بچه دومی: نه، آخه مادرم خوب غذا درست می کنه.!!
لباس مشكی
فریدون همیشه لباس مشكی می پوشیده. دوستاش میگن چرا همیشه مشكی می پوشی؟
میگه: آخه من ختم روزگارم.!
هفته پیش
پدر: پسرم هفته پیش رفت ولی فکر نمی کنم دیگه برگرده.
چرا؟ مگه چی شد؟
پدر: هیچی، آخه گفت من میرم تا موفق نشم، برنمیگردم.
معلم و شاگرد
معلم: چرا رفته هستم غلط است؟
شاگرد: آقا اجازه، برای اینکه شما هنوز نرفته هستید.
پسر و مامان
مادر: پسرم وسط حرفم نپر، بذار حرفم تموم بشه بعد تو حرف بزن.
پسر: مامان اون موقع شما خوابین.
پلاک ماشین
مردی می خواست ماشینش را بشوید اول پلاکش را شست دوستش پرسید برای چی اول پلاکش را می شویی؟
مردگفت:دفعه ی قبل همه ی ماشین را شستم وقتی رفتم پلاکش را بشویم دیدم ماشین مال خودم نیست..
زمان فعل
معلم: وقتی گفته می شود «من می روم، تو می روی، او می رود» چه زمانی است؟
شاگرد: این زمانی است که زنگ خورده و ناظم هم جلوی در ایستاده.
ظرفیت آسانسور
یک نفر سوار آسانسور می شود، می بیند نوشته اند: ظرفیت :12 نفر
با خودش می گوید :عجب! حالا 11 نفر دیگر را از کجا بیاورم؟
تقویم
دانش آموز: آقای فروشنده!
فروشنده با مهربانی گفت: بله پسرم!
دانش آموز: تقویم امسال رو دارید؟
فروشنده: بله چه شکلی می خواهی؟
دانش آموز: اون شکلی که توش تعطیلی زیاد داشته باشه!
فرآوری:نعیمه درویشی بخش کودک و نوجوان تبیان
joka.iranblog
3ali3