نامه مأمون به امام رضا ( ع )
نامه مأمون به امام رضا ( ع ) و فراخواندن آن حضرت را به سوی خود و فرستادن کسی که آن حضرت را به سوی او آورد .
صدوق درعیون اخبار الرضا به سند خود از عده ای نقل کرده است که گفتند : چون کار امین ساخته و پرداخته شد و خلافت برای مأمون هموار گردید ، نامه ای به امام رضا ( ع ) نوشت و او را به سوی خود در خراسان فراخواند . امام نیز عذر و بهانه بسیار آورد اما وی همچنان به آن حضرت نامه می نگاشت و از آن حضرت خواستار آمدن می شد . تا آنجا که امام رضا ( ع ) دانست که چاره ای جز این ندارد .
طبری می نویسد : در این سال ، یعنی سال 200هجری ، مامون فردی را به نام رجاء بن ابوضحاک ، عموی فضل بن سهل و فرناس خادم را برای آوردن علی بن موسی بن جعفر بن محمد و محمد بن جعفر روانه کرد . محمد بن جعفر در مکه بر مأمون شورید و خود را امیرمۆمنان خواند . آنگاه خود را به دست جلودی سپرد و جلودی با او به عراق آمد وی را تسلیم حسن بن سهل کرد حسن نیز وی را به همراه رجاء بن ابوضحاک به نزد مأمون در مرو گسیل داشت . طبری نیز این مطلب را نوشته است . رجاء امام رضا ( ع ) را از مدینه و محمد بن جعفر را از عراق آورد .
صدوق در عیون اخبار الرضا به سند خود از رجاء بن ابوضحاک نقل کرده است که گفت : مأمون مرا مأمور آوردن علی بن موسی الرضا از مدینه کرد . و به من دستور داد که وی را از راه بصره و اهواز و فارس بیاورم نه از راه قم . و نیز فرمان داد که شبانه از وی محافظت کنم تا او را نزد مامون ببرم . بنابر این من از مدینه تا مرو ، همراه علی بن موسی بودم .
ابوالفرج و شیخ مفید گفته اند : مأموری که ، آن حضرت و محمد بن جعفر را از مدینه آورد جلودی بود که عیسی بن یزید نام داشت . اما این سخن به دور از واقعیت است زیرا جلودی از امیران رشید و دشمن رضا ( ع ) بود . بنابر این مأمون او را برای آوردن امام رضا ( ع ) گسیل نکرده بود .
ابو الفرج اصفهانی در مقاتل الطالبیین ، پس از آن گفته است : مأمون ، امام رضا( ع ) را به حیله مسموم ساخت و آن حضرت در اثر سم جان داد گوید : " در این باره گفته شده است " قسمتی از این خبر را علی بن حسین بن علی بن حمزه از عمویش محمد بن علی بن حمزه علوی و قسمتی دیگر
نگارنده : شیخ مفید در ارشاد پاره ای از این خبر را به همان نحوی که ابو الفرج آورده ، نقل کرده است اما بدون ذکر سند . و بر آن خبر نیز مطالبی افزوده است ظاهر آنچه این دو در آن اتفاق نظر دارند ، مفید از مقاتل نقل کرده است چون نسخه ای از این کتاب به خط ابو الفرج در نزد مفید موجود بوده و وی در جای دیگری از کتاب ارشاد بدین تصریح کرده است .
بنابراین ما قسمتی را که این دو در آن متفق هستند نقل می کنیم و در جایی که بیانات آنان با یکدیگر متفاوت است ، خاصه از وی نقل می کنیم :
کلینی روایت کرده است که مأمون به امام رضا ( ع ) نوشت راه جبل ( کرمانشاه ) و قم را در پیش نگیر بلکه از راه بصره و اهواز و فارس بیا و در روایت صدوق است که مأمون به ا مام رضا ( ع ) نوشت :
از راه کوفه و قم حرکت مکن پس امام از راه بصره و اهواز و فارس آمد . مأمون آن حضرت را از آمدن از راه کوفه و قم بدین خاطر منع کرده بود که می دانست شمار شیعیان در آنجاها بسیار است و بیم داشت که مردم این دو شهر به سوی آن حضرت آیند و به گردش جمع شوند . و از آن حضرت خواست که از راه بصره و اهواز و فارس ، یعنی شیراز ،و حدود آن شهر عازم خراسان شود . زیرا کسی که از عراق به خراسان می رود ، دو راه در پیش رو دارد یکی راه بصره ، اهواز و فارس و دیگری راه بلاد جبل یعنی کرمانشاه ، همدان و قم . حاکم در تاریخ نیشابور می نویسد : مأمون ، امام رضارا از مدینه به بصره سپس به اهواز سپس به فارس و از آنجا به نیشابور و بالاخره به مرو آورد و چنان شد که شد .
شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا به سند خود از محول سجستانی نقل کرده است که گفت چون پیک برای حرکت دادن امام رضا (ع ) به خراسان، وارد مدینه شد من در آن شهر بودم .
پس امام رضا ( ع ) به مسجد رسول الله آمد تا با آن حضرت خداحافظی کند. در هر بار آن حضرت به سوی قبر باز می گشت و صدایش به گریه بلند می شد . به آن حضرت نزدیک شدم و بر او سلام گفتم . او نیز سلامم را پاسخ گفت . به وی تبریک گفتم . وی فرمود : مرا رها کن . من از جوار جدم صلی الله علیه و آله و سلم بیرون می شوم و در غربت می میرم .
حمیری در دلایل از امیة بن علی نقل کرده است که گفت : با ابو الحسن ( ع ) در سالی که به حج رفته بود ، در مکه بودم سپس آن حضرت به خراسان رفت در حالی که ابو جعفر ( ع ) نیز آن حضرت را همراهی می کرد . ابو الحسن ( ع ) با خانه خدا وداع گفت و چون طوافش را به پایان رساند به سوی مقام رفت و در آنجا نماز گزارد . ابوجعفر بر گردن موفق سوار بود و طواف می کرد . سپس ابو جعفر ( ع ) به سوی سنگ رفت و در آنجا مدت درازی نشست . موفق به او گفت : فدایت گردم برخیز . ابوجعفر ( ع ) فرمود : نمی خواهم هرگز از اینجا جدا شوم مگر آن که خدا خواهد . در چهره اش اثار غم و اندوه هویدا بود . موفق به نزد ابو الحسن ( ع ) رفت و گفت : فدایت گردم ابوجعفر در حجر نشسته و قصد برخاستن ندارد .
آنگاه ابو الحسن ( ع ) برخاست و پیش ابوجعفر رفت و به اوفرمود : عزیزم برخیز . ابو جعفر پاسخ داد : نمی خواهم از اینجا جدا شوم . امام فرمود : آری عزیزم . سپس گفت :
امام رضا ( ع ) فرمود : برخیز عزیزم . ابوجعفر نیز برخاست .
منبع: هشتمین پیشوا
بخش حریم رضوی