شربت گوارا
خادم امام ظرفى آب آورد و به دست ایشان داد. امام، براى این كه من، بدون خجالت،آب بخورم، اول خودشان مقدارى از آب را نوشیدند وبعد ظرف را به طرف من دراز كردند. من هم ظرف آب را گرفتم و نوشیدم.
به سخنان امام گوش مىدادم. هوا گرم بود و آفتاب ظهر، شدت گرما را بیش تر مىكرد. تشنگى تمام وجودم را فرا گرفته بود. شرم و حیاى حضور امام، مانع از آن شد كه صحبتشان را قطع كنم و آب بخواهم. در هیمن موقع امام كلامش را قطع كرد و فرمودند: «كمى آب بیاورید !»
خادم امام ظرفى آب آورد و به دست ایشان داد.
امام، براى این كه من، بدون خجالت،آب بخورم، اول خودشان مقدارى از آب را نوشیدند و بعد ظرف را به طرف من دراز كردند. من هم ظرف آب را گرفتم و نوشیدم.
نه! نمىشد. اصلا نمىتوانستم تحمل كنم. انگار آب هم نتوانسته بود درست و حسابى تشنگىام را از بین ببرد. تازه، بعد از یك بار آب خوردن درست نبود كه دوباره تقاضاى آب كنم. این بار هم امام نگاهى به چهرهام كردند و حرفش را نیمه تمام گذاشت: «كمى آرد و شكر و آب بیاورید.»
وقتى خادم براى امام رضا(ع) آرد و شكر و آب آورد، امام آرد را در آب ریخت و مقدارى هم شكر روى آن پاشید. امام برایم شربت درست كرده بود.
نمىدانم از شرم بود یا از خوشحالى كه تشكر را فراموش كردم. شاید در آن لحظه خودم را هم فراموش كرده بودم. با كلام امام رضا(ع) ناخود آگاه دستم به طرف ظرف شربت دراز كردم.
ـشربت گوارایى است. بنوش ابوهاشم!... بنوش كه تشنگىات را از بین مىبرد.
راوى: ابو هاشم جعفرى
منبع: مجله هنر دینی
بخش حریم رضوی